مهدیه 🌱

تاریخ عضویت:

فروردین 1404

مهدیه 🌱

@mahdieh_prshrf

46 دنبال شده

56 دنبال کننده

                بیزینس کوچ// دانشجو مدیریت کسب و کار
در کنج خانه کاغذی‌ام،کتابی چون چایِ گرم در دستم ،
بنشین کنارم،بیا با هم بنوشیم این واژه‌ها را.
              

یادداشت‌ها

        «رویدادی واقعی در دل داستانی عاشقانه...»
گاهی یک داستان، فراتر از روایت و تخیله؛ مثل رویای نیمه‌شب، که حس و حالش انگار از دل واقعیت جوشیده. 
مظفر سالاری با نگاهی لطیف و قلمی دل‌نشین، واقعه‌ای تاریخی رو در قالب قصه‌ای عاشقانه و معنوی روایت کرده؛ عشقی که در عمق باور ریشه دوانده و در مسیر حقیقت به بار نشسته.

نویسنده نه‌تنها تونسته داستانی جذاب و دل‌نشین خلق کنه، بلکه در لابه‌لای دیالوگ‌ها، مفاهیمی عمیق و تکان‌دهنده رو به تصویر کشیده.

 یکی از این دیالوگ‌های تاثیرگذار این داستان ، این است:

«امیدوارم در آن لحظه که می‌میرم و از این بدن فاصله می‌گیرم، زیباتر از آن باشم که تو حالا می‌بینی! این بدن پیر می‌شود؛ از ریخت می‌افتد و عاقبت خواهد پوسید و خاک خواهد شد. به جای آن‌که عمری را در آرزوی ظاهری زیبا بگذرانى، بهتر است برای یک‌ بار هم که شده چشم دلت را باز کنی و به روح و روانت نگاهی بیندازی. اگر این بدن چندان قابل تغییر نیست، در عوض، روح و روانت را می‌توانی با کارهای شایسته، صفا بدهی و زیبا کنی. کسی نمی‌تواند تو را سرزنش کند که چرا از زیبایی ظاهری، سهمی نداشته‌ای؛ به همین شکل به دنیا آمده‌ای، ولی زیبایی باطنی، در اختیار خودت است. اگر به فکر آن نباشی، قابل سرزنش خواهی بود.»

رویای نیمه‌شب فقط یک داستان عاشقانه نیست؛ روایتی‌ست از تغییر، از روشن شدن قلب، از صدایی که از دل باور می‌آید و آرام‌آرام همه‌چیز را دگرگون می‌کند.
 این کتاب، ترکیبی‌ست از احساس و معنا؛ از عشقی که در مسیر ایمان عمیق‌تر می‌شود، و ایمانی که رنگی تازه به عشق می‌زند.

      

12

        کتابی داستان محور ، معمایی و کمی رازآلود  و در آخر شوکه کننده
محتوای جذابی داشت،حداقل برای من
بنظرم از اون دست کتاباییه که نباید سریع بخونی که برسی به آخرش 
یه جاهایی باید کتابو ببندی ،تأمل کنی و به شخصیت ها، رفتارها و حتی آسیب‌هایی که دیدن عمیقا فکر کنی .

خیلی از ماها عمق چشمامون یه غمیه که  حاکی از فشارها و اتفاقاییه که ناخواسته چه در کودکی و چه در بزرگسالی متحمل شدیم 
که اگه این غمو یه روزی یه جایی زمین نذاریم و ازش دل نکنیم ، سربزنگاه  مثل یه طناب میپیچه دور گردنمونو همونجا کارمونو میسازه.

جدای از تمام مباحث و مفاهیمی که در این داستان گنجونده شده بود، بعد از خوندن کتاب به یک سوال جالبی برخوردم.
جالب میشه شماهایی که این کتابو خوندین هم جواب بدین.
(حاوی اسپویل)

بنظرتون اونجایی که تئو از گابریل سوال میپرسه به تو شلیک کنم یا آلیسیا ؟
و گابریل میگه من نمیخوام بمیرم

 اگه این سوال از آلیسیا پرسیده میشد چه جوابی میداد؟
و اگر در این شرایط از شما این سوال بشه چه جوابی می‌دید؟🙃

      

22

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.