ماهی گفت: (من هیچ خیال نمی‌کردم شما اینقدر خودپسند باشید. باشد، من شما را می‌بخشم، چون این حرف‌ها را از روی نادانی می‌زنید.
کتاب: ماهی سیاه کوچولو
نویسنده: صمد بهرنگی
صفحه‌ی ۱۳
      

        افسوس که نمی‌تونم حرف بزنم. وقتی آدم نتونه حرف بزنه، زبون چه فایده داره توی دهن آدم لق‌لق بزنه؟ فرق آدمی که حق حرف‌زدن نداشته‌باشه با خر و گاو چیه؟ اوناهم زبون دارن اما نمی‌تونن حرف بزنن.

کتاب: انتری که لوطی‌اش مرده بود.
نویسنده: صادق چوبک
صفحه‌ی۱۴۲
      

        در کتاب "دختر پرتقالی" یه جمله‌ای هست که میگه:
اگر خنده‌ی او را همه‌ی مردم دنیا می‌توانستند ببینید، در یک‌آن، همه‌ی جنگ‌ها، خصومت‌ها و دشمنی‌های روی کره‌ی زمین، از بین می‌رفت یا دستِ‌کم، یک آتش‌بسِ بسیار طولانی اعلام می‌شد.
      

        آن چنان رازدار است و احساساتش را در دل محبوس کرده که هیچکس، نمی‌تواند عمق اندوهش را دریابد.
      

        می‌دونم که خیلی چیزا می‌تونن تغییر کنن؛ این که چطور، چیزایی که قسم می‌خوری اذیتت نمی‌کنن، باعث میشن طعم چیزای خوب هم از بین بره...