حسین حاجی حسینی

حسین حاجی حسینی

@hajihoseini

34 دنبال شده

12 دنبال کننده

یادداشت‌ها

        کتاب مجموعه ای از داستان های عامه پسند است و هر کدام موضوع و دغدغه ی خود را بیان میکند:

از یاد رفته در باد...
روایت از زبان خانمی است که پدرش فراموشی گرفته و همراه آنان زندگی میکند. آن خانم مسئول تر و خشک کردن پدرش است چون پدرش باقی افراد خانواده را درست نمیشناسد و فقط او را با همسر خود اشتباه میگیرد و تنها پیش او میامند. خانم دلتنگ مادر است و از مادرش آرمن جان میگوید از مادری که روسی بوده و به مشهد آمده و با پدرش ازدواج کرده است. مادر همه فن حریف بوده هم در کارهای وزشی و روی دست ایستادن تا اواخر عمر قوی بوده، هم موسیقی خوب مینواخته و در مجالس بزم هم اهل رقص و ... . ولی اکنون در میان آنان نیست و دختر مانده و خاطرات نیم بندش. آن خاطرات نیم بند را هم از مادربزرگش بابوسا بخاطر دارد که گه‌گاهی از خاطرات روسیه برایشان تعریف میکرده است.

همایون
•	راز و نیاز
شیرین پدرش محمود را از دست داده و در مراسم ختم و هفت و چهلم نگاه شخصی بیگانه را حس میکند، در همه مراسمات و نشست ها دنبال آن شخص است تا اینکه در مراسم چهلم آن شخص را پیدا میکند، با کندوکاو میفهمد از پدرش پسری هست به نام حسین که او نمیدانسته و آن را نمیشناسد، جستجو میکند، با عمویش تماس میگیرد تا راهی پیدا کند و با او ملاقات کند. آخرالامر به دیدار او و خانه و خانواده‌اش میرود. اون که در نبود پدر، برادری پیدا کرده با کلی اهل و عیال خوشحال میشود و حسابی با آنها جور میشود.
•	جامه‌دران
روایت ادامه پیدا میکند، این دفعه از قول مادر شیرین سخنان مطرح میشود. مادر پرده از راز بزرگی برمیدارد و میگوید که شیرین فرزند واقعی اش نیست. شیرین که نمیتوانسته باردار شود و پس از پرس‌وجوهای مادر و فامیل حسابی فکر شیرین را بهم ریخته محمود را به فکر میاندازد. محمود روزی همراه با یک دختر هفت هشت ماهه به خانه میاید و میگوید که پدر و مادر دخترک که همکار محمود بوده اند تصادف کرده اند و او دختر را برای فرزندی پیش خود آورده و قرار هم میگذارند که به کسی چیزی نگویند و چندماهی خود را جلوی چشم پدر و مادر و فامیل آفتابی نکنند. بعد هم میپردازد به رفتارهای کودکی او و مدرسه رفتن و حالا ترس از اینکه چگونه بگوید که شیرین و حسین برادر خواهر ناتنی هستند
•	چکاوک
این بخش از زبان همسر اول اقا محمود است، همان که مادر حسین است. زنی روستایی که داستان ازدواجش اجباری‌اش را میگوید، اینکه بخاطر اینکه او دختر باغبان پدر آقا محمود بود و آقا دوست نداشته پسرش به سربازی برود دختر باغبان بیچاره را به اجبار به عقد پسرک درمیآورند و او هم حسین را از محمود باردار میشود. داستان این را میگوید که شیرین که به عنوان بچه‌ای بی‌پدر و مادر در خانه همسر دوم رفته، در واقع دختر واقعی اقا محمود از همسر اولش بوده که بعد از هفت هشت ماه او را به شهر میبرد و به عنوان بچه‌ی بی‌پدر و مادر به همسر دومش معرفی میکند...

جدول کلمات متقاطع
داستان پیرمرد شکاک بازنشسته ای که کارهای معمولی میکند، منظم است، دلشوره بیماری معمولی نوه‌اش کتایون را دارد و عاشق حل جدول در پارک است. روزی در پارک و صحبت‌هایی که رد و بدل میشود ماجرای شایعه یک خیانت را میشنود؛ خیانت یکی از دوستان هم صحبتش در پارک نیست به زن آن هم صحبت و این فکر در ذهنش جولان پیدا میکند که ممکن است همسر او هم خیانت کرده باشد و یاد شک های بی مورد ایام شبابش میفتد، بارها و بارها این شک را نسبت به همسر خود داشته بود و آنقدر این جریان را کش داده بود که به کلنجار و دعوا و گریه کشیده میشد و...

مراسم ختم آقای...
داستان ختم یک آقای کارمند است و هرکسی که در مراسم شرکت کرده حرفهایی دارد و با خود حدیث نفس میکند، گاهی واگویه های همسرش است و خاطراتی که با او داشته، گاهی از بیان مادر به حدیث نفس میپردازد و دلسوزی های مادرانه، گاهی زبان حال همکار مرحوم میشود و جریاناتی که باهم داشتند، در بخشی دیگر حدیث نفس کسی است که اشتباهی به این مراسم آمده و به فکر شیرینی و میوه هایی هست که در مراسم میدهند و...

دوچرخه‌ی دکتر
روایت دکتری است که دوچرخه‌ای خریده و رویش نمیشود به زن و بچه‌اش بگوید که دوست دارد کنار خودش بیاورد و همراهش بخوابد، همان حسرت کودکی اش، دکتر کوچک که از 5 سالگی حسرت داشتن دوچرخه زرد رنگ را داشته بود با نگاه به دوچرخه پاک حواسش به آن میرود تا جایی که با ضربه دست برادر بزرگش به شانه اش حواسش جمع میشود، با تدبیر برادر پسرک با زحمت و دردسر زیاد در ده سالگی صاحب دوچرخه‌ میشود و همراه خودش آن را به پشت بام میبرد و کنارش میخوابد، هوا که سرد میشود و میخواهند در اتاق بخوابند دوست دارد در اتاق خوابش هم همراهش باشد ولی نمیشود و مادر اجازه نمیدهد و به یک ماه نمی‌کشد که دوچرخه‌اش را می‌دزدند و او میماند و یک حسرت کودکی

شهر چرخ و فلک
جوانی روستایی رفتگر شهربازی میشود و مبهوت بازی ها و چرخ و فلک ها، بعد از تعطیل شدن شهربازی با پیرمردی که سابقه‌ی کار در آنجا را داشته شروع به کار میکنند. پیرمرد بازی های مختلف را به او نشان میدهد، جوان پیرمرد را سوار بر چرخ و فلک میکند و خودش هم مینشیند و با چوب جارو آن را روشن میکند و در خیالاتش فرو میرود؛ با گلنار ازدواج میکنم و بچه و دانشگاه و ... وقتی به خود میآید که دیگر پیرمرد جوابش را نمیدهد و خودش هم راهی برای پیاده شدن ندارد و...

کبوترهای سفید
دخترکی که امتحان دارد مجبور میشود که برای مراقبت از مادربزرگش به خانه ی او برود. مادربزرگی که به زعم دخترک او را دوست نمیدارد. مادربزرگ آلزایمر دارد و دائم داستان ها و قصه های تکراری و البته خیالی تعریف میکند، حتی وقتی خوابش میرود باز هذیان میگوید و داستان. داستان اینکه حسابی کبوتر داشته و با آنها سرگرم بود، حتی یکبار کبوترها داشتند او را بالا میبردند که مادرشوهرش سر میرسد و ... دخترک کم کم خیالاتی میشود و میترسد و در حیاط کبوترها را میبیند. ناچار به بیرون از خانه فرار میکند تا وقتی که مادرش را داخل کوچه میبیند و به خانه برمیگردند.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

بچه ای که نمی خواست آدم باشد!

2

جامه دران
        کتاب مجموعه ای از داستان های عامه پسند است و هر کدام موضوع و دغدغه ی خود را بیان میکند:

از یاد رفته در باد...
روایت از زبان خانمی است که پدرش فراموشی گرفته و همراه آنان زندگی میکند. آن خانم مسئول تر و خشک کردن پدرش است چون پدرش باقی افراد خانواده را درست نمیشناسد و فقط او را با همسر خود اشتباه میگیرد و تنها پیش او میامند. خانم دلتنگ مادر است و از مادرش آرمن جان میگوید از مادری که روسی بوده و به مشهد آمده و با پدرش ازدواج کرده است. مادر همه فن حریف بوده هم در کارهای وزشی و روی دست ایستادن تا اواخر عمر قوی بوده، هم موسیقی خوب مینواخته و در مجالس بزم هم اهل رقص و ... . ولی اکنون در میان آنان نیست و دختر مانده و خاطرات نیم بندش. آن خاطرات نیم بند را هم از مادربزرگش بابوسا بخاطر دارد که گه‌گاهی از خاطرات روسیه برایشان تعریف میکرده است.

همایون
•	راز و نیاز
شیرین پدرش محمود را از دست داده و در مراسم ختم و هفت و چهلم نگاه شخصی بیگانه را حس میکند، در همه مراسمات و نشست ها دنبال آن شخص است تا اینکه در مراسم چهلم آن شخص را پیدا میکند، با کندوکاو میفهمد از پدرش پسری هست به نام حسین که او نمیدانسته و آن را نمیشناسد، جستجو میکند، با عمویش تماس میگیرد تا راهی پیدا کند و با او ملاقات کند. آخرالامر به دیدار او و خانه و خانواده‌اش میرود. اون که در نبود پدر، برادری پیدا کرده با کلی اهل و عیال خوشحال میشود و حسابی با آنها جور میشود.
•	جامه‌دران
روایت ادامه پیدا میکند، این دفعه از قول مادر شیرین سخنان مطرح میشود. مادر پرده از راز بزرگی برمیدارد و میگوید که شیرین فرزند واقعی اش نیست. شیرین که نمیتوانسته باردار شود و پس از پرس‌وجوهای مادر و فامیل حسابی فکر شیرین را بهم ریخته محمود را به فکر میاندازد. محمود روزی همراه با یک دختر هفت هشت ماهه به خانه میاید و میگوید که پدر و مادر دخترک که همکار محمود بوده اند تصادف کرده اند و او دختر را برای فرزندی پیش خود آورده و قرار هم میگذارند که به کسی چیزی نگویند و چندماهی خود را جلوی چشم پدر و مادر و فامیل آفتابی نکنند. بعد هم میپردازد به رفتارهای کودکی او و مدرسه رفتن و حالا ترس از اینکه چگونه بگوید که شیرین و حسین برادر خواهر ناتنی هستند
•	چکاوک
این بخش از زبان همسر اول اقا محمود است، همان که مادر حسین است. زنی روستایی که داستان ازدواجش اجباری‌اش را میگوید، اینکه بخاطر اینکه او دختر باغبان پدر آقا محمود بود و آقا دوست نداشته پسرش به سربازی برود دختر باغبان بیچاره را به اجبار به عقد پسرک درمیآورند و او هم حسین را از محمود باردار میشود. داستان این را میگوید که شیرین که به عنوان بچه‌ای بی‌پدر و مادر در خانه همسر دوم رفته، در واقع دختر واقعی اقا محمود از همسر اولش بوده که بعد از هفت هشت ماه او را به شهر میبرد و به عنوان بچه‌ی بی‌پدر و مادر به همسر دومش معرفی میکند...

جدول کلمات متقاطع
داستان پیرمرد شکاک بازنشسته ای که کارهای معمولی میکند، منظم است، دلشوره بیماری معمولی نوه‌اش کتایون را دارد و عاشق حل جدول در پارک است. روزی در پارک و صحبت‌هایی که رد و بدل میشود ماجرای شایعه یک خیانت را میشنود؛ خیانت یکی از دوستان هم صحبتش در پارک نیست به زن آن هم صحبت و این فکر در ذهنش جولان پیدا میکند که ممکن است همسر او هم خیانت کرده باشد و یاد شک های بی مورد ایام شبابش میفتد، بارها و بارها این شک را نسبت به همسر خود داشته بود و آنقدر این جریان را کش داده بود که به کلنجار و دعوا و گریه کشیده میشد و...

مراسم ختم آقای...
داستان ختم یک آقای کارمند است و هرکسی که در مراسم شرکت کرده حرفهایی دارد و با خود حدیث نفس میکند، گاهی واگویه های همسرش است و خاطراتی که با او داشته، گاهی از بیان مادر به حدیث نفس میپردازد و دلسوزی های مادرانه، گاهی زبان حال همکار مرحوم میشود و جریاناتی که باهم داشتند، در بخشی دیگر حدیث نفس کسی است که اشتباهی به این مراسم آمده و به فکر شیرینی و میوه هایی هست که در مراسم میدهند و...

دوچرخه‌ی دکتر
روایت دکتری است که دوچرخه‌ای خریده و رویش نمیشود به زن و بچه‌اش بگوید که دوست دارد کنار خودش بیاورد و همراهش بخوابد، همان حسرت کودکی اش، دکتر کوچک که از 5 سالگی حسرت داشتن دوچرخه زرد رنگ را داشته بود با نگاه به دوچرخه پاک حواسش به آن میرود تا جایی که با ضربه دست برادر بزرگش به شانه اش حواسش جمع میشود، با تدبیر برادر پسرک با زحمت و دردسر زیاد در ده سالگی صاحب دوچرخه‌ میشود و همراه خودش آن را به پشت بام میبرد و کنارش میخوابد، هوا که سرد میشود و میخواهند در اتاق بخوابند دوست دارد در اتاق خوابش هم همراهش باشد ولی نمیشود و مادر اجازه نمیدهد و به یک ماه نمی‌کشد که دوچرخه‌اش را می‌دزدند و او میماند و یک حسرت کودکی

شهر چرخ و فلک
جوانی روستایی رفتگر شهربازی میشود و مبهوت بازی ها و چرخ و فلک ها، بعد از تعطیل شدن شهربازی با پیرمردی که سابقه‌ی کار در آنجا را داشته شروع به کار میکنند. پیرمرد بازی های مختلف را به او نشان میدهد، جوان پیرمرد را سوار بر چرخ و فلک میکند و خودش هم مینشیند و با چوب جارو آن را روشن میکند و در خیالاتش فرو میرود؛ با گلنار ازدواج میکنم و بچه و دانشگاه و ... وقتی به خود میآید که دیگر پیرمرد جوابش را نمیدهد و خودش هم راهی برای پیاده شدن ندارد و...

کبوترهای سفید
دخترکی که امتحان دارد مجبور میشود که برای مراقبت از مادربزرگش به خانه ی او برود. مادربزرگی که به زعم دخترک او را دوست نمیدارد. مادربزرگ آلزایمر دارد و دائم داستان ها و قصه های تکراری و البته خیالی تعریف میکند، حتی وقتی خوابش میرود باز هذیان میگوید و داستان. داستان اینکه حسابی کبوتر داشته و با آنها سرگرم بود، حتی یکبار کبوترها داشتند او را بالا میبردند که مادرشوهرش سر میرسد و ... دخترک کم کم خیالاتی میشود و میترسد و در حیاط کبوترها را میبیند. ناچار به بیرون از خانه فرار میکند تا وقتی که مادرش را داخل کوچه میبیند و به خانه برمیگردند.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

ممنون از توجه شما، حذف کردم

0

0

تب ناتمام: روایت زندگی شهلا منزوی، مادر جانباز شهید حسین دخانچی

3

اخلاق و پندهایی بر سیر و سلوک

0