فاطمه صالحی

فاطمه صالحی

@ftmslh

14 دنبال شده

15 دنبال کننده

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

فعالیت‌ها

بلدی نمیخواد،علاقه کافیه😄 @Adrift
          این فصل رو هنوز تموم نکردم، ولی چون تا 12 شب بیشتر وقت نیست، گزارش همین چند صفحه‌ای که خوندم رو ثبت می‌کنم و بعد دوباره می‌رم بقیه‌اش رو می‌خونم.
قبل از اینکه بگم کتاب چی گفت بذارید بگم که الان خیلی خوشحال و احساساتی هستم و احتمالا در برداشتم از این چند صفحه تاثیر داره. درسته هر شب به خودم تشر می‌زنم که «نباید در بهخوان اضافه‌گویی کرد و صرفا دربارۀ کتاب حرف بزن دخترجان!» ولی دنیا دو روزه. می‌خوام دوباره کلی بنویسم :)
دربارۀ اینکه چرا خوشحال و احساساتی هستم هم مفصلا می‌گم. 

فعلا ببینیم کتاب چی گفت:
خیلی دارم از این فصل لذت می‌برم. چرا؟ چون چالش داره. در گزارش قبلی گفتم که نویسنده سه رکن اصلی فلسفۀ اخلاق غرب رو نام برد و دربارۀ اولیش که «اخلاقیات فضیلت‌محور» بود،  توضیح داد؛ که باید به مقدار دقیقی از فضایل کسب کرد تا به شکوفایی رسید و این مبنای اخلاق ارسطویی است (به گمانم!). در این فصل درباره یک رکن دیگه صحبت می‌شه: فایده‌گرایی! 
(ببخشید وسط بحث ولی امان که حال و هوای امشبم واقعا نرمال نیست. احتمالا بگید تو کلا در این چند وقته یک شب نرمال نبودی و خستمون کردی و منم می‌پذیرم ازتون ولی اصلا امشب یه جور متفاوت مثبتی احساساتم غلیان کرده. الان از پشت پرده‌ای از اشک دارم دربارۀ فایده‌گرایی می‌نویسم. برگردم به موضوع ...) 
فایده‌گرایان/ پیامد گرایان می‌گویند: بهترین کار، کاری است که منجر به بیشترین خوبی و کمترین بدی شود که آن را «اصل والاترین شادی» می‌نامند. گوش اقتصادیون اینجا زنگ می‌خورد و روحشان احتمالا از نفوذ اقتصاد در تمامی عرصه‌ها جلا می‌یابد، زیرا که این در حقیقت همان مفهوم بهینه‌سازی‌ست . جالب‌ترش هم اینه که سردمدار این بحث همون جان استوارت میل خودمونه و البته جرمی بنتام. 
(اینجا نویسنده یک فکت‌های جالبی درباره بعد از مرگ بنتام رو می‌کنه که واقعا جالب بود. من اولای کتاب خیلی با طنز نویسنده ارتباط برقرار نکردم ولی نمی‌دونم من بی‌مزه شدم یا چه که الان واقعا با طنزش حال می‌کنم. این قسمت رو با نیش باز مطالعه نمودم.)
یعنی صحبت این مکتب اینه که سعی کنیم به بیشترین منفعت (منفعت می‌تونه تعاریف مختلفی داشته باشه؛ از جمله شادی) برسیم و دیگران را هم برسانیم و این معادل اخلاقی بودن است. 
حالا چالشش کجا بود؟ برای تفهیم موضوع، یک مسئله‌ای در ابتدا معرفی شد، که گویا خیلی هم در میان فلاسفه شهره است، تحت عنوان «مسئلۀ تراموا» که می‌گه اگر رانندۀ تراموایی باشید که ترمز بریده و سر راهش پنج کارگر باشن، به راهتون ادامه می‌دید یا اهرمی رو می‌کشید که جهت حرکت تراموا رو تغییر می‌ده و وارد راهی می‌شه که تنها یک نفر در اون قرار داره و فقط همون یک نفر کشته می‌شه و اینجوری پیامد تصمیمتون تعداد کشته‌های کمتری خواهد بود؟
من با خودم گفتم آبویسلی! اهرم رو می‌کشم، ولی جواب به این سادگی‌ها نیست و زوایای دیگری دارد و خب خیلی برام جذاب بود. اگه بخوام سایر زوایا رو توضیح بدم دیگه کل کتاب رو در گزارش گفتم، ولی پیشنهاد می‌کنم درباره‌اش بخونید. باحاله!
پاشنه آشیل این فایده‌گرایی هم احتمالا برمی‌گرده به اینکه «فایده»، «شادی» و این دست مسائل تعریف همه‌پسند و همه‌گیری نداره و فکر کنم در صفحات آتی به این موضوع هم پرداخته بشه.
نویسنده یک کتابی رو هم لابه‌لای صحبتا معرفی کرد به نام «انقیاد زنان» از جی. اس. میل که یادم باشه بعدا یه نگاهی بهش بندازم. دربارۀ تفکر فمینیستیه و با اینکه اصلا علاقه‌ای به این بحثا ندارم و چه بسا خودم یک پا زن ستیزم ولی به هر حال مطالعه درباره‌اش خوبه.

و اما از خودم:
امروز کارام خوب پیش رفت و خیلی خوب پیش رفت! حسرت‌های زیادی از کارهای نکرده و استعدادهای شکوفا نشده و علایق پیگیری نشده دارم و با خودم اینور اونور می‌کشمشون اما یک بُعد رو خوب جلو بردم تا الان و احتمالا می‌تونم بگم دارم از نظر تحصیلات زیبا پیش می‌رم. تا اینجا راضی‌ام و امیدوارم دو سال دیگه هم همچنان نظرم همین باشه. این مایۀ خوشحالیمه.
و چرا احساساتیم؟ چون دوستان جدیدی پیدا کردم و با اینکه خیلی خیلی کم باهاشون معاشرت داشتم حس می‌کنم قلبم کنارشون موند و قبل از اینکه بتونم از واژۀ «دوست» استفاده کنم، مجبور به ترکشون شدم. پیغام خداحافظی گذاشتم و به حالتی که موجب رقیق شدن قلب است، جوابم رو دادن. واقعا آخرین سنگر برام در این دنیای دیوانه روابط خوشایند انسانی و آدماییه که دوسشون دارم. و البته که روابط انسانی و پیچیدگیشون دقیقا همون چیزیه که بعضی وقتا از دنیا بیزارم می‌کنه. ولی فی‌الحال، همه چیز رنگی رنگیه :)

پ.ن: بابت یک موضوع دیگه هم قلبم خوشحاله :) شاید خیلی احمقانه باشه ولی ترم آخرم ورزش داشتم و پینگ پنگ رو انتخاب کردم و عاشقش شدم. واقعا اون تکه از دانشکدمون که میز پینگ پنگ داره رو دیوانه‌وار دوست دارم. و امشب فهمیدم دانشگاه جدیده هم میز پینگ پنگ داره :)) خدایا این شادی‌های کوچک رو از ما نگیر :)
        
بی عیب و نقص
تازه شم لیگ پینگ پنکم میذاریم سال قبل بنده قهرمان شدم تو دخترا چون ۳ نفر بودیم کلا😂 @Adrift
          این فصل رو هنوز تموم نکردم، ولی چون تا 12 شب بیشتر وقت نیست، گزارش همین چند صفحه‌ای که خوندم رو ثبت می‌کنم و بعد دوباره می‌رم بقیه‌اش رو می‌خونم.
قبل از اینکه بگم کتاب چی گفت بذارید بگم که الان خیلی خوشحال و احساساتی هستم و احتمالا در برداشتم از این چند صفحه تاثیر داره. درسته هر شب به خودم تشر می‌زنم که «نباید در بهخوان اضافه‌گویی کرد و صرفا دربارۀ کتاب حرف بزن دخترجان!» ولی دنیا دو روزه. می‌خوام دوباره کلی بنویسم :)
دربارۀ اینکه چرا خوشحال و احساساتی هستم هم مفصلا می‌گم. 

فعلا ببینیم کتاب چی گفت:
خیلی دارم از این فصل لذت می‌برم. چرا؟ چون چالش داره. در گزارش قبلی گفتم که نویسنده سه رکن اصلی فلسفۀ اخلاق غرب رو نام برد و دربارۀ اولیش که «اخلاقیات فضیلت‌محور» بود،  توضیح داد؛ که باید به مقدار دقیقی از فضایل کسب کرد تا به شکوفایی رسید و این مبنای اخلاق ارسطویی است (به گمانم!). در این فصل درباره یک رکن دیگه صحبت می‌شه: فایده‌گرایی! 
(ببخشید وسط بحث ولی امان که حال و هوای امشبم واقعا نرمال نیست. احتمالا بگید تو کلا در این چند وقته یک شب نرمال نبودی و خستمون کردی و منم می‌پذیرم ازتون ولی اصلا امشب یه جور متفاوت مثبتی احساساتم غلیان کرده. الان از پشت پرده‌ای از اشک دارم دربارۀ فایده‌گرایی می‌نویسم. برگردم به موضوع ...) 
فایده‌گرایان/ پیامد گرایان می‌گویند: بهترین کار، کاری است که منجر به بیشترین خوبی و کمترین بدی شود که آن را «اصل والاترین شادی» می‌نامند. گوش اقتصادیون اینجا زنگ می‌خورد و روحشان احتمالا از نفوذ اقتصاد در تمامی عرصه‌ها جلا می‌یابد، زیرا که این در حقیقت همان مفهوم بهینه‌سازی‌ست . جالب‌ترش هم اینه که سردمدار این بحث همون جان استوارت میل خودمونه و البته جرمی بنتام. 
(اینجا نویسنده یک فکت‌های جالبی درباره بعد از مرگ بنتام رو می‌کنه که واقعا جالب بود. من اولای کتاب خیلی با طنز نویسنده ارتباط برقرار نکردم ولی نمی‌دونم من بی‌مزه شدم یا چه که الان واقعا با طنزش حال می‌کنم. این قسمت رو با نیش باز مطالعه نمودم.)
یعنی صحبت این مکتب اینه که سعی کنیم به بیشترین منفعت (منفعت می‌تونه تعاریف مختلفی داشته باشه؛ از جمله شادی) برسیم و دیگران را هم برسانیم و این معادل اخلاقی بودن است. 
حالا چالشش کجا بود؟ برای تفهیم موضوع، یک مسئله‌ای در ابتدا معرفی شد، که گویا خیلی هم در میان فلاسفه شهره است، تحت عنوان «مسئلۀ تراموا» که می‌گه اگر رانندۀ تراموایی باشید که ترمز بریده و سر راهش پنج کارگر باشن، به راهتون ادامه می‌دید یا اهرمی رو می‌کشید که جهت حرکت تراموا رو تغییر می‌ده و وارد راهی می‌شه که تنها یک نفر در اون قرار داره و فقط همون یک نفر کشته می‌شه و اینجوری پیامد تصمیمتون تعداد کشته‌های کمتری خواهد بود؟
من با خودم گفتم آبویسلی! اهرم رو می‌کشم، ولی جواب به این سادگی‌ها نیست و زوایای دیگری دارد و خب خیلی برام جذاب بود. اگه بخوام سایر زوایا رو توضیح بدم دیگه کل کتاب رو در گزارش گفتم، ولی پیشنهاد می‌کنم درباره‌اش بخونید. باحاله!
پاشنه آشیل این فایده‌گرایی هم احتمالا برمی‌گرده به اینکه «فایده»، «شادی» و این دست مسائل تعریف همه‌پسند و همه‌گیری نداره و فکر کنم در صفحات آتی به این موضوع هم پرداخته بشه.
نویسنده یک کتابی رو هم لابه‌لای صحبتا معرفی کرد به نام «انقیاد زنان» از جی. اس. میل که یادم باشه بعدا یه نگاهی بهش بندازم. دربارۀ تفکر فمینیستیه و با اینکه اصلا علاقه‌ای به این بحثا ندارم و چه بسا خودم یک پا زن ستیزم ولی به هر حال مطالعه درباره‌اش خوبه.

و اما از خودم:
امروز کارام خوب پیش رفت و خیلی خوب پیش رفت! حسرت‌های زیادی از کارهای نکرده و استعدادهای شکوفا نشده و علایق پیگیری نشده دارم و با خودم اینور اونور می‌کشمشون اما یک بُعد رو خوب جلو بردم تا الان و احتمالا می‌تونم بگم دارم از نظر تحصیلات زیبا پیش می‌رم. تا اینجا راضی‌ام و امیدوارم دو سال دیگه هم همچنان نظرم همین باشه. این مایۀ خوشحالیمه.
و چرا احساساتیم؟ چون دوستان جدیدی پیدا کردم و با اینکه خیلی خیلی کم باهاشون معاشرت داشتم حس می‌کنم قلبم کنارشون موند و قبل از اینکه بتونم از واژۀ «دوست» استفاده کنم، مجبور به ترکشون شدم. پیغام خداحافظی گذاشتم و به حالتی که موجب رقیق شدن قلب است، جوابم رو دادن. واقعا آخرین سنگر برام در این دنیای دیوانه روابط خوشایند انسانی و آدماییه که دوسشون دارم. و البته که روابط انسانی و پیچیدگیشون دقیقا همون چیزیه که بعضی وقتا از دنیا بیزارم می‌کنه. ولی فی‌الحال، همه چیز رنگی رنگیه :)

پ.ن: بابت یک موضوع دیگه هم قلبم خوشحاله :) شاید خیلی احمقانه باشه ولی ترم آخرم ورزش داشتم و پینگ پنگ رو انتخاب کردم و عاشقش شدم. واقعا اون تکه از دانشکدمون که میز پینگ پنگ داره رو دیوانه‌وار دوست دارم. و امشب فهمیدم دانشگاه جدیده هم میز پینگ پنگ داره :)) خدایا این شادی‌های کوچک رو از ما نگیر :)
        
بی عیب و نقص
عاخجون منم این روزاست شروعش کنم😁

19

قیام گوهرشاد

4

انقدر دوست داری زودتر میگفتم😁 @Adrift
          این فصل رو هنوز تموم نکردم، ولی چون تا 12 شب بیشتر وقت نیست، گزارش همین چند صفحه‌ای که خوندم رو ثبت می‌کنم و بعد دوباره می‌رم بقیه‌اش رو می‌خونم.
قبل از اینکه بگم کتاب چی گفت بذارید بگم که الان خیلی خوشحال و احساساتی هستم و احتمالا در برداشتم از این چند صفحه تاثیر داره. درسته هر شب به خودم تشر می‌زنم که «نباید در بهخوان اضافه‌گویی کرد و صرفا دربارۀ کتاب حرف بزن دخترجان!» ولی دنیا دو روزه. می‌خوام دوباره کلی بنویسم :)
دربارۀ اینکه چرا خوشحال و احساساتی هستم هم مفصلا می‌گم. 

فعلا ببینیم کتاب چی گفت:
خیلی دارم از این فصل لذت می‌برم. چرا؟ چون چالش داره. در گزارش قبلی گفتم که نویسنده سه رکن اصلی فلسفۀ اخلاق غرب رو نام برد و دربارۀ اولیش که «اخلاقیات فضیلت‌محور» بود،  توضیح داد؛ که باید به مقدار دقیقی از فضایل کسب کرد تا به شکوفایی رسید و این مبنای اخلاق ارسطویی است (به گمانم!). در این فصل درباره یک رکن دیگه صحبت می‌شه: فایده‌گرایی! 
(ببخشید وسط بحث ولی امان که حال و هوای امشبم واقعا نرمال نیست. احتمالا بگید تو کلا در این چند وقته یک شب نرمال نبودی و خستمون کردی و منم می‌پذیرم ازتون ولی اصلا امشب یه جور متفاوت مثبتی احساساتم غلیان کرده. الان از پشت پرده‌ای از اشک دارم دربارۀ فایده‌گرایی می‌نویسم. برگردم به موضوع ...) 
فایده‌گرایان/ پیامد گرایان می‌گویند: بهترین کار، کاری است که منجر به بیشترین خوبی و کمترین بدی شود که آن را «اصل والاترین شادی» می‌نامند. گوش اقتصادیون اینجا زنگ می‌خورد و روحشان احتمالا از نفوذ اقتصاد در تمامی عرصه‌ها جلا می‌یابد، زیرا که این در حقیقت همان مفهوم بهینه‌سازی‌ست . جالب‌ترش هم اینه که سردمدار این بحث همون جان استوارت میل خودمونه و البته جرمی بنتام. 
(اینجا نویسنده یک فکت‌های جالبی درباره بعد از مرگ بنتام رو می‌کنه که واقعا جالب بود. من اولای کتاب خیلی با طنز نویسنده ارتباط برقرار نکردم ولی نمی‌دونم من بی‌مزه شدم یا چه که الان واقعا با طنزش حال می‌کنم. این قسمت رو با نیش باز مطالعه نمودم.)
یعنی صحبت این مکتب اینه که سعی کنیم به بیشترین منفعت (منفعت می‌تونه تعاریف مختلفی داشته باشه؛ از جمله شادی) برسیم و دیگران را هم برسانیم و این معادل اخلاقی بودن است. 
حالا چالشش کجا بود؟ برای تفهیم موضوع، یک مسئله‌ای در ابتدا معرفی شد، که گویا خیلی هم در میان فلاسفه شهره است، تحت عنوان «مسئلۀ تراموا» که می‌گه اگر رانندۀ تراموایی باشید که ترمز بریده و سر راهش پنج کارگر باشن، به راهتون ادامه می‌دید یا اهرمی رو می‌کشید که جهت حرکت تراموا رو تغییر می‌ده و وارد راهی می‌شه که تنها یک نفر در اون قرار داره و فقط همون یک نفر کشته می‌شه و اینجوری پیامد تصمیمتون تعداد کشته‌های کمتری خواهد بود؟
من با خودم گفتم آبویسلی! اهرم رو می‌کشم، ولی جواب به این سادگی‌ها نیست و زوایای دیگری دارد و خب خیلی برام جذاب بود. اگه بخوام سایر زوایا رو توضیح بدم دیگه کل کتاب رو در گزارش گفتم، ولی پیشنهاد می‌کنم درباره‌اش بخونید. باحاله!
پاشنه آشیل این فایده‌گرایی هم احتمالا برمی‌گرده به اینکه «فایده»، «شادی» و این دست مسائل تعریف همه‌پسند و همه‌گیری نداره و فکر کنم در صفحات آتی به این موضوع هم پرداخته بشه.
نویسنده یک کتابی رو هم لابه‌لای صحبتا معرفی کرد به نام «انقیاد زنان» از جی. اس. میل که یادم باشه بعدا یه نگاهی بهش بندازم. دربارۀ تفکر فمینیستیه و با اینکه اصلا علاقه‌ای به این بحثا ندارم و چه بسا خودم یک پا زن ستیزم ولی به هر حال مطالعه درباره‌اش خوبه.

و اما از خودم:
امروز کارام خوب پیش رفت و خیلی خوب پیش رفت! حسرت‌های زیادی از کارهای نکرده و استعدادهای شکوفا نشده و علایق پیگیری نشده دارم و با خودم اینور اونور می‌کشمشون اما یک بُعد رو خوب جلو بردم تا الان و احتمالا می‌تونم بگم دارم از نظر تحصیلات زیبا پیش می‌رم. تا اینجا راضی‌ام و امیدوارم دو سال دیگه هم همچنان نظرم همین باشه. این مایۀ خوشحالیمه.
و چرا احساساتیم؟ چون دوستان جدیدی پیدا کردم و با اینکه خیلی خیلی کم باهاشون معاشرت داشتم حس می‌کنم قلبم کنارشون موند و قبل از اینکه بتونم از واژۀ «دوست» استفاده کنم، مجبور به ترکشون شدم. پیغام خداحافظی گذاشتم و به حالتی که موجب رقیق شدن قلب است، جوابم رو دادن. واقعا آخرین سنگر برام در این دنیای دیوانه روابط خوشایند انسانی و آدماییه که دوسشون دارم. و البته که روابط انسانی و پیچیدگیشون دقیقا همون چیزیه که بعضی وقتا از دنیا بیزارم می‌کنه. ولی فی‌الحال، همه چیز رنگی رنگیه :)

پ.ن: بابت یک موضوع دیگه هم قلبم خوشحاله :) شاید خیلی احمقانه باشه ولی ترم آخرم ورزش داشتم و پینگ پنگ رو انتخاب کردم و عاشقش شدم. واقعا اون تکه از دانشکدمون که میز پینگ پنگ داره رو دیوانه‌وار دوست دارم. و امشب فهمیدم دانشگاه جدیده هم میز پینگ پنگ داره :)) خدایا این شادی‌های کوچک رو از ما نگیر :)
        
بی عیب و نقص
تازه کلاس پینگ پنگم دارههه دانشگاه پایه باشی بچه هایی هستن از اقتصاد که بدن قله های پینگ پنگ رو فتح کنن
          این فصل رو هنوز تموم نکردم، ولی چون تا 12 شب بیشتر وقت نیست، گزارش همین چند صفحه‌ای که خوندم رو ثبت می‌کنم و بعد دوباره می‌رم بقیه‌اش رو می‌خونم.
قبل از اینکه بگم کتاب چی گفت بذارید بگم که الان خیلی خوشحال و احساساتی هستم و احتمالا در برداشتم از این چند صفحه تاثیر داره. درسته هر شب به خودم تشر می‌زنم که «نباید در بهخوان اضافه‌گویی کرد و صرفا دربارۀ کتاب حرف بزن دخترجان!» ولی دنیا دو روزه. می‌خوام دوباره کلی بنویسم :)
دربارۀ اینکه چرا خوشحال و احساساتی هستم هم مفصلا می‌گم. 

فعلا ببینیم کتاب چی گفت:
خیلی دارم از این فصل لذت می‌برم. چرا؟ چون چالش داره. در گزارش قبلی گفتم که نویسنده سه رکن اصلی فلسفۀ اخلاق غرب رو نام برد و دربارۀ اولیش که «اخلاقیات فضیلت‌محور» بود،  توضیح داد؛ که باید به مقدار دقیقی از فضایل کسب کرد تا به شکوفایی رسید و این مبنای اخلاق ارسطویی است (به گمانم!). در این فصل درباره یک رکن دیگه صحبت می‌شه: فایده‌گرایی! 
(ببخشید وسط بحث ولی امان که حال و هوای امشبم واقعا نرمال نیست. احتمالا بگید تو کلا در این چند وقته یک شب نرمال نبودی و خستمون کردی و منم می‌پذیرم ازتون ولی اصلا امشب یه جور متفاوت مثبتی احساساتم غلیان کرده. الان از پشت پرده‌ای از اشک دارم دربارۀ فایده‌گرایی می‌نویسم. برگردم به موضوع ...) 
فایده‌گرایان/ پیامد گرایان می‌گویند: بهترین کار، کاری است که منجر به بیشترین خوبی و کمترین بدی شود که آن را «اصل والاترین شادی» می‌نامند. گوش اقتصادیون اینجا زنگ می‌خورد و روحشان احتمالا از نفوذ اقتصاد در تمامی عرصه‌ها جلا می‌یابد، زیرا که این در حقیقت همان مفهوم بهینه‌سازی‌ست . جالب‌ترش هم اینه که سردمدار این بحث همون جان استوارت میل خودمونه و البته جرمی بنتام. 
(اینجا نویسنده یک فکت‌های جالبی درباره بعد از مرگ بنتام رو می‌کنه که واقعا جالب بود. من اولای کتاب خیلی با طنز نویسنده ارتباط برقرار نکردم ولی نمی‌دونم من بی‌مزه شدم یا چه که الان واقعا با طنزش حال می‌کنم. این قسمت رو با نیش باز مطالعه نمودم.)
یعنی صحبت این مکتب اینه که سعی کنیم به بیشترین منفعت (منفعت می‌تونه تعاریف مختلفی داشته باشه؛ از جمله شادی) برسیم و دیگران را هم برسانیم و این معادل اخلاقی بودن است. 
حالا چالشش کجا بود؟ برای تفهیم موضوع، یک مسئله‌ای در ابتدا معرفی شد، که گویا خیلی هم در میان فلاسفه شهره است، تحت عنوان «مسئلۀ تراموا» که می‌گه اگر رانندۀ تراموایی باشید که ترمز بریده و سر راهش پنج کارگر باشن، به راهتون ادامه می‌دید یا اهرمی رو می‌کشید که جهت حرکت تراموا رو تغییر می‌ده و وارد راهی می‌شه که تنها یک نفر در اون قرار داره و فقط همون یک نفر کشته می‌شه و اینجوری پیامد تصمیمتون تعداد کشته‌های کمتری خواهد بود؟
من با خودم گفتم آبویسلی! اهرم رو می‌کشم، ولی جواب به این سادگی‌ها نیست و زوایای دیگری دارد و خب خیلی برام جذاب بود. اگه بخوام سایر زوایا رو توضیح بدم دیگه کل کتاب رو در گزارش گفتم، ولی پیشنهاد می‌کنم درباره‌اش بخونید. باحاله!
پاشنه آشیل این فایده‌گرایی هم احتمالا برمی‌گرده به اینکه «فایده»، «شادی» و این دست مسائل تعریف همه‌پسند و همه‌گیری نداره و فکر کنم در صفحات آتی به این موضوع هم پرداخته بشه.
نویسنده یک کتابی رو هم لابه‌لای صحبتا معرفی کرد به نام «انقیاد زنان» از جی. اس. میل که یادم باشه بعدا یه نگاهی بهش بندازم. دربارۀ تفکر فمینیستیه و با اینکه اصلا علاقه‌ای به این بحثا ندارم و چه بسا خودم یک پا زن ستیزم ولی به هر حال مطالعه درباره‌اش خوبه.

و اما از خودم:
امروز کارام خوب پیش رفت و خیلی خوب پیش رفت! حسرت‌های زیادی از کارهای نکرده و استعدادهای شکوفا نشده و علایق پیگیری نشده دارم و با خودم اینور اونور می‌کشمشون اما یک بُعد رو خوب جلو بردم تا الان و احتمالا می‌تونم بگم دارم از نظر تحصیلات زیبا پیش می‌رم. تا اینجا راضی‌ام و امیدوارم دو سال دیگه هم همچنان نظرم همین باشه. این مایۀ خوشحالیمه.
و چرا احساساتیم؟ چون دوستان جدیدی پیدا کردم و با اینکه خیلی خیلی کم باهاشون معاشرت داشتم حس می‌کنم قلبم کنارشون موند و قبل از اینکه بتونم از واژۀ «دوست» استفاده کنم، مجبور به ترکشون شدم. پیغام خداحافظی گذاشتم و به حالتی که موجب رقیق شدن قلب است، جوابم رو دادن. واقعا آخرین سنگر برام در این دنیای دیوانه روابط خوشایند انسانی و آدماییه که دوسشون دارم. و البته که روابط انسانی و پیچیدگیشون دقیقا همون چیزیه که بعضی وقتا از دنیا بیزارم می‌کنه. ولی فی‌الحال، همه چیز رنگی رنگیه :)

پ.ن: بابت یک موضوع دیگه هم قلبم خوشحاله :) شاید خیلی احمقانه باشه ولی ترم آخرم ورزش داشتم و پینگ پنگ رو انتخاب کردم و عاشقش شدم. واقعا اون تکه از دانشکدمون که میز پینگ پنگ داره رو دیوانه‌وار دوست دارم. و امشب فهمیدم دانشگاه جدیده هم میز پینگ پنگ داره :)) خدایا این شادی‌های کوچک رو از ما نگیر :)
        
بی عیب و نقص
چقدرم احساساتت قشنگن 😍
          این فصل رو هنوز تموم نکردم، ولی چون تا 12 شب بیشتر وقت نیست، گزارش همین چند صفحه‌ای که خوندم رو ثبت می‌کنم و بعد دوباره می‌رم بقیه‌اش رو می‌خونم.
قبل از اینکه بگم کتاب چی گفت بذارید بگم که الان خیلی خوشحال و احساساتی هستم و احتمالا در برداشتم از این چند صفحه تاثیر داره. درسته هر شب به خودم تشر می‌زنم که «نباید در بهخوان اضافه‌گویی کرد و صرفا دربارۀ کتاب حرف بزن دخترجان!» ولی دنیا دو روزه. می‌خوام دوباره کلی بنویسم :)
دربارۀ اینکه چرا خوشحال و احساساتی هستم هم مفصلا می‌گم. 

فعلا ببینیم کتاب چی گفت:
خیلی دارم از این فصل لذت می‌برم. چرا؟ چون چالش داره. در گزارش قبلی گفتم که نویسنده سه رکن اصلی فلسفۀ اخلاق غرب رو نام برد و دربارۀ اولیش که «اخلاقیات فضیلت‌محور» بود،  توضیح داد؛ که باید به مقدار دقیقی از فضایل کسب کرد تا به شکوفایی رسید و این مبنای اخلاق ارسطویی است (به گمانم!). در این فصل درباره یک رکن دیگه صحبت می‌شه: فایده‌گرایی! 
(ببخشید وسط بحث ولی امان که حال و هوای امشبم واقعا نرمال نیست. احتمالا بگید تو کلا در این چند وقته یک شب نرمال نبودی و خستمون کردی و منم می‌پذیرم ازتون ولی اصلا امشب یه جور متفاوت مثبتی احساساتم غلیان کرده. الان از پشت پرده‌ای از اشک دارم دربارۀ فایده‌گرایی می‌نویسم. برگردم به موضوع ...) 
فایده‌گرایان/ پیامد گرایان می‌گویند: بهترین کار، کاری است که منجر به بیشترین خوبی و کمترین بدی شود که آن را «اصل والاترین شادی» می‌نامند. گوش اقتصادیون اینجا زنگ می‌خورد و روحشان احتمالا از نفوذ اقتصاد در تمامی عرصه‌ها جلا می‌یابد، زیرا که این در حقیقت همان مفهوم بهینه‌سازی‌ست . جالب‌ترش هم اینه که سردمدار این بحث همون جان استوارت میل خودمونه و البته جرمی بنتام. 
(اینجا نویسنده یک فکت‌های جالبی درباره بعد از مرگ بنتام رو می‌کنه که واقعا جالب بود. من اولای کتاب خیلی با طنز نویسنده ارتباط برقرار نکردم ولی نمی‌دونم من بی‌مزه شدم یا چه که الان واقعا با طنزش حال می‌کنم. این قسمت رو با نیش باز مطالعه نمودم.)
یعنی صحبت این مکتب اینه که سعی کنیم به بیشترین منفعت (منفعت می‌تونه تعاریف مختلفی داشته باشه؛ از جمله شادی) برسیم و دیگران را هم برسانیم و این معادل اخلاقی بودن است. 
حالا چالشش کجا بود؟ برای تفهیم موضوع، یک مسئله‌ای در ابتدا معرفی شد، که گویا خیلی هم در میان فلاسفه شهره است، تحت عنوان «مسئلۀ تراموا» که می‌گه اگر رانندۀ تراموایی باشید که ترمز بریده و سر راهش پنج کارگر باشن، به راهتون ادامه می‌دید یا اهرمی رو می‌کشید که جهت حرکت تراموا رو تغییر می‌ده و وارد راهی می‌شه که تنها یک نفر در اون قرار داره و فقط همون یک نفر کشته می‌شه و اینجوری پیامد تصمیمتون تعداد کشته‌های کمتری خواهد بود؟
من با خودم گفتم آبویسلی! اهرم رو می‌کشم، ولی جواب به این سادگی‌ها نیست و زوایای دیگری دارد و خب خیلی برام جذاب بود. اگه بخوام سایر زوایا رو توضیح بدم دیگه کل کتاب رو در گزارش گفتم، ولی پیشنهاد می‌کنم درباره‌اش بخونید. باحاله!
پاشنه آشیل این فایده‌گرایی هم احتمالا برمی‌گرده به اینکه «فایده»، «شادی» و این دست مسائل تعریف همه‌پسند و همه‌گیری نداره و فکر کنم در صفحات آتی به این موضوع هم پرداخته بشه.
نویسنده یک کتابی رو هم لابه‌لای صحبتا معرفی کرد به نام «انقیاد زنان» از جی. اس. میل که یادم باشه بعدا یه نگاهی بهش بندازم. دربارۀ تفکر فمینیستیه و با اینکه اصلا علاقه‌ای به این بحثا ندارم و چه بسا خودم یک پا زن ستیزم ولی به هر حال مطالعه درباره‌اش خوبه.

و اما از خودم:
امروز کارام خوب پیش رفت و خیلی خوب پیش رفت! حسرت‌های زیادی از کارهای نکرده و استعدادهای شکوفا نشده و علایق پیگیری نشده دارم و با خودم اینور اونور می‌کشمشون اما یک بُعد رو خوب جلو بردم تا الان و احتمالا می‌تونم بگم دارم از نظر تحصیلات زیبا پیش می‌رم. تا اینجا راضی‌ام و امیدوارم دو سال دیگه هم همچنان نظرم همین باشه. این مایۀ خوشحالیمه.
و چرا احساساتیم؟ چون دوستان جدیدی پیدا کردم و با اینکه خیلی خیلی کم باهاشون معاشرت داشتم حس می‌کنم قلبم کنارشون موند و قبل از اینکه بتونم از واژۀ «دوست» استفاده کنم، مجبور به ترکشون شدم. پیغام خداحافظی گذاشتم و به حالتی که موجب رقیق شدن قلب است، جوابم رو دادن. واقعا آخرین سنگر برام در این دنیای دیوانه روابط خوشایند انسانی و آدماییه که دوسشون دارم. و البته که روابط انسانی و پیچیدگیشون دقیقا همون چیزیه که بعضی وقتا از دنیا بیزارم می‌کنه. ولی فی‌الحال، همه چیز رنگی رنگیه :)

پ.ن: بابت یک موضوع دیگه هم قلبم خوشحاله :) شاید خیلی احمقانه باشه ولی ترم آخرم ورزش داشتم و پینگ پنگ رو انتخاب کردم و عاشقش شدم. واقعا اون تکه از دانشکدمون که میز پینگ پنگ داره رو دیوانه‌وار دوست دارم. و امشب فهمیدم دانشگاه جدیده هم میز پینگ پنگ داره :)) خدایا این شادی‌های کوچک رو از ما نگیر :)
        
بی عیب و نقص
اگه از این معماهای فکر خوشت اومده کتاب عدالت مایکل سندلو میشنهاد میکنم .من که خوندمش بدتر اینجوری شدم که هیچی درست نیست🤣
          این فصل رو هنوز تموم نکردم، ولی چون تا 12 شب بیشتر وقت نیست، گزارش همین چند صفحه‌ای که خوندم رو ثبت می‌کنم و بعد دوباره می‌رم بقیه‌اش رو می‌خونم.
قبل از اینکه بگم کتاب چی گفت بذارید بگم که الان خیلی خوشحال و احساساتی هستم و احتمالا در برداشتم از این چند صفحه تاثیر داره. درسته هر شب به خودم تشر می‌زنم که «نباید در بهخوان اضافه‌گویی کرد و صرفا دربارۀ کتاب حرف بزن دخترجان!» ولی دنیا دو روزه. می‌خوام دوباره کلی بنویسم :)
دربارۀ اینکه چرا خوشحال و احساساتی هستم هم مفصلا می‌گم. 

فعلا ببینیم کتاب چی گفت:
خیلی دارم از این فصل لذت می‌برم. چرا؟ چون چالش داره. در گزارش قبلی گفتم که نویسنده سه رکن اصلی فلسفۀ اخلاق غرب رو نام برد و دربارۀ اولیش که «اخلاقیات فضیلت‌محور» بود،  توضیح داد؛ که باید به مقدار دقیقی از فضایل کسب کرد تا به شکوفایی رسید و این مبنای اخلاق ارسطویی است (به گمانم!). در این فصل درباره یک رکن دیگه صحبت می‌شه: فایده‌گرایی! 
(ببخشید وسط بحث ولی امان که حال و هوای امشبم واقعا نرمال نیست. احتمالا بگید تو کلا در این چند وقته یک شب نرمال نبودی و خستمون کردی و منم می‌پذیرم ازتون ولی اصلا امشب یه جور متفاوت مثبتی احساساتم غلیان کرده. الان از پشت پرده‌ای از اشک دارم دربارۀ فایده‌گرایی می‌نویسم. برگردم به موضوع ...) 
فایده‌گرایان/ پیامد گرایان می‌گویند: بهترین کار، کاری است که منجر به بیشترین خوبی و کمترین بدی شود که آن را «اصل والاترین شادی» می‌نامند. گوش اقتصادیون اینجا زنگ می‌خورد و روحشان احتمالا از نفوذ اقتصاد در تمامی عرصه‌ها جلا می‌یابد، زیرا که این در حقیقت همان مفهوم بهینه‌سازی‌ست . جالب‌ترش هم اینه که سردمدار این بحث همون جان استوارت میل خودمونه و البته جرمی بنتام. 
(اینجا نویسنده یک فکت‌های جالبی درباره بعد از مرگ بنتام رو می‌کنه که واقعا جالب بود. من اولای کتاب خیلی با طنز نویسنده ارتباط برقرار نکردم ولی نمی‌دونم من بی‌مزه شدم یا چه که الان واقعا با طنزش حال می‌کنم. این قسمت رو با نیش باز مطالعه نمودم.)
یعنی صحبت این مکتب اینه که سعی کنیم به بیشترین منفعت (منفعت می‌تونه تعاریف مختلفی داشته باشه؛ از جمله شادی) برسیم و دیگران را هم برسانیم و این معادل اخلاقی بودن است. 
حالا چالشش کجا بود؟ برای تفهیم موضوع، یک مسئله‌ای در ابتدا معرفی شد، که گویا خیلی هم در میان فلاسفه شهره است، تحت عنوان «مسئلۀ تراموا» که می‌گه اگر رانندۀ تراموایی باشید که ترمز بریده و سر راهش پنج کارگر باشن، به راهتون ادامه می‌دید یا اهرمی رو می‌کشید که جهت حرکت تراموا رو تغییر می‌ده و وارد راهی می‌شه که تنها یک نفر در اون قرار داره و فقط همون یک نفر کشته می‌شه و اینجوری پیامد تصمیمتون تعداد کشته‌های کمتری خواهد بود؟
من با خودم گفتم آبویسلی! اهرم رو می‌کشم، ولی جواب به این سادگی‌ها نیست و زوایای دیگری دارد و خب خیلی برام جذاب بود. اگه بخوام سایر زوایا رو توضیح بدم دیگه کل کتاب رو در گزارش گفتم، ولی پیشنهاد می‌کنم درباره‌اش بخونید. باحاله!
پاشنه آشیل این فایده‌گرایی هم احتمالا برمی‌گرده به اینکه «فایده»، «شادی» و این دست مسائل تعریف همه‌پسند و همه‌گیری نداره و فکر کنم در صفحات آتی به این موضوع هم پرداخته بشه.
نویسنده یک کتابی رو هم لابه‌لای صحبتا معرفی کرد به نام «انقیاد زنان» از جی. اس. میل که یادم باشه بعدا یه نگاهی بهش بندازم. دربارۀ تفکر فمینیستیه و با اینکه اصلا علاقه‌ای به این بحثا ندارم و چه بسا خودم یک پا زن ستیزم ولی به هر حال مطالعه درباره‌اش خوبه.

و اما از خودم:
امروز کارام خوب پیش رفت و خیلی خوب پیش رفت! حسرت‌های زیادی از کارهای نکرده و استعدادهای شکوفا نشده و علایق پیگیری نشده دارم و با خودم اینور اونور می‌کشمشون اما یک بُعد رو خوب جلو بردم تا الان و احتمالا می‌تونم بگم دارم از نظر تحصیلات زیبا پیش می‌رم. تا اینجا راضی‌ام و امیدوارم دو سال دیگه هم همچنان نظرم همین باشه. این مایۀ خوشحالیمه.
و چرا احساساتیم؟ چون دوستان جدیدی پیدا کردم و با اینکه خیلی خیلی کم باهاشون معاشرت داشتم حس می‌کنم قلبم کنارشون موند و قبل از اینکه بتونم از واژۀ «دوست» استفاده کنم، مجبور به ترکشون شدم. پیغام خداحافظی گذاشتم و به حالتی که موجب رقیق شدن قلب است، جوابم رو دادن. واقعا آخرین سنگر برام در این دنیای دیوانه روابط خوشایند انسانی و آدماییه که دوسشون دارم. و البته که روابط انسانی و پیچیدگیشون دقیقا همون چیزیه که بعضی وقتا از دنیا بیزارم می‌کنه. ولی فی‌الحال، همه چیز رنگی رنگیه :)

پ.ن: بابت یک موضوع دیگه هم قلبم خوشحاله :) شاید خیلی احمقانه باشه ولی ترم آخرم ورزش داشتم و پینگ پنگ رو انتخاب کردم و عاشقش شدم. واقعا اون تکه از دانشکدمون که میز پینگ پنگ داره رو دیوانه‌وار دوست دارم. و امشب فهمیدم دانشگاه جدیده هم میز پینگ پنگ داره :)) خدایا این شادی‌های کوچک رو از ما نگیر :)
        
بی عیب و نقص
          این فصل رو هنوز تموم نکردم، ولی چون تا 12 شب بیشتر وقت نیست، گزارش همین چند صفحه‌ای که خوندم رو ثبت می‌کنم و بعد دوباره می‌رم بقیه‌اش رو می‌خونم.
قبل از اینکه بگم کتاب چی گفت بذارید بگم که الان خیلی خوشحال و احساساتی هستم و احتمالا در برداشتم از این چند صفحه تاثیر داره. درسته هر شب به خودم تشر می‌زنم که «نباید در بهخوان اضافه‌گویی کرد و صرفا دربارۀ کتاب حرف بزن دخترجان!» ولی دنیا دو روزه. می‌خوام دوباره کلی بنویسم :)
دربارۀ اینکه چرا خوشحال و احساساتی هستم هم مفصلا می‌گم. 

فعلا ببینیم کتاب چی گفت:
خیلی دارم از این فصل لذت می‌برم. چرا؟ چون چالش داره. در گزارش قبلی گفتم که نویسنده سه رکن اصلی فلسفۀ اخلاق غرب رو نام برد و دربارۀ اولیش که «اخلاقیات فضیلت‌محور» بود،  توضیح داد؛ که باید به مقدار دقیقی از فضایل کسب کرد تا به شکوفایی رسید و این مبنای اخلاق ارسطویی است (به گمانم!). در این فصل درباره یک رکن دیگه صحبت می‌شه: فایده‌گرایی! 
(ببخشید وسط بحث ولی امان که حال و هوای امشبم واقعا نرمال نیست. احتمالا بگید تو کلا در این چند وقته یک شب نرمال نبودی و خستمون کردی و منم می‌پذیرم ازتون ولی اصلا امشب یه جور متفاوت مثبتی احساساتم غلیان کرده. الان از پشت پرده‌ای از اشک دارم دربارۀ فایده‌گرایی می‌نویسم. برگردم به موضوع ...) 
فایده‌گرایان/ پیامد گرایان می‌گویند: بهترین کار، کاری است که منجر به بیشترین خوبی و کمترین بدی شود که آن را «اصل والاترین شادی» می‌نامند. گوش اقتصادیون اینجا زنگ می‌خورد و روحشان احتمالا از نفوذ اقتصاد در تمامی عرصه‌ها جلا می‌یابد، زیرا که این در حقیقت همان مفهوم بهینه‌سازی‌ست . جالب‌ترش هم اینه که سردمدار این بحث همون جان استوارت میل خودمونه و البته جرمی بنتام. 
(اینجا نویسنده یک فکت‌های جالبی درباره بعد از مرگ بنتام رو می‌کنه که واقعا جالب بود. من اولای کتاب خیلی با طنز نویسنده ارتباط برقرار نکردم ولی نمی‌دونم من بی‌مزه شدم یا چه که الان واقعا با طنزش حال می‌کنم. این قسمت رو با نیش باز مطالعه نمودم.)
یعنی صحبت این مکتب اینه که سعی کنیم به بیشترین منفعت (منفعت می‌تونه تعاریف مختلفی داشته باشه؛ از جمله شادی) برسیم و دیگران را هم برسانیم و این معادل اخلاقی بودن است. 
حالا چالشش کجا بود؟ برای تفهیم موضوع، یک مسئله‌ای در ابتدا معرفی شد، که گویا خیلی هم در میان فلاسفه شهره است، تحت عنوان «مسئلۀ تراموا» که می‌گه اگر رانندۀ تراموایی باشید که ترمز بریده و سر راهش پنج کارگر باشن، به راهتون ادامه می‌دید یا اهرمی رو می‌کشید که جهت حرکت تراموا رو تغییر می‌ده و وارد راهی می‌شه که تنها یک نفر در اون قرار داره و فقط همون یک نفر کشته می‌شه و اینجوری پیامد تصمیمتون تعداد کشته‌های کمتری خواهد بود؟
من با خودم گفتم آبویسلی! اهرم رو می‌کشم، ولی جواب به این سادگی‌ها نیست و زوایای دیگری دارد و خب خیلی برام جذاب بود. اگه بخوام سایر زوایا رو توضیح بدم دیگه کل کتاب رو در گزارش گفتم، ولی پیشنهاد می‌کنم درباره‌اش بخونید. باحاله!
پاشنه آشیل این فایده‌گرایی هم احتمالا برمی‌گرده به اینکه «فایده»، «شادی» و این دست مسائل تعریف همه‌پسند و همه‌گیری نداره و فکر کنم در صفحات آتی به این موضوع هم پرداخته بشه.
نویسنده یک کتابی رو هم لابه‌لای صحبتا معرفی کرد به نام «انقیاد زنان» از جی. اس. میل که یادم باشه بعدا یه نگاهی بهش بندازم. دربارۀ تفکر فمینیستیه و با اینکه اصلا علاقه‌ای به این بحثا ندارم و چه بسا خودم یک پا زن ستیزم ولی به هر حال مطالعه درباره‌اش خوبه.

و اما از خودم:
امروز کارام خوب پیش رفت و خیلی خوب پیش رفت! حسرت‌های زیادی از کارهای نکرده و استعدادهای شکوفا نشده و علایق پیگیری نشده دارم و با خودم اینور اونور می‌کشمشون اما یک بُعد رو خوب جلو بردم تا الان و احتمالا می‌تونم بگم دارم از نظر تحصیلات زیبا پیش می‌رم. تا اینجا راضی‌ام و امیدوارم دو سال دیگه هم همچنان نظرم همین باشه. این مایۀ خوشحالیمه.
و چرا احساساتیم؟ چون دوستان جدیدی پیدا کردم و با اینکه خیلی خیلی کم باهاشون معاشرت داشتم حس می‌کنم قلبم کنارشون موند و قبل از اینکه بتونم از واژۀ «دوست» استفاده کنم، مجبور به ترکشون شدم. پیغام خداحافظی گذاشتم و به حالتی که موجب رقیق شدن قلب است، جوابم رو دادن. واقعا آخرین سنگر برام در این دنیای دیوانه روابط خوشایند انسانی و آدماییه که دوسشون دارم. و البته که روابط انسانی و پیچیدگیشون دقیقا همون چیزیه که بعضی وقتا از دنیا بیزارم می‌کنه. ولی فی‌الحال، همه چیز رنگی رنگیه :)

پ.ن: بابت یک موضوع دیگه هم قلبم خوشحاله :) شاید خیلی احمقانه باشه ولی ترم آخرم ورزش داشتم و پینگ پنگ رو انتخاب کردم و عاشقش شدم. واقعا اون تکه از دانشکدمون که میز پینگ پنگ داره رو دیوانه‌وار دوست دارم. و امشب فهمیدم دانشگاه جدیده هم میز پینگ پنگ داره :)) خدایا این شادی‌های کوچک رو از ما نگیر :)
        
بی عیب و نقص