محمد علیدادی

تاریخ عضویت:

اردیبهشت 1404

محمد علیدادی

@alid4di

21 دنبال شده

3 دنبال کننده

                درس‌خوانده‌ی مهندسی کامپیوتر؛ علاقه‌مند به عرفان، فلسفه و ادبیات.
              
alid4di
alid4di

یادداشت‌ها

محمد علیدادی

محمد علیدادی

29 دقیقه پیش

        هر انسان ایرانی، دست‌کم یک‌بار باید شاهنامه را بخواند؛ به‌ویژه اهالی فرهنگ.
شاهنامه، این اثر سترگ و حکیمانه، به‌راستی بن‌مایه و سِجِلِ هویتِ انسانِ آریایی است؛ بی‌آن، نمی‌توان مدعی شناختِ ایران و فرهنگِ آن بود.

اگرچه شاهکارِ فردوسی، در به نظم درآوردنِ این اثر است، اما در برگردان آن نیز، روحِ فردوسی جاری است. حکیمِ طوس نه‌تنها این اثر را به نظم کشیده، بلکه از روحِ خویش در آن دمیده است.

دکتر دبیرسیاقی، که خود از گردآورندگانِ لغت‌نامه‌ی دهخدا و از مصححانِ شاهنامه بوده، برگردانی شایسته از آن ارائه داده است.
این برگردان، واژه‌به‌واژه نیست و گاه حال‌وهوایی تفسیرگونه به خود می‌گیرد.
البته، این اثر از خطا نیز برکنار نیست؛ از جمله آن‌که، دینِ یونانیان را در روزگارِ اسکندر مقدونی، دینِ مسیح معرفی کرده؛ حال آن‌که فردوسی، به‌درستی، تعبیرِ «دینِ یونانیان» را به‌کار برده است، چراکه مسیح، چند قرن پس از اسکندر زاده شد.

با این‌همه، این برگردان، اثری خواندنی برای آشنایی با سرگذشتِ نیاکان‌مان به‌شمار می‌آید.

      

1

محمد علیدادی

محمد علیدادی

3 ساعت پیش

        متافیزیک حیرت؛ اثر قابل اعتنای دکتر نصرالله حکمت، استاد بازنشسته فلسفه دانشگاه شهید بهشتی.
آثار دکتر حکمت، غالبا نثر زیبایی دارند، این کتاب هم، به همین نحو است. در این کتاب، با تفکر خاص ایشان درباره حکیم خیام نیشابوری آشنا می‌شویم. 

خلاصه‌ی از کتاب را در چند جمله بیان می‌کنم:

پرسش، مولودِ حیرت است. یک دسته از پرسش‌ها، حاصلِ حیرتِ قبل‌العقل‌اند. مصداق آن‌ها، پرسش‌هایی است که مربوط به زندگی روزانه و حیوانی ماست، که با چاره‌جوییِ عقل ابتدایی انسان رفع می‌گردد.

حیرتِ ثانی، حیرتِ مع‌العقل است که مولودِ پرسش‌هایی از جنسِ پرسش‌های فلسفی است؛ و این دسته از پرسش‌هاست که مقوّمِ عقلِ انسان‌اند.
این دسته از پرسش‌ها هستند که آدمی با عقل به‌تنهایی نمی‌تواند به همه‌ی آن‌ها پاسخ گوید، و نهایتِ ادراکِ عقل، ادراکِ عجز و ناتوانی از ادراک است.

بنابراین، آدمی کارش به تحیّرِ محض و یأسِ فلسفی می‌کشد. پس، در برابرِ فیلسوفِ متحیّر — و نه هر مدّعیِ فلسفه‌ای — یک دو راهی گشوده می‌شود: ایمان و کفر.
ایمان، راهِ اتصال به عالمِ غیب و جهانِ ناشناخته‌ها و رفتن به طوری ورای طورِ عقل است؛ اما کفر، راهِ نیست‌انگاری و پوچ دیدنِ زندگی است.

حال، پرسش این است که خودِ خیام، کدام‌یک از این دو راه را برگزیده و در آن قدم نهاده است؟
به نظرِ نگارنده، هیچ تردیدی نیست که خیام، یکی از پویندگانِ جدّی، ثابت‌قدم و لبریز از نشاطِ راهِ ایمان است.

تحیّرِ ثالثی نیز وجود دارد که تحیّرِ بعدالعقل نامیده می‌شود.
این تحیّر، با هر دوی قبلی متفاوت است و از جنس همان تحیّری است که در حدیثی منتسب به پیامبر گفته شده: «ربّ زدنی فیک تحیّراً».
حیرتِ بعدالعقل، حیرتِ ایمانی و حیرتِ افزودنی است؛ و این حیرت، در ساحتِ عرفان، اهمیتی خاص دارد.
      

1

محمد علیدادی

محمد علیدادی

3 ساعت پیش

        اینک جای خالی سلوچ؛ کتابی به‌راستی باعظمت، از نویسنده‌ای بزرگ و مشهور. از نظر داستان، به‌شدت حرفه‌ای‌ است؛ نثر نویسنده، محشر کبری است، به‌قدری که گاهی جنون‌آمیز می‌نویسد.
اولین‌بار، در تاریخ ادبیات دبیرستان با نام این کتاب آشنا شدم؛ خصوصاً برای مطالعه‌ی کنکور که می‌بایست نام تمام کتاب‌ها را حفظ کنیم! — «جای خالی سلوچ اثر کیست؟ محمود دولت‌آبادی.»
احتمالاً شمایی که این متن را می‌خوانی، از همان دست افرادی باشی که متعلق به نظام آموزشی قدیمی‌اند و با گفتن این مطلب، خاطرات مدرسه در ذهنتان زنده شد؛ بگذریم.

روایت داستان، ساده و روان آغاز می‌شود؛ هرچند فهم نثر زیبای دولت‌آبادی در بعضی از جاها، مقداری دشوار می‌شود.

برای من، بیشتر جذابیت این کتاب، نثر نویسنده بود؛ نه اعتقادات نویسنده، نه داستان کتاب، نه محلی که داستان در آن روایت می‌شود.
اگر بخواهم به‌طور سلیقه‌ای، به کل داستان بنگرم، داستان به مذاق من چندان خوش نیامد. داستان در باب مشکلات زنان است و روستایی‌ها و مشکلات دامن‌گیر مردم آن دوران.
مشابه این داستان را در نفرین زمین آقاجلال خوانده بودم. البته آن‌جا، غلبه‌ی داستان بر سر مشکلات روستایی‌ها بود و این‌جا، غلبه‌ی داستان بر مشکلات زنان.
اگر بخواهم مقایسه کنم، داستان نفرین زمین و سبک آل‌احمد، بیشتر بر دلم نشست؛ هرچند که این کتاب، از نظر روایت، قوی‌تر است و امتیاز بیشتری می‌گیرد.

این را هم بگویم: به‌نظرم، ممکن است داستان این کتاب مورد علاقه‌ی همه‌کس نباشد و بیشتر مناسب فرهیختگان باشد؛ کلا داستان‌های دولت‌آبادی همین‌جوراند. 

من، رسالتم را به انجام رساندم؛ نتیجه‌گیری با شما که بخوانی یا نه.
      

2

محمد علیدادی

محمد علیدادی

5 ساعت پیش

        ابن‌عربی و ما أدراک ما ابن‌عربی؟
چه‌کس را یارای درک ابن‌عربی است؟ جز کسی هم‌تای او؟ جز عارفان و واصلان درگاه حق؟
اما مگر نه این‌طور است که:
آب دریا را اگر نتوان کشید، هم به قدر تشنگی باید چشید...
پس ما هم، به قدر خود، سعی در فهم ابن‌عربی می‌کنیم.

با این کتاب، در «درس‌گفتار ابن‌عربی» از محمدجواد ادبی (مؤسسه جیوگی) آشنا شدم.
الحق که درس‌گفتار خوبی بود و فهم ابن‌عربی را برایم تسهیل کرد.

سال ۴۰۱، ترم آخر دانشگاه، پروژه‌ی سنگین کارشناسی مهندسی کامپیوتر بر گرده‌ام بود، و در همین بین، در حال خواندن این کتاب بودم.
سرانجام، در نیمه‌‌شبی، این کتاب را به پایان رساندم.

اگر قصدم بیان خلاصه‌ای از اندیشه‌ی ابن‌عربی باشد، نمی‌توانم. نمی‌شود.
روزی از اینشتین پرسیدند: «نظریه‌ی نسبیتت را در چند جمله خلاصه کن.»
او هم پاسخ داد: «تمام تلاشم را کردم که در یک کتاب آن را خلاصه کنم، آن‌هم کسی نفهمید! چه انتظار بی‌جایی از من دارید.»

در این کتاب نیز سعی شده گوشه‌ای از اندیشه‌ی ابن‌عربی خلاصه شود؛
باید خواند، تا چیزی نصیبت شود.

در این کتاب، ابتدا با زندگی ابن‌عربی آشنا می‌شویم، با استنادهای فراوان به فتوحات مکیه؛ و در ادامه، باب آشنایی با آراء او گشوده می‌شود.

به‌نظر من، نویسنده بعضی جاها به حاشیه رفته و بی‌دلیل مطلب را طول داده، و گاهی هم توضیحاتش مخاطب را گیج می‌کند؛
اما در کل، کتاب خوبی است.
ترجمه‌اش نیز، الحق، خوب است: هر جا ضعف‌هایی بوده، مترجم پوشانده و هر جا نیاز به توضیح بیشتر بوده، توضیحاتی افزوده است.

در کل، اگر بخواهم امتیاز بدهم، این کتاب نمره‌ی خوبی می‌گیرد.
اما برای فهم ابن‌عربی، نباید فقط به این کتاب بسنده کرد.

      

5

محمد علیدادی

محمد علیدادی

16 ساعت پیش

2

        آنک نام گل؛ اثر اومبرتو اکو، نویسنده‌ی ایتالیایی.

خاطرم نیست اولین بار کی با این کتاب آشنا شدم—احتمالاً خیلی اتفاقی بود. بعدتر که درباره‌ی نویسنده و کتاب بیشتر تحقیق کردم، دیدم عجب نویسنده‌ای! و عجب کتابی!

درباره‌ی نویسنده، اطلاعات زیادی در اینترنت هست؛ بخوانید.

اما درباره‌ی کتاب: یک رمان تاریخی، دینی و جنایی است. داستان در قرن چهاردهم میلادی می‌گذرد. در یک دیر، کسی به قتل می‌رسد و یک راهب فرانسیسی همراه با دستیارش برای کشف قاتل به آن‌جا می‌روند. پس از آن، قتل‌های دیگری هم رخ می‌دهد و ماجرا حول همین محور می‌چرخد.

در طول داستان، با نزاع‌های الهیاتی مسیحیت و برخی ماجراهای تاریخی آن دوران آشنا می‌شویم. البته برای کسی که آشنایی کافی با تاریخ مسیحیت نداشته باشد، این بخش‌ها ممکن است کمی سخت و گاهی خسته‌کننده باشند.

علاوه بر این، اطلاعاتی در زمینه‌ی پزشکی و داروشناسیِ آن دوران هم ارائه می‌شود. از همه مهم‌تر، در این داستان درباره‌ی کتاب و کتابخانه زیاد صحبت می‌شود. خواننده با آثار متعددی مواجه خواهد شد و این مسئله در خط اصلی داستان نقش پررنگی دارد.

سبک داستان‌نویسی‌اش مرا یاد داستایفسکی انداخت؛ احتمالاً از او تأثیر پذیرفته است.

نکته‌ی جالب این‌که ظاهراً اصل داستان از خود نویسنده نیست. چون در ابتدای کتاب می‌گوید این‌ها وقایعی بوده که در یک متن تاریخی به دستش رسیده و او صرفاً روایت‌شان کرده است.

در مجموع، کتاب فوق‌العاده‌ای‌ست؛ اما بعضی بخش‌هایش برای کسانی که با دنیای مسیحیت یا فلسفه و عرفان آشنا نیستند، ممکن است سنگین یا کسل‌کننده باشد. به‌نوعی انگار این کتاب برای مخاطبانی نوشته شده که در زمینه‌ی فلسفه، تاریخ ادیان یا الهیات کار می‌کنند—و نویسنده که خودش هم فیلسوف بوده، انگار این اثر را برای هم‌نسلان و هم‌فکران خودش نوشته تا با آن ارتباط عمیق‌تری برقرار کنند.
      

10

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 228

در هر صورت، از مجموعِ آنچه مولانا درباره‌ى شمس گفته، اوصافى كه براى او بيان داشته، و نيز از اين‌كه شمس را كسى جز مولانا نمى‌شناخته، از سابقه و لاحقه‌ى او خبرى نداشته، و از عدمِ انعكاسِ روشنِ خبرِ مرگِ شمس در گفته‌ها و سروده‌هاى مولانا، بلكه از تكذيبِ خبرِ مرگِ او توسطِ مولانا، و از توصيفِ او به زنده‌ى جاويد، و نيز از آنچه از گفتارهاى خودِ شمس جمع‌آورى‌ شده، به‌روشنى چنين به‌دست مى‌آيد كه مقصود از شمسِ تبريزى، كنايه‌اى است از وجودِ مقدسِ حضرتِ ولىّ‌عصر أَرْوَاحُنَا فِدَاهُ. جالب اين‌ است كه عارفِ بزرگ و غزل‌سراى بى‌نظيرِ تاريخِ ايران، حافظِ شيرازى، نيز مرادى دارد كه از نظرِ اوصاف و خصوصيات، كاملاً با مرادِ مولانا تطابق دارد، و قراينِ بسيار، نشان‌دهنده‌ى آن است كه مقصودِ او نيز وجودِ مقدسِ حضرتِ ولىّ‌عصر عَجَّلَ‌اللَّهُ‌ تَعَالَى‌ فَرَجَهُ‌ الشَّرِيف است. اين تطابق، نظريه‌ى اتحادِ شمس را با وجودِ مقدسِ حضرتِ ولىّ‌اللّهِ الأعظم أَرْوَاحُنَا فِدَاهُ، بيشتر موردِ تأكيد قرار مى‌دهد.

1

بریدۀ کتاب

صفحۀ 184

تطابق شمس تبریزی با امام زمان: در مجموع، تصويرى كه از شخصيت شمس با توجه به گفتارى‌هاى او به دست مى‌آيد، چنين است: ۱. مقصود و مطلوبِ عالم است و جهان را بهر او به‌پاداشته‌اند؛ ۲. دانشِ خود را بى‌واسطه از خدا و رسول صَلَّى‌اللَّهُ‌عَلَيهِ‌وَآلِه دريافت نموده و شيخ و استادى به‌جز خدا و رسول صَلَّى‌اللَّهُ‌عَلَيهِ‌وَآلِه ندارد؛ ۳. مردمان، حقيقتِ او را درنيافته و به كُنهِ شخصيتش پى نبرده‌اند؛ ۴. آفتاب است و عالم را روشنى مى‌دهد، و نورِ آسمان‌ها و زمين از اوست؛ ۵. خود، برهانِ خويشتن است؛ زيرا خود تجلّىِ حق است؛ ۶. أعزّ اولياى خداست و در عالم هستى، بنده‌اى نزديك‌تر از او به خدا نيست؛ ۷. مصدرِ امر و نهى و حلال و حرامِ شريعتِ محمدى صَلَّى‌اللَّهُ‌عَلَيهِ‌وَآلِه است؛ ۸. عينِ كتاب‌اللّه و مصحَف و سوره و آيه‌ى حقيقىِ خداوند است؛ ۹. با ذاتِ رسول‌اللّه صَلَّى‌اللَّهُ‌عَلَيهِ‌وَآلِه متحد است؛ ۱۰. از محمد و آل صَلَّى‌اللَّهُ‌عَلَيهِ‌وَآلِه است؛ ۱۱. همچون شبِ قدر، ميانِ ديگر شب‌ها پنهان است؛ ۱۲. صفاتِ حق تعالى در او جلوه‌گر است؛ ۱۳. چاره‌سازِ عالم است؛ ۱۴. مأموريتِ ارشاد و راهنمايىِ عالمان و راهنمايانِ مردم را به‌عهده دارد؛ ۱۵. حاملِ بشارتى براى مردم است. مجموعه‌ى اين خصوصيات، دقيقاً با خصوصياتى كه شيعيان درباره‌ى امامِ دوازدهم معتقدند، مطابقت دارد. از مجموعِ اين مطالب، چنين به نظر مى‌رسد ـ با توجه به دلايل و قرائنِ بسيارى كه در اين نوشته آمده و ديگر قرائن ـ تحوّلى كه در شخصيتِ مولانا با ديدارِ شمس به‌وجود آمده، در حقيقت، «تحوّل از عالمِ سنّى‌گرى و ولايت‌گريزى، به عالمِ تشيّعِ راستينِ ولايت‌گرا و درآويختن است در دامنِ ولىّ‌اَكبَر و وجودِ مباركِ حضرتِ ولىّ‌عصر أَرْوَاحُنا‌ فِداهُ.»

0

بریدۀ کتاب

صفحۀ 185

برای من، کاری که احمد غزالی انجام داد اهمیت ویژه‌ای دارد. حتی اگر او نتوانسته باشد واقعیت تصوّف را به‌طور تاریخی و سلسله‌وار به امامان معصوم (ع) برساند، توانست این معنا را به‌روشنی اعلام کند که حقیقت شناخت، به آن سلسله متصل است. اگر هم اتصال طریقت معروفیه به امامان را نپذیریم، نمی‌توانیم باور خواجه احمد به اهمیت اتصال به امامت باطنی امامان معصوم (ع) را انکار کنیم. اصرار احمد غزالی بر پیوند باطنی با امامان معصوم، آن هم در دوره‌ای که سلاجقهٔ سنی‌مذهب حنفی، در سرکوب این‌گونه اعتقادات تردیدی نداشتند، به تعبیر علامه طباطبایی، خود «کاشف از یک اعتقاد» است. اعتقاد به اینکه باید غیر از پدران مادی، پدرانی معنوی و مینوی نیز وجود داشته باشند، یک مسئله است؛ اما مسئلهٔ دیگر، آن است که این پدران معنوی، باید باطن معنویت خود را از امامان معصوم گرفته باشند—و کار میدانیِ تحقق این معنا را خواجه احمد انجام داد. از نظر او، باید به هر شکل ممکن به زنجیرهٔ امامت متصل شد؛ خواه اویسی باشی، خواه معروفی، کمیلی، یا هر طریقت دیگری.

0

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.