سیده نازنین (به دلیل شکایات😮‍💨)

سیده نازنین (به دلیل شکایات😮‍💨)

@Mika_nouzen

18 دنبال شده

45 دنبال کننده

            گردشگر رویا 
          

یادداشت‌ها

نمایش همه
        وقتی اولین بار شروع به خواندن میکنید
احتمالا سعی دارید نوشته را با محیط آشنایی مقایسه کنید
چیزی که باعث شد من مقداری گیج بشوم و سی تا شصت صحفه اول نتوانم تصور کنم 
که در واقع من در جایی شبیه به ژاپن هستم؟چین؟ برخی ها حتی در کره هم گیر کردن اما اسم ها به وضوح ژاپنی و چینی بودند، مدل لباس یومی‌ طبق تصاویر مربوط به دوران چوسان بود و ترکیبی از لباس های چینی هم از آن دیده میشد
اما برای نقاش یک فضای آشنا در ژاپن مدرن 
گرمای مغازه رامن(نودل) فروشی و افرادی که دور میز ها جمع میشوند و سرو صدایشان، قطعا خودم در ژاپن زندگی نکردم اما از آنجایی که از وقتی بچه بودم با انیمه های آنها بزرگ شدم این جو را میشناسم...

جز لذت متن که با این مدل توصیفات و فضا سازی بسیار دلنشین و قابل لمس شده بود

روایت و ایده بسیار جالب بود، مرا یاد انیمه ی اسم تو می‌انداخت که کمی با انیمه نوراگامی ترکیب شده باشد و همچنین در آمیختگی با ایده ای نو 

یومی دختری سنتی که به آن یوکی هیجو (منتخب اشباح)میگفتند هر روز به شهر های متفاوتی می‌رفت تا برای مردم مراسمی انجام دهد، او سنگ ها را پشته میکرد(یک پشته سازی به شکل هفت سنگ اما خب، کمی بلند تر و بیشتر)  تا اشباح را که خدایانشان بودند احضار کند...یک وظیفه ی مقدس برای شخص منتخب

و نقاش، پسری گوشه گیر و منزوی که علاقه ای به تیم شدن با کسی نداشت، او بی‌انگیزه و سرد به نظر می‌رسید اما قطعا شخصیت مورد علاقه ی من در کتاب یومی است

باید بگم که، پایان بندی چیزی بود که احساس میکردم چقدر عجیب و با چیزی که از سندرسون شنیده بودم یکم متفاوت بود
و خوشحالم 🥹❤️✨
پ ن: ترجمه خوب بود با کتاب کاملا ارتباط گرفتم
پ.ن²:کتابش تصاویری داشت که حسابی بین خوندن مزه میداد اما! یه سری از اونا به علت رنگ ها در هم بر هم زیاد بد چاپ شده بودن و تقریبا ناواضح بودن، اما یه سری زیبا و عالی بودن
      

14

        خیلی خب خیلی خب 
این کتاب رو دقیقا همین الان تموم کردم و خواستم تجربه خاصی که باهاش داشتم رو بهتون بگم. 
اول اینکه این کتاب واقعا داستانش لیاقت پنج ستاره رو برای من داشت
این نیم رو که من دادم به خاطر ویراست و ترجمه خیلی خیلی ضعیفش بود
البته من تو تصور دنیا خیلی به مشکل بر نخوردم اونطوری که یه سری ها گفتن، اما خب...در کل خوب نبود‌..

اما بیاید راجب خود کتاب بگم
جهان سازی خیلی خوبی وجود داشت، اما به نظرم نویسنده باید کمی راجب سیستم جادویی بیشتر توضیح میداد با این حال چیزی هم نبود که خیلی نو باشه پس تصورش ساده و آسون بود (من این رو ضعف نمی‌دونم گاهی وقتا اینطوری می‌تونه بهترم باشه) 
شخصیت ها بسیار گرم و صمیمی بودن، حسابی احساساتشون رو میتونستم حتی با خشکی ترجمه لمس و احساس کنم

دو شخصیت اصلی ، دلایلا بارد و کل عزیزم 
بسیار قابل لمس بودن و فکر میکنم دلایلا از محدود کارکتر های زنی بود که هم احساس زنانگی رو جاهای که لازم بود میداد و هم بسیار قدرت مند بود

داستان جالبه ، راجب یک لندن جادویی یک لندن بدون جادو یک لندن شرور و یک لندن مرده است
سه لندن اول با هم در ارتباطن، 
لندن جادو ، جادو رو غرور آمیز می‌دونه
لندن بدون جادو از وجودش خبر نداره و جادو درونش کمیابه
لندن شرور(لندن سفیده من همینطوری بهش میگم) جادو رو چیزی می‌دونه که باید به بند کشیده بشه

و لندن مرده، لندنیه که مردمش به خاطر جادو به جنون رسیدن...
داستان کمی کند شروع میشه و شروع داستان در واقع ورود یک چیز از لندن مرده است ، اما خب من از اینکه اینقدر کند شروع شد شکایتی نداشتم ، میشد گفت این کش دادن ها رو برای شناختن دنیا و شخصیت ها حتی دوست هم دارم

در نهایت باید بگم، برومنس خوبی داشت به شدت از این وجه اش لذت بردم، به شدت رمنس خوبی داشت اصلا سریع نبود (کاملا پسند من)

اره دیگه... امیدوارم شما هم بخونید و خوشتون بیاد 


      

4

        کتابی دوست داشتنی ، عاشقانه 
جادویی 
اولین کتابی که از ربکا راس خوندم
به نظرم حد زیادی از خلاقیت موضوعش رو استفاده کرد
نمیشه گفت کتابی بدون باگ بود اما تا حد زیادی رضایتم رو جلب کرد

داستان راجب پدر و دختریه که کابوس ها رو یادداشت میکنن و از صاحب هاشون اون ترس رو میگیرن...اونا جادوگرن و کارشون دفاع از مردم در شب ماه نوعه که کابوس ها از کوهستان بیرون میان و به شهر حمله میکنن
همه اون شب توی خونه هاشونن و در ها رو میبندن
و مدافع ها مجبور به دفاع از  منطقشون هستن
داستان از جایی شروع میشه که دو برادر پیداشون میشه، یکیش خوش قلب و متین با چشم ها و موهای سیاه 
و دیگری پرخشاگر و بداخلاق با موهای طلایی و چشم های روشن
کاملا متضاد از همدیگه
اونا به روستای که کلمنتین شخصیت اصلی داستان زندگی میکردن میان تا در یک دوئل روستا رو از اونا بگیرن...

پ‌ن:داستان اول شخصه اما اصلا خشک نبود برام و اصلا حس نکردم دید محدودی ایجاد شده برام

پ‌ن²: اگه به تم عاشقانه علاقه ندارید شاید از این کتاب خوشتون نیاد

      

17

        جلد سوم:) 

این کتاب رفته رفته با وجود شخصیت پردازی خوبی که داشت توی قلبم جا باز کرد ، برای من شخصیت پردازی یک جورایی اولویت اول لذت بردن از داستانمه و این کتاب تا حد والایی من رو راضی کرد. البته یاد آور بشم که کتاب سلیقه ای می‌تونه باشه 

مثلا من از جناح چهارم خوشم نیومد
اما عاشق این شدم
و دقیقا دوستم برعکس این موضوع 
پس...این فقط نظر شخصیه منه...

این کتاب از چهار شخصیت روایت شد، الان هر دو پسرمون دارای کاپلن و ماجرا اصلی این جلد در واقع برومنسیه که داره
علاقمه بین دوتا برادر🫠🫠 
ممکنه با خوندن جلد دوم یه مقدار کدورت ها از رن تو دلتون باشه اما این جلد باعث میشه که باهاش کنار بیاید و دوستش داشته باشید

در پایان با وجود پایان بندی که داشت، من واقعا گریه کردم 
خداحافظی با شخصیت هاش سخت بود واقعا انگار بچه های خودمو برای همیشه رها کردم



یه موضوع روی مخم بود تو این کتاب و وجود کاپل گی داخلش بود ، جیکوب و نواه 😐حتی اسماشون هم رو مخم بود. آخه اسم پیامبرا؟ واقعا؟
پناه بر خدا 😒

اره دیگه...همین دیگه...😂😂

      

7

        جلد دوم 
حقیقتا زیاد به اینکه چی بنویسم فکر کردم
و این یادداشت اسپویل از جلد اول داره 🫠

من این جلد رو خیلی دوست داشتم، این جلد از زبون دو شخصیت لیا مارا و گری بود  
گری رو ما در جلد اول به عنوان محافظ رن میشناختیم، یه مرد محافظ کار جدی و مقداری ترسناک ... یک شخصیت که به شدت به اصول خودش پایبنده
و الان متوجه شده مردی که سیصد فصل ازش محافظت می‌کرده برادرش بود و برای محافظت از اون و خودش مجبور شده مدت زیادی ازش دور بمونه ، به خیال خودش این بهترین تصمیم بود...اون نمیتونست به رن حقیقت رو راجب خودش بگه چون میدونست رن از افرادی مثل اون (جادوگر ها) وحشت داره...

لیامارا دختر ارشد کشور خودش که برخلاف خواهرش دختر عضلانی و درشت اندام و به شدت مهربان بود، تفاوت فیزیکی اون خیلی مهم نبود اما عواطف اون باعث شد هیچ وقت نتونه به عنوان یه ملکه معرفی بشه، درست برعکس خواهرش که مثل مادرش بی‌رحم بود.

من جلد اول رو خیلی دوست داشتم، وقتی دیدم راویی های داستان افراد دیگه ای هستن خیلی تو ذوقم خورد اما این جلد چنان تو قلب من ریشه زد که هنوز گرمای عواطف پیچیده درون کتاب رو احساس میکنم.
به نظرم نویسنده خیلی تو اینکه هر وقت لازم شد شخصی رو دوست داشته باشیم و هر وقت لازم شد ازش عصبانی و حتی به احساس خودمون نسبت به شخصیت تردید کنیم خوب بود 

      

6

        اهم اهم 
خب ابتدا بگم داستان یک اقتباس از دیو و دلبره
اما روند داستان و فضای داستان میشه گفت جدیده 
کارکتر ها با صبر به یکدیگر علاقه مند میشن 🥲
و هیچ کدوم شخصیت کاملی ندارن

هارپر دختریه که به خاطر فلج اطفال نمیتونه درست راه بره 
و روی صورتش هم در روند داستان زخم میوفته
فردیه که خودش می‌تونه از خودش مراقبت کنه و زندگی سختی رو با برادرش داشته پس اراده زیادی داره و ذرق و برق روزگار براش مهم نیست چون اولویتش خانواده اش هستن

رن پسریه که دچار نفرین شده و همراه با محافظ وفاداری که داره تنها درون قلعه ای که طلسم شده زندگی میکنن، هر روز یک آهنگ نواخته میشه، غذاها هرروز خود به خود آماده میشن
و آخرین روز فصل پاییز نفرین اغاز میشه و هیولا بیرون میاد...

خب ظاهر داستان که خیلی عالیه
شخصیت پردازی های خیلی خوبی داره
روند خیلی خوبی داره
ارزش گذاریش رو من دوست داشتم


خب طبیعتا میدونیم قراره طلسم با عشق شکسته بشه ، اما روند داستان اصلا خسته کننده و تکراری نبود، داستان زا زاویه دید اول شخص اما از دیدگاه دو نفر بود🥹

اما خب اصل داستان و تفاوت های اصلی از جلد دوم شروع شدن


      

38

باشگاه‌ها

نمایش همه

دنیای خیال

547 عضو

هرگز نمیر

دورۀ فعال

کتابخونه سیاره زحل ؛

51 عضو

دختری که در اعماق دریا افتاد

دورۀ فعال

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

سرزمین دهم
بسم الله الرحمن الرحیم.

مادر خیلی مهمه، کهن الگوی مادر در داستان ها حتی بیشتر از واقعیت مشکل آفرینی میکنه و باعث دردسر میشه.
منظورم چه نوع مادری‌هایه؟
خب،همونا که بچه‌هاشون رو ول میکنن می‌رن و اون طفلکیا یه عمر با طرحواره‌های رهاشدگی و دوست داشته نشدن زندگی می‌کنن‌.

این داستان راجع به یه پرنسس نانازی که از بچگی نامزد داشته و حالا که هجده سالش شده وقت شوهرشه نیست!
اینطور بگم که سفر یه دختر( با طرحواره‌های  که بالا نام بردم) به همراه پدرش که دارای حداقل ملاک های لازم برای یک پدره و یه گرگ زیادی باهوش و خوش‌قیافه( دیگه همه‌تون می‌دونید چقدر وولف رو دوست داشتم) و در آخر یک سگه.( وندلم زیادی دوست نداشتم)

اگه اهل فیلم و‌ سریال باشید ممکنه اسم سه‌گانه‌ی(دهمین پادشاه دیوانه) به گوش‌تون خورده باشه و از رو همین کتاب هم ساخته شده. مو به مو اتفاقات کتاب رو پیاده کردن من کمتر فیلم این شکلیی دیدم.

پ‌ن¹: کتاب توصیفات بسیار ساده و به دور از پیچیدگی داره ،منتهی در ترجمه کمی لنگ زدن مشاهده کردم که هیچ‌کاری نمیشه براش کرد،مگه اینکه زبان اصلی بخونید،چون این کتاب یکبار‌ چاپ شده و  نسخه‌ی فیزیکیش در دسترس نیست و باید به همین الکترونیکش قناعت کنید.

پ‌ن²:کتاب طنز خوبی داشت، شخصیت ها توی دل بدترین گرفتاری‌ها هم شما رو به خنده می‌ندازن.( البته مثلا اگه مثل من از وولف خوشتون بیاد هر چی بگه براش ذوق می‌کنید و می خندید😔😂)
پ‌ن³: شما می تونید این کتاب رو یه داستان پرنسسی ببینید که یه دور سفید برفی،گیسوکمند،زیبای خفته و اینا رو براتون تداعی کنه اما برداشت من همونیه که اول گفتم( مشکلات روانی کاراکترا برام مشهود تر بود)

پ‌ن⁴:ممکنه مخالفت کنید باهام،ولی  سالم ترین شخصیت کتاب همون وولفه. تونی که یه معتاد به الکلِ خرابکاره که از شدت ناکامی های  زندگیش زده به سیم آخر و دخترش رو به یه لوبیایی سحر آمیز فروخت.
وندل( همون سگه و گره‌ی اصلی داستان) تا قبل از سگ شدنش چنان با تبختر رفتار میکرد انگار کیه. خب مامان بزرگت سفید برفی بود که اونم گِل خاصی به سر کسی نزد ،تو دیگه چرا این همه باد غرور برت داشته. بعدشم که سگ شد تا اخلاقش خوب بشه و یکم وفاداری و شهامت پیدا کنه کلی دهن ما رو مورد عنایت قرار داد.
ویرجینیاهم که گوشت تلخ و خودبین بود.تا اواسط کتاب که به هر دری زد برگرده خونه‌ش(که کاملا طبیعیه) اما مدل رفتارش با بقیه بسیار طلبکارانه بود. بیشتر این اخلاق زیباشم مدیون مادر قشنگ تر از خودشیم که ولش کرد رفت و بهش کمبود داد.
وولف بچم دروغگو و قاتل خوبی بود اما بعد تصمیم گرفت به این جماعت کمک کنه( قطعا چون عاشق بر و روی ویرجینیا شد) و تا اخرم از یه سگ وفادار، وفای بیشتری از خودش نشون داد.

پ‌ن⁵: این کتاب رو توصیه میکنم؟ وقتی به یه کتاب سه میدم یعنی یه اثر متوسط می بینمش و یکم برای معرفی کردنش دو دل میشم،که بازم چون نوع‌نگاها متفاوته اینطور میشه برام.

پ‌ن⁶: نم دیگه میخواستم چی بگم که پرید از سرم،سوالی داشتید بفرماید شاید همون نوشته‌ی از یاد رفتم باشه😂🫶
          بسم الله الرحمن الرحیم.

مادر خیلی مهمه، کهن الگوی مادر در داستان ها حتی بیشتر از واقعیت مشکل آفرینی میکنه و باعث دردسر میشه.
منظورم چه نوع مادری‌هایه؟
خب،همونا که بچه‌هاشون رو ول میکنن می‌رن و اون طفلکیا یه عمر با طرحواره‌های رهاشدگی و دوست داشته نشدن زندگی می‌کنن‌.

این داستان راجع به یه پرنسس نانازی که از بچگی نامزد داشته و حالا که هجده سالش شده وقت شوهرشه نیست!
اینطور بگم که سفر یه دختر( با طرحواره‌های  که بالا نام بردم) به همراه پدرش که دارای حداقل ملاک های لازم برای یک پدره و یه گرگ زیادی باهوش و خوش‌قیافه( دیگه همه‌تون می‌دونید چقدر وولف رو دوست داشتم) و در آخر یک سگه.( وندلم زیادی دوست نداشتم)

اگه اهل فیلم و‌ سریال باشید ممکنه اسم سه‌گانه‌ی(دهمین پادشاه دیوانه) به گوش‌تون خورده باشه و از رو همین کتاب هم ساخته شده. مو به مو اتفاقات کتاب رو پیاده کردن من کمتر فیلم این شکلیی دیدم.

پ‌ن¹: کتاب توصیفات بسیار ساده و به دور از پیچیدگی داره ،منتهی در ترجمه کمی لنگ زدن مشاهده کردم که هیچ‌کاری نمیشه براش کرد،مگه اینکه زبان اصلی بخونید،چون این کتاب یکبار‌ چاپ شده و  نسخه‌ی فیزیکیش در دسترس نیست و باید به همین الکترونیکش قناعت کنید.

پ‌ن²:کتاب طنز خوبی داشت، شخصیت ها توی دل بدترین گرفتاری‌ها هم شما رو به خنده می‌ندازن.( البته مثلا اگه مثل من از وولف خوشتون بیاد هر چی بگه براش ذوق می‌کنید و می خندید😔😂)
پ‌ن³: شما می تونید این کتاب رو یه داستان پرنسسی ببینید که یه دور سفید برفی،گیسوکمند،زیبای خفته و اینا رو براتون تداعی کنه اما برداشت من همونیه که اول گفتم( مشکلات روانی کاراکترا برام مشهود تر بود)

پ‌ن⁴:ممکنه مخالفت کنید باهام،ولی  سالم ترین شخصیت کتاب همون وولفه. تونی که یه معتاد به الکلِ خرابکاره که از شدت ناکامی های  زندگیش زده به سیم آخر و دخترش رو به یه لوبیایی سحر آمیز فروخت.
وندل( همون سگه و گره‌ی اصلی داستان) تا قبل از سگ شدنش چنان با تبختر رفتار میکرد انگار کیه. خب مامان بزرگت سفید برفی بود که اونم گِل خاصی به سر کسی نزد ،تو دیگه چرا این همه باد غرور برت داشته. بعدشم که سگ شد تا اخلاقش خوب بشه و یکم وفاداری و شهامت پیدا کنه کلی دهن ما رو مورد عنایت قرار داد.
ویرجینیاهم که گوشت تلخ و خودبین بود.تا اواسط کتاب که به هر دری زد برگرده خونه‌ش(که کاملا طبیعیه) اما مدل رفتارش با بقیه بسیار طلبکارانه بود. بیشتر این اخلاق زیباشم مدیون مادر قشنگ تر از خودشیم که ولش کرد رفت و بهش کمبود داد.
وولف بچم دروغگو و قاتل خوبی بود اما بعد تصمیم گرفت به این جماعت کمک کنه( قطعا چون عاشق بر و روی ویرجینیا شد) و تا اخرم از یه سگ وفادار، وفای بیشتری از خودش نشون داد.

پ‌ن⁵: این کتاب رو توصیه میکنم؟ وقتی به یه کتاب سه میدم یعنی یه اثر متوسط می بینمش و یکم برای معرفی کردنش دو دل میشم،که بازم چون نوع‌نگاها متفاوته اینطور میشه برام.

پ‌ن⁶: نم دیگه میخواستم چی بگم که پرید از سرم،سوالی داشتید بفرماید شاید همون نوشته‌ی از یاد رفتم باشه😂🫶
        

26

خواهرخوانده
تا حالا فکر کردین بعد از اینکه سیندرلا کفش بلورین رو پوشید و شاهزاده فهمید دختر رویاهاش رو پیدا کرده و اونو با خودش به قصر برد چه اتفاقی برای مادرخوانده و خواهرخوانده‌های سیندرلا افتاد؟
اعتراف می‌کنم که هیچوقت بهش فکر نکردم. برای من فقط سیندرلا مهم بود ولی جنیفر دانلی به خواهرخوانده‌ها فکر می‌کرده و برای ما  تعریف میکنه چه اتفاقی برای اونا افتاد یا بهتره بگم تعریف می‌کنه اونا کی بودن و کی شدن
کنار این ما داستان مبارزه تقدیر و شانس رو هم می‌خونیم 

این کتاب خیلی خیلی بهتر از انتظارم ظاهر شد 
کتاب ایده خیلی جالبی داشت. نویسنده به خوبی جزئیات داستان و اجزا رو چیده بود و هیچ اتفاق عبث و بیهوده ای توش نیفتاد و جدا از اون هیجان انگیز بود
شخصیت پردازی ها عالی بود و من تک تک شخصیت های کتاب رو درک می‌کردم 
از همه بیشتر از ایزابل و شانس خوشم اومد 
محاوره‌ها و توصیفات جذاب و به جا بودن و ترجمه هم روون و خوب بود ویراستاری خوبی هم داشت 
شاید فکر کنین فقط با یه کتاب سرگرم کننده مواجهین ولی این کتاب پر از درس بود و داستان پخته ای داشت
البته تم فمنیستی هم داشت ولی خب واقعیت اون زمان تقریبا همین بوده
در کل بشدت از کتاب لذت بردم و درگیرش بودم و قطعا به بقیه هم توصیه میکنم بخوننش 

پ.ن: وقتی این کتاب رو میخوندم یه مسئله مدام تو ذهنم بود. خواهرخوانده از جنس کتاب های پرنسسی و عاشقانه بود. از دسته کتاب هایی که کلی تو اینستا تبلیغ می‌شن ولی یه سر و گردن از همه اونا بالاتر و بهتر بود ولی گمنامه
این واقعا ناراحتم می‌کنه که یه کتاب خوب گمنام باشه و کتاب های نه چندان خوب معروف و بولد باشن 
فقط یه نگاه به تعداد کسایی که این کتاب و اون کتاب ها رو خوندن نشون میده وضعیت به چه شکله
پ.ن²: کتاب پر از جملات قشنگ بود و اعتراف می‌کنم تا قبل این کتاب فکر می‌کردم کتابایی که اینهمه جملات قصار دارن محتوای به درد بخوری ندارن
پ.ن³: سه مورد اشتباه تو کتاب به چشمم خورد: یه جا بجای دوک اعظم نوشته شده بود وزیر اعظم، یه جا هم به جای منم (من هستم) نوشته شده بود من هم. و اشتباه قابل توجه سوم این بود که تو پی نوشت ص ۴۶۹ داستان تروا نقل شده بود ولی جای یونان و تروا تو این داستان عوض شده بود که باید اصلاح شه.
پ.ن⁴: عکس تزئینیه ولی به داستان خیلی نزدیکه.
          تا حالا فکر کردین بعد از اینکه سیندرلا کفش بلورین رو پوشید و شاهزاده فهمید دختر رویاهاش رو پیدا کرده و اونو با خودش به قصر برد چه اتفاقی برای مادرخوانده و خواهرخوانده‌های سیندرلا افتاد؟
اعتراف می‌کنم که هیچوقت بهش فکر نکردم. برای من فقط سیندرلا مهم بود ولی جنیفر دانلی به خواهرخوانده‌ها فکر می‌کرده و برای ما  تعریف میکنه چه اتفاقی برای اونا افتاد یا بهتره بگم تعریف می‌کنه اونا کی بودن و کی شدن
کنار این ما داستان مبارزه تقدیر و شانس رو هم می‌خونیم 

این کتاب خیلی خیلی بهتر از انتظارم ظاهر شد 
کتاب ایده خیلی جالبی داشت. نویسنده به خوبی جزئیات داستان و اجزا رو چیده بود و هیچ اتفاق عبث و بیهوده ای توش نیفتاد و جدا از اون هیجان انگیز بود
شخصیت پردازی ها عالی بود و من تک تک شخصیت های کتاب رو درک می‌کردم 
از همه بیشتر از ایزابل و شانس خوشم اومد 
محاوره‌ها و توصیفات جذاب و به جا بودن و ترجمه هم روون و خوب بود ویراستاری خوبی هم داشت 
شاید فکر کنین فقط با یه کتاب سرگرم کننده مواجهین ولی این کتاب پر از درس بود و داستان پخته ای داشت
البته تم فمنیستی هم داشت ولی خب واقعیت اون زمان تقریبا همین بوده
در کل بشدت از کتاب لذت بردم و درگیرش بودم و قطعا به بقیه هم توصیه میکنم بخوننش 

پ.ن: وقتی این کتاب رو میخوندم یه مسئله مدام تو ذهنم بود. خواهرخوانده از جنس کتاب های پرنسسی و عاشقانه بود. از دسته کتاب هایی که کلی تو اینستا تبلیغ می‌شن ولی یه سر و گردن از همه اونا بالاتر و بهتر بود ولی گمنامه
این واقعا ناراحتم می‌کنه که یه کتاب خوب گمنام باشه و کتاب های نه چندان خوب معروف و بولد باشن 
فقط یه نگاه به تعداد کسایی که این کتاب و اون کتاب ها رو خوندن نشون میده وضعیت به چه شکله
پ.ن²: کتاب پر از جملات قشنگ بود و اعتراف می‌کنم تا قبل این کتاب فکر می‌کردم کتابایی که اینهمه جملات قصار دارن محتوای به درد بخوری ندارن
پ.ن³: سه مورد اشتباه تو کتاب به چشمم خورد: یه جا بجای دوک اعظم نوشته شده بود وزیر اعظم، یه جا هم به جای منم (من هستم) نوشته شده بود من هم. و اشتباه قابل توجه سوم این بود که تو پی نوشت ص ۴۶۹ داستان تروا نقل شده بود ولی جای یونان و تروا تو این داستان عوض شده بود که باید اصلاح شه.
پ.ن⁴: عکس تزئینیه ولی به داستان خیلی نزدیکه. 
        

22

سوکورو تازاکی بی رنگ و سال های زیارتش
زخم عمیق انزوا

دوستی آغوش است. آغوشی برای تجربه و کشف خود. دوستی بازتاب علاقه و توجه هر آدمی به خودش است. دوستی از ارتباط آدم با خودش نشأت می‌گیرد. و جمع دوستان، خالق فضایی باز است برای جستجوی جهانی مشترک تا هر شخص با آن به زندگی خود عمق بدهد و همه‌ بتوانند همدیگر را از زوال و انزوا خلاص کنند. آدم‌ها را دوستیِ پایدار و بی‌غش به درک مسئولیت متقابل می‌رساند؛ به درک اینکه این مسئولیت در قبال افکار و احساسات درونی خود و دیگری ابهام و سرکوب را برنمی‌تابد. حالا فرض کنید که به‌یکباره همه‌چیز رنگ عوض کند و انسان از دنیای رفاقت به برزخِ تنهاییِ اجباری پرتاب شود. طردی اجباری آن هم با ضربهٔ تهمت و افترا. این از دست دادن و تجربهٔ ناکامی می‌تواند او را مجبور کند به تحمل دردناک‌ترین شکل تنهایی که نتیجهٔ قطعی‌اش تردید است؛ تردید در ادامه دادن یا رها کردن، تردید در دل کندن یا دل دادن، و ابتلا به تردید، یعنی رنجِ مدام و مداوم. شاید تلاش برای رهایی از این رنج، به گریز از گذشته و خواستِ انزوا بینجامد؛ شاید هم رهایی در گروِ نفهمیدن ماجرا و فراموشی باشد، یا شاید در عادت کردن به سکوت گزنده‌ای که خاطرات را در خود می‌بلعد. هرچه هست، سایهٔ تنهایی و بلاتکلیفی در همه‌جا سنگینی می‌کند و مطرود را در کندوکاو وجودش و در مواجهه با خود و با اطرافیانش ناتوان می‌کند؛ شاید تا روزی که مطرود به این باور برسد که اصلاً فهمیدنِ درد است که انسان را به تفکر وادار می‌کند. تا روزی که به این باور برسد که باید بی‌پرده با گذشته مواجه شود و هزارتوی تنهایی خودش را بکاود، حفر کند، آن هم با چکش صداقتی بی‌رحمانه.
سوکورو تازاکی یکی از آن مطرودهاست در جایی از این جهان که توانسته‌ خاطراتش را زیر پوست روزمرگی دفن کند، احساساتش را هرگز.
          زخم عمیق انزوا

دوستی آغوش است. آغوشی برای تجربه و کشف خود. دوستی بازتاب علاقه و توجه هر آدمی به خودش است. دوستی از ارتباط آدم با خودش نشأت می‌گیرد. و جمع دوستان، خالق فضایی باز است برای جستجوی جهانی مشترک تا هر شخص با آن به زندگی خود عمق بدهد و همه‌ بتوانند همدیگر را از زوال و انزوا خلاص کنند. آدم‌ها را دوستیِ پایدار و بی‌غش به درک مسئولیت متقابل می‌رساند؛ به درک اینکه این مسئولیت در قبال افکار و احساسات درونی خود و دیگری ابهام و سرکوب را برنمی‌تابد. حالا فرض کنید که به‌یکباره همه‌چیز رنگ عوض کند و انسان از دنیای رفاقت به برزخِ تنهاییِ اجباری پرتاب شود. طردی اجباری آن هم با ضربهٔ تهمت و افترا. این از دست دادن و تجربهٔ ناکامی می‌تواند او را مجبور کند به تحمل دردناک‌ترین شکل تنهایی که نتیجهٔ قطعی‌اش تردید است؛ تردید در ادامه دادن یا رها کردن، تردید در دل کندن یا دل دادن، و ابتلا به تردید، یعنی رنجِ مدام و مداوم. شاید تلاش برای رهایی از این رنج، به گریز از گذشته و خواستِ انزوا بینجامد؛ شاید هم رهایی در گروِ نفهمیدن ماجرا و فراموشی باشد، یا شاید در عادت کردن به سکوت گزنده‌ای که خاطرات را در خود می‌بلعد. هرچه هست، سایهٔ تنهایی و بلاتکلیفی در همه‌جا سنگینی می‌کند و مطرود را در کندوکاو وجودش و در مواجهه با خود و با اطرافیانش ناتوان می‌کند؛ شاید تا روزی که مطرود به این باور برسد که اصلاً فهمیدنِ درد است که انسان را به تفکر وادار می‌کند. تا روزی که به این باور برسد که باید بی‌پرده با گذشته مواجه شود و هزارتوی تنهایی خودش را بکاود، حفر کند، آن هم با چکش صداقتی بی‌رحمانه.
سوکورو تازاکی یکی از آن مطرودهاست در جایی از این جهان که توانسته‌ خاطراتش را زیر پوست روزمرگی دفن کند، احساساتش را هرگز.
        

13

فیبل

6

فتاه بحر زمرد

14

Legend of the galactic heroes; Dawn

12

سنگ کاغذ قیچی

5

جین ایر
          عشق مردی پولدار دنیا دیده، نسبتا مسن، خانواده دار و با اصل و نسب  به دختر فقیر، یتیم، محجوب ،چشم و گوش بسته  جوان و  ...بعد هم که دختر یهویی پولدار میشود و خانواده اش را از زیر بوته پیدا میکند.
تخیلی، فانتزی نیست به نظرتون🤔

و اما نویسنده در کنار یک عاشقانه ی نسبتا جذاب و پر کشش، خوب حرفهایش را زده. کتاب به شدت مسیحیت تحریف شده با آن قوانین دست و پا گیر و مسخره اش را تبلیغ میکند. همچنین تأکید زیادی روی نقش تربیت در انسان سازی دارد.
یا در سایه ی دین مسیحیت تربیت شده ای و استعدادهای وجودیت به اوج رسیدند، یا در مسیر کمالند و یا شرایط تربیت شدن را نداشتی در نتیجه  بدوی، جاهل و عقب مانده ای 
🫤🫤

یک جاهایی با نویسنده موافق بودم ، یک جاهایی فقط از قصه لذت بردم و اونجاهایی که پایبندی به قوانین دینِ از من دراریشون عملا رگ حیاتشون رو بسته بود واقعا ناراحت میشدم.

و اینکه به نظرم این سطح از فهم و شعور و درایت و اشراف به همه چی برای یک دختر هفده،هجده ساله که در اوج شور و شعف جوانیه خیلی خیلی زیادی بود اما چه میشود کرد تربیت در سایه ی دین مسیحیت زیر دست یک مسیحی آداب دان واقعا انسان سازه و از یک دختر هفت هشت ساله ی سرکش و یاغی البته با ذات خوب یک  نوجوان عاقله و فرهیخته و همه چی تمام میسازه، همه چی تمام نه ها، همّه چی تمام🫠🫠
 اگر تخیلی، فانتزی نیست پس چیه🫠🫠

در نهایت دوستش داشتم خب، کنار جین ایر بهم خوش گذشت. امید با بقیه آثار برونته ها هم بهم خوش بگذره🤲

پایان کتاب به وقت دیشب، فکر کنم هفتم شهریور بود🤔
        

12

مجسمه
بسم الله الرحمن الرحیم

مجسمه مجموعه سخنرانی‌های رهبری در طول سالیان مختلف در باب موضوعات مهمی مثل انقلاب، نظام شاهنشاهی، مردم و حکومته.
اشتباه نکنم هفت یا هشت فصل با تیترهای متمایز از هم این کتاب رو شکل می‌ده.
زیر هر سخنرانی سال و رویداد سخنرانی قید شده که برای اطمینان بیشتر از صحت و درستی نقل می‌تونید خودتون برید چک‌کنید( من نرفتم چک‌کنم).
یک‌سری مطالب مدام تکرار می‌شد،ممکن برای کسی حوصله سر بر باشه اما من به شخصه بدم نیومد چون اهمیت مسئله‌ی مطرح شده باید جا‌میوفتاد.

پ‌ن¹: کی ایرانی تره؟ شاه یا رهبران انقلاب؟
 این سوالیه که بهرحال باید بهش پاسخ داده بشه. اگر ما بخوایم خط خونی رو نگاه کنیم با خودمون میگیم خب جفت‌شون دیگه. اما خون همه چیز نیست(خوشبختانه یا متاسفانه؟) شاید هم نسل‌های من( بچه‌های دهه ۸۰_۹۰) اینطور بهشون القا شده باشه که شاه شخصیت مظلوم و فداکاری بود که اخوندا از کشور انداختنش بیرون، خب کمابیش ما نسل زدیا یکم چشم‌گرایم( عقلمون به‌چشممونه،حالا شامل همه نمیشه، نیاید بزنیدم)  
با خودمون میگیم عههههه، شاه به اون خوش‌تیپی با اون اِهن و تُلُپ مگه ممکن بود بد ایران رو بخواد؟ مگه نه اینکه روابط ما رو با جهان( شما بخونید امریکا انگلیس اسرائیل) بهبود بخشید و به نوعی دروازه تمدن جهانی رو باز کرد؟ پس اینا چه مرگشون بود انداختنش بیرون؟

خب جوابی که من گرفتم این بود ، کسی ایرانی تره که  فرهنگ و تاریخچه‌ی خودش رو حفظ کنه و عزت رو برای مردمش بخواد .
بی رودربایستی قبل از انقلاب ما مردم ذلیلی بودیم، فرصت رشد و شکوفایم نداشتیم.غرور ملی نداشتیم،تو سری خور بودیم،از شاه بگیر تا رعیت. 
و وقتی می‌گیم امام به ما جرئت طوفان داد حرف بیراهی که نمی‌زنیم، واقعا همین بود. کاری شبیه به معجزه کرد.

پ‌ن²: فقط پهلویا بد بودن؟ آ همه خوب‌بودن قبل‌شون؟
خب  به این سوال من چنین جوابی میدم، مشکل ما نه با شاه پهلوی که با نظام شاهنشاهیه. کلا کسی که بیاد بشینه رو تخت شاهی و بگه بقیه همه رعیت منن. و این یعنی از حکومت ماده‌ها بگیر تا برس به پهلوی. شاید بگید نه دیگه نشد، همه‌شونم اینقدر بد نبودن که،ببین مثلا صفویه و زندیه و فلان چقدر شکوفا بودن
اولا که شکوفای این دوره‌ها برمیگرده به فرهنگ اسلامی و ثانیا  کیا شکوفا شدن؟ بچه رعیتا؟ نه عزیزم، بازم اشراف و‌نجبا بودن( شاید بخواید امیر کبیر رو مثال بزنید ولی اونم اگر پدرش تو دربار کار نمیکرد عمرا کشف میشد)

پس نظام شاهنشاهی اصولا خلاقیت و عزت کشه . و این یعنی ما با هر نوع شاهی مشکل داریم و حکومت فقط باید دست کسی باشه که خدا تعیین میکنه
( حالا ما لیاقت درک حضور‌نداریم )

چیزی که خیلی توی متن کتاب دیده میشد پافشاری رهبری بر استقلال ملیه، لپ کلام اینکه ایرانی جماعت نباید چشم به دست و دهن اجنبی بدوزه،میخواد علم یاد بگیره؟ خو‌ بگیره، احسنت، تبارک الله ولی اصلش رو فراموش‌نکنه. علم رو با قر و فر اشتباه نگیره،پاسدار فرهنگ ملیش و به نوعی نماینده و مبلغش باشه .
خب قطعا من وقتی این تاکید رو می بینم با خودم میگم اینا ایرانی تر ان( اشاره به رهبران انقلاب)

پ‌ن³:ایا این کتاب رو توصیه میکنم؟ بله کادو پیچ‌کنید دست دوستان روشنفکر غرب‌گراتون، البته هدیه‌ی مناسبی برای دوستان خودتحقیرگرمونم هست
          بسم الله الرحمن الرحیم

مجسمه مجموعه سخنرانی‌های رهبری در طول سالیان مختلف در باب موضوعات مهمی مثل انقلاب، نظام شاهنشاهی، مردم و حکومته.
اشتباه نکنم هفت یا هشت فصل با تیترهای متمایز از هم این کتاب رو شکل می‌ده.
زیر هر سخنرانی سال و رویداد سخنرانی قید شده که برای اطمینان بیشتر از صحت و درستی نقل می‌تونید خودتون برید چک‌کنید( من نرفتم چک‌کنم).
یک‌سری مطالب مدام تکرار می‌شد،ممکن برای کسی حوصله سر بر باشه اما من به شخصه بدم نیومد چون اهمیت مسئله‌ی مطرح شده باید جا‌میوفتاد.

پ‌ن¹: کی ایرانی تره؟ شاه یا رهبران انقلاب؟
 این سوالیه که بهرحال باید بهش پاسخ داده بشه. اگر ما بخوایم خط خونی رو نگاه کنیم با خودمون میگیم خب جفت‌شون دیگه. اما خون همه چیز نیست(خوشبختانه یا متاسفانه؟) شاید هم نسل‌های من( بچه‌های دهه ۸۰_۹۰) اینطور بهشون القا شده باشه که شاه شخصیت مظلوم و فداکاری بود که اخوندا از کشور انداختنش بیرون، خب کمابیش ما نسل زدیا یکم چشم‌گرایم( عقلمون به‌چشممونه،حالا شامل همه نمیشه، نیاید بزنیدم)  
با خودمون میگیم عههههه، شاه به اون خوش‌تیپی با اون اِهن و تُلُپ مگه ممکن بود بد ایران رو بخواد؟ مگه نه اینکه روابط ما رو با جهان( شما بخونید امریکا انگلیس اسرائیل) بهبود بخشید و به نوعی دروازه تمدن جهانی رو باز کرد؟ پس اینا چه مرگشون بود انداختنش بیرون؟

خب جوابی که من گرفتم این بود ، کسی ایرانی تره که  فرهنگ و تاریخچه‌ی خودش رو حفظ کنه و عزت رو برای مردمش بخواد .
بی رودربایستی قبل از انقلاب ما مردم ذلیلی بودیم، فرصت رشد و شکوفایم نداشتیم.غرور ملی نداشتیم،تو سری خور بودیم،از شاه بگیر تا رعیت. 
و وقتی می‌گیم امام به ما جرئت طوفان داد حرف بیراهی که نمی‌زنیم، واقعا همین بود. کاری شبیه به معجزه کرد.

پ‌ن²: فقط پهلویا بد بودن؟ آ همه خوب‌بودن قبل‌شون؟
خب  به این سوال من چنین جوابی میدم، مشکل ما نه با شاه پهلوی که با نظام شاهنشاهیه. کلا کسی که بیاد بشینه رو تخت شاهی و بگه بقیه همه رعیت منن. و این یعنی از حکومت ماده‌ها بگیر تا برس به پهلوی. شاید بگید نه دیگه نشد، همه‌شونم اینقدر بد نبودن که،ببین مثلا صفویه و زندیه و فلان چقدر شکوفا بودن
اولا که شکوفای این دوره‌ها برمیگرده به فرهنگ اسلامی و ثانیا  کیا شکوفا شدن؟ بچه رعیتا؟ نه عزیزم، بازم اشراف و‌نجبا بودن( شاید بخواید امیر کبیر رو مثال بزنید ولی اونم اگر پدرش تو دربار کار نمیکرد عمرا کشف میشد)

پس نظام شاهنشاهی اصولا خلاقیت و عزت کشه . و این یعنی ما با هر نوع شاهی مشکل داریم و حکومت فقط باید دست کسی باشه که خدا تعیین میکنه
( حالا ما لیاقت درک حضور‌نداریم )

چیزی که خیلی توی متن کتاب دیده میشد پافشاری رهبری بر استقلال ملیه، لپ کلام اینکه ایرانی جماعت نباید چشم به دست و دهن اجنبی بدوزه،میخواد علم یاد بگیره؟ خو‌ بگیره، احسنت، تبارک الله ولی اصلش رو فراموش‌نکنه. علم رو با قر و فر اشتباه نگیره،پاسدار فرهنگ ملیش و به نوعی نماینده و مبلغش باشه .
خب قطعا من وقتی این تاکید رو می بینم با خودم میگم اینا ایرانی تر ان( اشاره به رهبران انقلاب)

پ‌ن³:ایا این کتاب رو توصیه میکنم؟ بله کادو پیچ‌کنید دست دوستان روشنفکر غرب‌گراتون، البته هدیه‌ی مناسبی برای دوستان خودتحقیرگرمونم هست 

        

25