سیده نازنین (به دلیل شکایات😮‍💨)

سیده نازنین (به دلیل شکایات😮‍💨)

@Mika_nouzen

17 دنبال شده

41 دنبال کننده

            گردشگر رویا 
          

یادداشت‌ها

نمایش همه
                وقتی اولین بار شروع به خواندن میکنید
احتمالا سعی دارید نوشته را با محیط آشنایی مقایسه کنید
چیزی که باعث شد من مقداری گیج بشوم و سی تا شصت صحفه اول نتوانم تصور کنم 
که در واقع من در جایی شبیه به ژاپن هستم؟چین؟ برخی ها حتی در کره هم گیر کردن اما اسم ها به وضوح ژاپنی و چینی بودند، مدل لباس یومی‌ طبق تصاویر مربوط به دوران چوسان بود و ترکیبی از لباس های چینی هم از آن دیده میشد
اما برای نقاش یک فضای آشنا در ژاپن مدرن 
گرمای مغازه رامن(نودل) فروشی و افرادی که دور میز ها جمع میشوند و سرو صدایشان، قطعا خودم در ژاپن زندگی نکردم اما از آنجایی که از وقتی بچه بودم با انیمه های آنها بزرگ شدم این جو را میشناسم...

جز لذت متن که با این مدل توصیفات و فضا سازی بسیار دلنشین و قابل لمس شده بود

روایت و ایده بسیار جالب بود، مرا یاد انیمه ی اسم تو می‌انداخت که کمی با انیمه نوراگامی ترکیب شده باشد و همچنین در آمیختگی با ایده ای نو 

یومی دختری سنتی که به آن یوکی هیجو (منتخب اشباح)میگفتند هر روز به شهر های متفاوتی می‌رفت تا برای مردم مراسمی انجام دهد، او سنگ ها را پشته میکرد(یک پشته سازی به شکل هفت سنگ اما خب، کمی بلند تر و بیشتر)  تا اشباح را که خدایانشان بودند احضار کند...یک وظیفه ی مقدس برای شخص منتخب

و نقاش، پسری گوشه گیر و منزوی که علاقه ای به تیم شدن با کسی نداشت، او بی‌انگیزه و سرد به نظر می‌رسید اما قطعا شخصیت مورد علاقه ی من در کتاب یومی است

باید بگم که، پایان بندی چیزی بود که احساس میکردم چقدر عجیب و با چیزی که از سندرسون شنیده بودم یکم متفاوت بود
و خوشحالم 🥹❤️✨
پ ن: ترجمه خوب بود با کتاب کاملا ارتباط گرفتم
پ.ن²:کتابش تصاویری داشت که حسابی بین خوندن مزه میداد اما! یه سری از اونا به علت رنگ ها در هم بر هم زیاد بد چاپ شده بودن و تقریبا ناواضح بودن، اما یه سری زیبا و عالی بودن
        

12

                خیلی خب خیلی خب 
این کتاب رو دقیقا همین الان تموم کردم و خواستم تجربه خاصی که باهاش داشتم رو بهتون بگم. 
اول اینکه این کتاب واقعا داستانش لیاقت پنج ستاره رو برای من داشت
این نیم رو که من دادم به خاطر ویراست و ترجمه خیلی خیلی ضعیفش بود
البته من تو تصور دنیا خیلی به مشکل بر نخوردم اونطوری که یه سری ها گفتن، اما خب...در کل خوب نبود‌..

اما بیاید راجب خود کتاب بگم
جهان سازی خیلی خوبی وجود داشت، اما به نظرم نویسنده باید کمی راجب سیستم جادویی بیشتر توضیح میداد با این حال چیزی هم نبود که خیلی نو باشه پس تصورش ساده و آسون بود (من این رو ضعف نمی‌دونم گاهی وقتا اینطوری می‌تونه بهترم باشه) 
شخصیت ها بسیار گرم و صمیمی بودن، حسابی احساساتشون رو میتونستم حتی با خشکی ترجمه لمس و احساس کنم

دو شخصیت اصلی ، دلایلا بارد و کل عزیزم 
بسیار قابل لمس بودن و فکر میکنم دلایلا از محدود کارکتر های زنی بود که هم احساس زنانگی رو جاهای که لازم بود میداد و هم بسیار قدرت مند بود

داستان جالبه ، راجب یک لندن جادویی یک لندن بدون جادو یک لندن شرور و یک لندن مرده است
سه لندن اول با هم در ارتباطن، 
لندن جادو ، جادو رو غرور آمیز می‌دونه
لندن بدون جادو از وجودش خبر نداره و جادو درونش کمیابه
لندن شرور(لندن سفیده من همینطوری بهش میگم) جادو رو چیزی می‌دونه که باید به بند کشیده بشه

و لندن مرده، لندنیه که مردمش به خاطر جادو به جنون رسیدن...
داستان کمی کند شروع میشه و شروع داستان در واقع ورود یک چیز از لندن مرده است ، اما خب من از اینکه اینقدر کند شروع شد شکایتی نداشتم ، میشد گفت این کش دادن ها رو برای شناختن دنیا و شخصیت ها حتی دوست هم دارم

در نهایت باید بگم، برومنس خوبی داشت به شدت از این وجه اش لذت بردم، به شدت رمنس خوبی داشت اصلا سریع نبود (کاملا پسند من)

اره دیگه... امیدوارم شما هم بخونید و خوشتون بیاد 


        

3

                کتابی دوست داشتنی ، عاشقانه 
جادویی 
اولین کتابی که از ربکا راس خوندم
به نظرم حد زیادی از خلاقیت موضوعش رو استفاده کرد
نمیشه گفت کتابی بدون باگ بود اما تا حد زیادی رضایتم رو جلب کرد

داستان راجب پدر و دختریه که کابوس ها رو یادداشت میکنن و از صاحب هاشون اون ترس رو میگیرن...اونا جادوگرن و کارشون دفاع از مردم در شب ماه نوعه که کابوس ها از کوهستان بیرون میان و به شهر حمله میکنن
همه اون شب توی خونه هاشونن و در ها رو میبندن
و مدافع ها مجبور به دفاع از  منطقشون هستن
داستان از جایی شروع میشه که دو برادر پیداشون میشه، یکیش خوش قلب و متین با چشم ها و موهای سیاه 
و دیگری پرخشاگر و بداخلاق با موهای طلایی و چشم های روشن
کاملا متضاد از همدیگه
اونا به روستای که کلمنتین شخصیت اصلی داستان زندگی میکردن میان تا در یک دوئل روستا رو از اونا بگیرن...

پ‌ن:داستان اول شخصه اما اصلا خشک نبود برام و اصلا حس نکردم دید محدودی ایجاد شده برام

پ‌ن²: اگه به تم عاشقانه علاقه ندارید شاید از این کتاب خوشتون نیاد

        

17

                جلد سوم:) 

این کتاب رفته رفته با وجود شخصیت پردازی خوبی که داشت توی قلبم جا باز کرد ، برای من شخصیت پردازی یک جورایی اولویت اول لذت بردن از داستانمه و این کتاب تا حد والایی من رو راضی کرد. البته یاد آور بشم که کتاب سلیقه ای می‌تونه باشه 

مثلا من از جناح چهارم خوشم نیومد
اما عاشق این شدم
و دقیقا دوستم برعکس این موضوع 
پس...این فقط نظر شخصیه منه...

این کتاب از چهار شخصیت روایت شد، الان هر دو پسرمون دارای کاپلن و ماجرا اصلی این جلد در واقع برومنسیه که داره
علاقمه بین دوتا برادر🫠🫠 
ممکنه با خوندن جلد دوم یه مقدار کدورت ها از رن تو دلتون باشه اما این جلد باعث میشه که باهاش کنار بیاید و دوستش داشته باشید

در پایان با وجود پایان بندی که داشت، من واقعا گریه کردم 
خداحافظی با شخصیت هاش سخت بود واقعا انگار بچه های خودمو برای همیشه رها کردم



یه موضوع روی مخم بود تو این کتاب و وجود کاپل گی داخلش بود ، جیکوب و نواه 😐حتی اسماشون هم رو مخم بود. آخه اسم پیامبرا؟ واقعا؟
پناه بر خدا 😒

اره دیگه...همین دیگه...😂😂

        

7

                جلد دوم 
حقیقتا زیاد به اینکه چی بنویسم فکر کردم
و این یادداشت اسپویل از جلد اول داره 🫠

من این جلد رو خیلی دوست داشتم، این جلد از زبون دو شخصیت لیا مارا و گری بود  
گری رو ما در جلد اول به عنوان محافظ رن میشناختیم، یه مرد محافظ کار جدی و مقداری ترسناک ... یک شخصیت که به شدت به اصول خودش پایبنده
و الان متوجه شده مردی که سیصد فصل ازش محافظت می‌کرده برادرش بود و برای محافظت از اون و خودش مجبور شده مدت زیادی ازش دور بمونه ، به خیال خودش این بهترین تصمیم بود...اون نمیتونست به رن حقیقت رو راجب خودش بگه چون میدونست رن از افرادی مثل اون (جادوگر ها) وحشت داره...

لیامارا دختر ارشد کشور خودش که برخلاف خواهرش دختر عضلانی و درشت اندام و به شدت مهربان بود، تفاوت فیزیکی اون خیلی مهم نبود اما عواطف اون باعث شد هیچ وقت نتونه به عنوان یه ملکه معرفی بشه، درست برعکس خواهرش که مثل مادرش بی‌رحم بود.

من جلد اول رو خیلی دوست داشتم، وقتی دیدم راویی های داستان افراد دیگه ای هستن خیلی تو ذوقم خورد اما این جلد چنان تو قلب من ریشه زد که هنوز گرمای عواطف پیچیده درون کتاب رو احساس میکنم.
به نظرم نویسنده خیلی تو اینکه هر وقت لازم شد شخصی رو دوست داشته باشیم و هر وقت لازم شد ازش عصبانی و حتی به احساس خودمون نسبت به شخصیت تردید کنیم خوب بود 

        

6

                اهم اهم 
خب ابتدا بگم داستان یک اقتباس از دیو و دلبره
اما روند داستان و فضای داستان میشه گفت جدیده 
کارکتر ها با صبر به یکدیگر علاقه مند میشن 🥲
و هیچ کدوم شخصیت کاملی ندارن

هارپر دختریه که به خاطر فلج اطفال نمیتونه درست راه بره 
و روی صورتش هم در روند داستان زخم میوفته
فردیه که خودش می‌تونه از خودش مراقبت کنه و زندگی سختی رو با برادرش داشته پس اراده زیادی داره و ذرق و برق روزگار براش مهم نیست چون اولویتش خانواده اش هستن

رن پسریه که دچار نفرین شده و همراه با محافظ وفاداری که داره تنها درون قلعه ای که طلسم شده زندگی میکنن، هر روز یک آهنگ نواخته میشه، غذاها هرروز خود به خود آماده میشن
و آخرین روز فصل پاییز نفرین اغاز میشه و هیولا بیرون میاد...

خب ظاهر داستان که خیلی عالیه
شخصیت پردازی های خیلی خوبی داره
روند خیلی خوبی داره
ارزش گذاریش رو من دوست داشتم


خب طبیعتا میدونیم قراره طلسم با عشق شکسته بشه ، اما روند داستان اصلا خسته کننده و تکراری نبود، داستان زا زاویه دید اول شخص اما از دیدگاه دو نفر بود🥹

اما خب اصل داستان و تفاوت های اصلی از جلد دوم شروع شدن


        

38

باشگاه‌ها

باشگاه کتابخوانی فلکسن

40 عضو

پدر، عشق و پسر

دورۀ فعال

آفتاب‌گردان 🌻

377 عضو

ترجمه نهج البلاغه حضرت امیرالمومنین (ع)

دورۀ فعال

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

22

🥲ریدینگ اسلامپ طولانی رو پشت سر گذاشتم

قبلا یه سی صحفه ازش خونده بودم اما در شرایطی بودم که هر چی می‌خوندم نمی‌نمیفهمیدم برای همین دوباره از اول خوندم و خب داستان بلاخره منو این بار جذب کرد

14

28