پشت این کتاب نوشته شده است : تولد یک عفریت!
چیزی که تا واپسین صفحه به دنبال او بودم ، اما ملاقاتش نکردم.
بچه آهو برای من سراسر احساسات بود، احساساتی که عمیقأ دردناک بودند و همین باعث شد که من توان زود تمام کردنش رو نداشته باشم.
استر، دختری که در خلاصه عفریت نامیده شده است.
در چشمم شیشه ای خورد شده ای بود ، که ذاتش به زخم زدن مبدل شد.هر چند که اشتباهاتش را توجیه نمیکنم.
او گلدانی بود که زیبایی ها و رنج ها را میبیند ، هنوز چشم ها و قلب اش هر چند تکه پاره شده کار میکند ، اما دیگر چیزی جز شیشه ای تکه تکه شده که در کل طول زندگی اش پهن شده نیست.