زهرا کربلایی

زهرا کربلایی

@Khanomnahangi

10 دنبال شده

21 دنبال کننده

پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

نمایش همه
        کتاب تموم شد
🚨اسپویل داره...🚨
هر فصل کتاب خلاقیت خودشو داشت.
راستش من دوست داشتم به رابطه سایلس و باد بیشتر بپردازه و همینطور رابطه ی باد با پدر و مادرش.
اگه با دقت بخونیم خیلی چیزای عمیق و فلسفی پیدا می‌کنیم مثل اینکه توی اون دنیایی که شبیه جهنم بود و همه غول بودن غیر مستقیم اشاره داشت که اکثرا سیاست مدار بودن. 
خیلی از جاهای کتاب ساختار شکنی رو می‌شد دید مثل فصل رقص مرگ که مرگ رو پدیده ای دلنشین تلقی می‌کرد به قدری که باد میخواست با فرشته ی مرگ هم قدم بشه.
توی اون فصل چیزای دیگه هم دیدیم مثل ارتباط زنده و مرده ها. وصل بودنشون به همدیگه
حتی از زاویه دید دیگه ای هم میشه دید: اینکه مرده ها و زنده ها باهم دیگه میرقصیدن میتونه به نزدیکی مرگ و زندگی اشاره داشته باشه. مرگ انقدر به ما نزدیکه که میشه حتی باهاش رقصید.  وجود مرده ها استعاره از مرگ بود‌.

در مورد فصلای اخر کتاب.
چقدر قسمت های هیجان انگیزش عالی نگارش شده بودن. انقدر قوی بود که من چندساعت پشت هم میخکوب شده بودم و فقط کتاب می خوندم. 
و اینکه جک های همه کاره خیلی شبیه ایلومیناتی ها بودن. اینکه از قدیم هستن و بعضی از چیزا رو کنترل میکنن.

در کل کتاب خیلی نمادین و قشنگ بود. فکر کردن و پیدا کردن نکته هاش خیلی برام جذاب و دوست داشتنی بود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

3

        بالاخره تموم شدد
من با ترجمه اقای پارسایار خوندم و واقعا راضی بودم از ترجمشون.

خیلی خوب بود که نشون داد سرنوشت هر کدومشون چیشد و تنها کسایی که زنده موندن فبوس و گرنگوار بودن. گرنگوارم بالاخره به پولش رسید😂
سرنوشت کازیمودو هم خیلی بد بود دیگه هیچ کسی رو نداشت تو زندگیش و انقدر اسمرالدای احمق رو بغل کرد که مرد. 
خیلی خوب و قشنگ احساسات مادر رو به دخترش نشون داد دل مخاطب رو کباب میکرد.

درمورد شخصیت دون کلود من واقعا نه ازش متنفرم نه دوسش دارم واقعا یه شخصیت خاکستری بود برام خودخواه بود و اشتباهات زیادی کرد اما از طرفی هم مراقب داداشش بود هم کازیمودو.
بعد دیگهه
درکل که کتاب خوبی بود ولی چیزی نیست که بخوام دوباره بخونمش و احتمالا بعدا همه چیشو یادم میره😂 چون توصیفاتش از مکان ها با اینکه خیلی خوب بود اما زیاد بودن و هدفش نگه داشتن معماری اون دوران بود و این مغایر با هدف من بود من هدفم سرگرمی و نتیجه گیری از خود داستان بود و معماری برام اهمیت نداشت😂 اگه مثلا کسی دانشجوی معماری باشه یا توی فرانسه زندگی کنه شاید از این توصیفات لذت ببره ولی از نظر تاریخی و فرهنگی کارش خیلی بزرگ بوده

داستانشم داستان ساده ای بود من خودم کتابایی که شخصیت پردازی بیشتری دارن رو بیشتر دوست دارم و کاش به رابطه ی دون کلود و کازیمودو بیشتر می‌پرداخت.

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

        امیلی عزیزم دیروز داستان زندگی ات را به پایان رساندم و از دیروز تا به الان احساس پوچی میکنم. ای کاش هیچوقت از زندگی ام نمی‌رفتی. فکر خواندن کتاب های دیگر مرا به بغض وا می‌دارد. ای کاش می‌توانستی جوابم را بدهی. مطمئنم کنار تدی کنت زندگی زیبایی می‌سازی و او مثل همیشه نوشته هایت را محشر ترین نوشته های زمین می‌داند. ای کاش تمام عشق ها به این زیبایی بودند‌
راستی دین به خانه ی تان سر زد؟ مطمئنم تدی آنقدر حسود نیست که از بودنش استقبال نکند.
امیلی قشنگم خیلی وقت است که جرقه به ذهنم نمی‌رسد.اما نیاز دارم جرقه برای من هم بیاید.
 ای کاش من هم مانند تو هنگام ناامیدی ها می‌توانستم کمی ادامه دهم. توهم مانند من احساس تنهایی می‌کردی خیلی خوشحالم که برایت گذشت و دوستانت برگشتند اما امیدوارم برای من مانند تو چند سال طول نکشد. و همچنین خیلی خوشحالم که هنگام تنهایی به پیشرفت دیگران حسادت نمی‌ورزیدی و خودت را با دیگران مقایسه نمی‌کردی.
ستاره، امروز من به طبیعت رفتم و اجازه دادم خورشید مهربان دستم را به آرامی نوازش کند. داشتم به خانه برمیگشتم که ناگهان صدای خانم باد را در میان برگ های زرد درختان شنیدم. 
ستاره باورت می‌شود من و تو با اختلاف صد سال متولد شدیم اما هنوز خانم باد اینجاست. یادم نبود سلامت را به او برسانم اما قول می‌دهم بار دیگر که میان بوته ها و یا میان شاخه وزید سلام گرمت را به او برسانم.
امیلی قشنگم بنظرت پری واقعا عاشق ایلزه بوده؟ ای کاش می‌توانستم بفهمم چند بچه آوردی و چند سال زندگی کردی. تا اخرین لحظه ی کتاب آرزو می‌کردم دکتر برنلی و خاله لورا باهم ازدواج کنند بالاخره این اتفاق افتاد؟ من که بعید می‌دانم.
راستی بابت مرگ اقای کارپنتر تسلیت می‌گویم.واقعا برایش متاسف شدم.

امیلی
من واقعا احساس غم می‌کنم 
دیروز برای دین بیچاره اشک ریختم 
تو در من چیزی را زنده کردی که مدت ها بود در درونم خفته بود با این حال تاثیرش را می‌گذاشت
بعد از تمام کردن داستان زندگی ات به تمام دوستانم گفتم من و تو یکی هستیم اما کسی اعتنا نکرد.
ای کاش من هم بتوانم مانند تو موفق شوم. 
البته شاید همین الان هم موفق هستم و خودم نمی‌دانم.
امیلی زیبا دوستت دارم و خوشحالم با تو آشنا شدم. مطمئنم در بهشت هستی سلامم را به دین و تدی پری ایلزه و خاله هایت بخصوص خاله الیزابت برسان و بگو به قول لورا اگر بخندی دنیا تمام نمی‌شود. 
راستی پدرت در امتداد جاده ی بهشت منتظرت بود نه؟ مطمئنم قولش به تو را فراموش نکرده
خوشحالم که با پدرت وارد بهشت شدی

همه ی تان را با تمام وجودم دوست دارم 

دوستدار تو در صد سال آینده:
زهرا
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

نان و شراب
          داستانی در مورد مبارزات انقلابی و سیاسی.داستان  از جایی شروع میشه که دن بنه دتو ،استاد(کشیش) شاگردهای خودش رو به منزلش دعوت کرده و اونجا از زندگی هر کدوم از شاگردها با خبر میشه،که خیلی از شاگردها حتی دیگه باورهای مذهبی سابق رو ندارند و در اون بین با خبر میشه که شاگرد محبوبش سپینا تحت تعقیب قرار گرفته،ادامه داستان در مورد سپینا و فعالیت های سیاسی و انقلابی اون هست ،سپینا که تحت تعقیب هست توی یک روستا و در مقام یک کشیش  با  اسم دن پائولو مخفی میشه و از اونجا داستان شکل می گیره ،از همراهی و همراهی نکردن آدم ها با اون و اینکه باورهای دینی که در زمان گذشته داشته چقدر هنوز در وجودش پایداره،خب کتاب در مورد ایتالیا در زمان موسیلینی هست و مبارزه سیاسی و انقلابی سپینا بر علیه حکومت و کلیسا.در حین کتاب متوجه میشیم که چقدر کلیسا ذهن آدم های عادی جامعه رو مسموم کرده و زجر کشیدن رو به عنوان یک مزیت جلوه داده و حکومت هم‌به چپاول مردم و ظلم بر اون ها مشغوله به طوری که لباس هماهنگ افسرها برای مردم منزجرکننده هست، اینکه وضع زندگی مردم خیلی بده و سپینا وقتی میخواد شعارهاش رو بنویسه میبینه که دیوارهای کلیسا بهترین و سالم ترین دیوارها برای نوشتن هستند .قسمت هایی از کتاب درون مایه زن ستیزانه داشت و حتی خیلی هم شدید بودش و من اینطوری بودم که نه دیگه واقعا نه،اما گفتگوهای سپینا با اون دختر(چندوقت از خوندنش گذشته و اسمش یادم نیست)و یادداشت کردن صحبت هاش نشون میده هرچقدر هم بخوای زن ها رو نادیده بگیری نمیشه و بودن یک زن قوی به داستانت قوت میده، پایان جلد یک رو خیلی دوست داشتم اون قدرت زنانه ♥️
قسمت هایی از کتاب که دوست داشتم:

.
 ما در اجتماعی زندگی می کنیم که جایی برای آزادمردان نیست.تنها کشیشانی درامانند که مذهب را به خدمت حکومت و بانک بگمارند و هنرمندانی که هنر خود بفروشند و حکیمانی که با دانش خود سوداگری کنند،بقیه هر قدر هم معدود باشند ،به زندان می افتند،تبعید می شوند و تحت نظر قرار می گیرند مشروط بر اینکه مامور حاکم بنا بر مقتضیات سرشان را بی صدا زیر آب نکند.

.
 یک مرد ،هرکه می خواهد باشد و هر قدر حقیر و ناچیز باشد.همین که با مغز خودش فکر کرد نظم عمومی را به خطر خواهد انداخت.خروارها کاغذ چاپ شده شعارهای رژیم حاکم را منتشر می کنند.هزارها بلندگو و صدها  هزار اعلامیه و اوراق تبلیغاتی که مجانا توزیع می شود.گروه گروه ناطق و واعظ که در میدان ها خطابه می خوانند،هزاران کشیش که از فراز منبرها همان شعارها را تکرار می کنند به حدی که همه سرسام می گیرند.در این میان کافی است یک مرد حقیر ،یک موجود تنها و ضعیف بگوید نه!و به گوش نفر پهلودستی خود زمزمه کند که نه! یا شب هنگام روی دیوار بنویسد نه! تا نظم عمومی به خطر افتد.
.

 دن پائولو می گوید: «شنیده ام در این کوه معدن هست ».   و بونیفاتسیو جواب می دهد:«خدا نکند معدن باشد».  دن پائولو نمی فهمد که چرا.چوپان توضیح می دهد: «مادام که کوه فقیر است از آن ما است اما همین که معلوم شد غنی است دولت آن را تصاحب  خواهد کرد .
دولت یک دست دراز دارد و یک دست کوتاه .دست دراز به همه جا می رسد و برای گرفتن است،دست کوتاه برای دادن است ولی فقط به کسانی می رسد که خیلی نزدیک اند
.

 دن بنه دتو که شاید ترجیح
«عزیزم ، تعجب کردن تو چه فایده ای دارد؟ شاید لازم نباشد منی که به کار سیاست علاقه ندارم به تو توضیح بدهم که لباس متحدالشکل تو برای بیچارگان و دهقانان فقیر (کافونها و چوپانان چه معنایی دارد. اگر اینها وقتی یک افسر ارتش را در یک جاده پرت و دورافتاده میبینند فقط اکتفا میکنند به اینکه خود را به کری و لالی بزنند تو باید خیلی هم ممنون باشی که از این بدتر نمیکنند روزی که گوش کرهای مصلحتی باز شود و زبان
لال های مصلحتی به سخن درآید آن روز آغاز لحظات بسی دردناکی خواهد بود که من آرزومندم تو را از آن نصیبی نباشد.»
.

میگوید: «شما را با چه چیز باید قیاس گرفت؟ نسل بدبخت شما راه چه چیز باید مانند کرد؟ شاید شما به بچه هایی میمانید که در یک میدان نشسته باشند و به بانگ بلند به رفقای خود بگویند ما نی لبک 
زدیم و شما نرقصیدید ما نغمه های رثایی خواندیم و شما نگریستید آخر  هیچ چیز بر مداری که به داده شما وعده بودند نگشته است.
        

1

نان و شراب

26

نان و شراب

2

55

149