محمدحسین راه نورد

محمدحسین راه نورد

@Bookscriber.podcast

2 دنبال شده

17 دنبال کننده

                سلام 
من ی نوجوون پادکسترم و کار من معرفی کتاب هست برای کتابدوستا
از نویسنده و مترجم و نشر و خیلی چیزا میگم و یک معرفی کامل(بدون اسپویل) رو ارائه میدم
و دوست دارم شما به عنوان یک کتابخون و کتابدوست پادکست من رو گوش کنین و نظرتون رو بگین 
ممنون 
اسم پادکست تو کست باکس
Bookscriber بوکسکرایبر
              
https://instagram.com/bookscriber.podcast?utm_medium=copy_link
https://t.me/Bookscriber
http://https://zil.ink/bookscriber.padcast

یادداشت‌ها

        هجده دقیقه به نیمه شب: 
مقدمه:
یکی از کتاب هایی که در چند هفته گذشته سر وصدا کرده، کتاب هجده دقیقه به نیمه شب است. 18 نویسنده ایرانی دور هم تصمیم گرفتند داستان هایی از "ژانر وحشت" بنویسند و سر جمع به یک نتیجه جذاب برسند.
متن:
الف) آشنایی با کتاب:
آشنایی با کتاب از شناخت با نویسنده های تالیفی در اینستاگرام بود و آشنایی که با نشر موج داشتم باعث شد کتاب را از نمایشگاه بین المللی کتاب تهران تهیه کنم.
ب) معرفی کتاب:
کتاب دارای 18 داستان کوتاه از 18 نویسنده تالیفی هست و میتوان گفت یک کتاب خوب تالیفی هست و نتیجه گیری های جذابی را به همراه خود دارد، هر نویسنده به شیوه خودش و با زبان خودش یک داستان ترسناک را طراحی میکند و در آخر یک نتیجه کلی از این داستان میگیرد.
پیام کتاب:
ترس هم یکی از سرگرمی هاست و بعضی داستان ها پیام خوبی را هم رساندند مانند امید، صبر و...
ولی چون بیشتر به ترس داستان توجه داشتم پیام زیادی را دریافت نکردم.
نقد کتاب:
بعضی داستان ها بسیار جذاب و خوب بودند و اگر جدا به داستان های (زار، رویاخوار، لالایی مرگ، عروسک مال منه، دندان لق و تولد شوم) نگاه کنیم یک اثر حرفه زیبا را میبنیم که شمارا با داستان همراه میکند و بسیار خوب و جذاب هست. ولی یکسری داستان هنوز پخته نشده بود و شاید اگر چند بار دیگر خوانده میشدند ایراداتی را برطرف میکرد و داستان به شکل و شمایل بهتری میرسید!
نقطه قوتی که میتواند نقطه ضعف این کتاب هم باشد این است که ما در کتاب نویسنده های آشنا و ناآشنا را میبینیم چه بسا آنهایی که آشنا هستند فقط حضورشان باعث سنگین تر شدن کتاب شده است وگرنه داستان جذابی ندارند ولی باز هم حضورشان امیدی به نو نویسان میدهد تا به نوشتن امیدوار باشند.
بعضی از نویسنده ها ایده های قشنگشان را به دست خودشان نابود کردند و این بیشتر از تجربه می آید و من می‌دانم در آینده این دوستان بهتر میشوند
ایرادات فنی از کلمات سخت و فهرست غلط میتواند یک خواننده را (مخصوصا من را) عصبانی کند!
مهم ترین ایراد این است چرا کتاب 180 صفحه ای هارد کاور هست؟چرا نشر تصمیم گرفته در این اوضاع تورم خواننده هارا اذیت کند و با هارد کاور که اصلا هم نیاز نبود هزینه بیشتری از مخاطب بگیرد؟
در آخر کتاب را به کسی که میخواهد برای اولین بار یک اثر تالیفی بخواند پیشنهاد نمیکنم الا چند داستان، ولی کسی که چند تا کتاب خوب تالیفی خوانده و میخواهد بیشتر بخواند پیشنهاد خیلی خوبی است.
داستان های دندان لق و رویا خوار 5 از 5 قطعا بهترین داستان های کتاب هستند
بعضی داستان ها کم بود! و ای کاش بیشتر میبود و بعضی داستان ها هنوز آماده انتشار نبودند!!
میانگینی که از کتاب گرفتم به من نمره 3.1 را نشان داد و من هم به این کتاب خوب تالیفی 3 میدهم
در آخر به ترتیب به هرکدام از داستان ها نمره ای دادم و خوشحال میشوم دوستان ببینند.
آبنبات چوبی:1   مادر میانجی:3   زنده بگور:3.5   صفر سرنوشت:3    زار:4   هیولای شب:2   خفگی:2      تولد شوم:4   رویاخوار:5   موزه مرگ:1   عروس دوشنبه:2    آشیانه مرگ:2    عروسک مال منه:3.5   برزخ:2  لالایی مرگ:2   گاه در انتظار سایه ها:3.5   دندان لق:5  یک دقیقه به نیمه شب:4
ممنون بابت همراهی دوستان
محمدحسین راه نورد 
بهمن 1400
      

1

        شهر ماه خونین 
مقدمه:
فانتزی دنیای جادو و خیال است دنیایی که وقتی واردش شوید هرچیزی ممکن است و هیچ چیز ناممکن نیست...
متن:
الف)آشنایی با کتاب:
باز هم نمایشگاه و دوستان کتابخوانم در گروه "ادبیات ژانری" دست به دست هم دادند و باعث شدند این کتاب را تهیه کنم.
ب)معرفی کتاب: 
داستان درباره یک خانم معلم است که نمایش تئاتر با شاگردانش را برنامه ریزی میکند نمایش به خوبی پیش میرود و آذر، خانم معلم داستان، بعد از اتمام کلاس ها به سر قرار با خواستگارش میرود، قراری که اصلا آذر از آن راضی نیست و مادرش او را مجبور به رفتن سر قرار میکند، آذر سوار تاکسی میشود و در جای نامعلومی پیاده میشود نمیداند آنجا کجاست، مرتب دور و برش را نگاه میکند به سمت رودخانه میرود مرد قایق‌رانی را میبیند، مرد قایق‌ران به او میگوید سوار شو و قول میدهد اورا به سمت خانه اش ببرد ولی به یک شرط به بالای سرت نگاه نکن....
آذر مثل همه آدم ها به حرف قایق ران گوش نمیکند و وارد بزرگترین و عجیب ترین ترس هایش میشود به شهر ماه خونین... شهر رویا، ترس، هیجان و شگفتی
ج)طرح جلد کتاب:
برعکس چند کتاب تالیفی که خواندم این کتاب در انتخاب طرح جلد و خلاصه پشت کتاب وقت گذاشته و معرفی خوبی را برای مخاطب ارائه کرده است.
از نشر هوپا برای دقت نظر و صحافی خوب این کتاب تشکر میکنم.
د)قسمتی از کتاب: 
"همیشه فکر می کرد تنها چیز واقعی ای که آدمها به هم می بخشند خاطرات است؛
با از دست دادنشان، همه چیز، همه چیز از بین می رود.
یک روز بارانی، وقتی قدم زنان به سنگ فرش های خیس پیاده رو نگاه می کرد، خاطرات به جامانده را با خودش مرور می کرد و دوباره روز بارانی دیگری را در همین شهر به یاد آورد. آن خاطره مال چندین سال پیش بود؛ زمانی که او هنوز به این کره ی خاکی پا نگذاشته بود. گاهی باور اینکه زندگی بدون وجود او جریان داشته است برایش سخت میشد. نمی‌توانست باور کند بدون اینکه او بتواند زیبایی‌ها و زشتی‌های دنیا را ببیند، انسان های دیگری روی زمین زندگی می کردند و برای خودشان خاطرات متفاوتی می ساختند که او کاملا از آنها بی خبر بود. خیلی وقت ها با شنیدن ماجرای آنها، دوست داشت خاطراتشان را تصاحب کند. دوست داشت آن خاطره، اتفاقی بود که برای خودش می افتاد. یک نمونه اش همین خاطره ی روز بارانی بود که مادرش تعریف کرده بود."
نتیجه گیری:
الف)پیام کتاب:
عشق ورزیدن، نترس بودن در برابر ترس های بیخود و خیالی.
ب)نقد کتاب:
داستان شروع خوبی رو به همراه داشت ولی هرچی جلوتر رفت از اوج خودش فاصله گرفت.
نویسنده اطلاعات زیادی را برای مخاطب ارائه کرد ولی کمبود در داستان زیاد حس میشد، برعکس کتاب های پر جزئیات خارجی این کتاب کمبود جزئیات داشت و اتفاقات مهم و شخصیت های خوب و جذاب با پرداخت کم کنار میرفتند.
داستان ها وخاطرات جذابی در کنار کتاب گفته شد و همه این ها باعث شد من کیف کنم و بعدش بگویم همین؟!چقدر کم!!
پایان کتاب نتوانست آن هیجانی که میتواند را در خواننده ایجاد کند و بنظرم هم زود تمام شد و هم خواننده تقریبا مطمئن بود چه اتفاقی میفتد.
فونت کتاب های هوپا کمی ریز هست و میتواند اذیت کند.
چیزی که همیشه ذهن من را آشفته میکند نبود فهرست کتاب است که برای خیلی ها وجودش خیلی مهم نیست ولی برای من اهمیت دارد و دوست دارم کتابی را که میخوانم فهرست داشته باشد.
ج)در آخر:
کتاب ایده جذابی را دارد و توانسته است دنیای خوبی را در ذهن مخاطب مجسم کند، چیزی که من دوست دارم از آینده این داستان ببینم یک انیمیشن جذاب با پرداخت های بیشتر به شخصیت ها و محیط هست.
داستان کتاب را دوست داشتم و چند جا از کتاب شوکه شدم و بخاطر همین اتفاقات خوبی که برایم رقم زده شد به کتاب سه میدهم.
این کتاب جلد دومش در راه است، امیدوارم کتاب بعدی کمبود شخصیت و دیالوگ نداشته باشد و بتواند از آثار خوب ژانری کشور و حتی جهان بشود. این کتاب را به دوستانم پیشنهاد میکنم مخصوصا علاقه مندان نارنیا و آلیس در سرزمین عجایب، بدانید ایده و داستان متفاوت است و لذت خواهید برد.
ممنون از وقتتون
محمدحسین راه نورد
بهمن 1400
      

9

        بذر خون
مقدمه: 
رمانی با مفهوم مذهبی و ایرانی، یک رمان جذاب، با یک شیوه جدید (کمی ناپخته) و با کشش بالا.
متن:
الف) آشنایی با کتاب:
آشنایی با این کتاب مانند آریزونا از گروه "ادبیات ژانری" بود! صحبت از ماراتن تالیفی خوانی شد و قرار گذاشتیم باهم چند کتاب تالیفی را بخوانیم از آریزونا شروع کردیم و حالا بذر خون...
از خوبی های این ماراتن، گفتگو با خود کتاب نویسان( نویسنده های کتاب) هست و میتوان درباره ایده این کتاب، چگونگی انتشار این کتاب و چیز های دیگر صحبت کنیم.
ب) معرفی کتاب:
این کتاب یک آینده شوم را پیش‌بینی میکند، یک ویرانشهر واقعی...
"محمد فائزی فرد" نویسنده کتاب پیش‌بینی میکند اگر داعش موفق میشد چه میشد؟
اگر به ایران حمله میکرد چه اتفاقاتی میفتاد؟
داعش به ایران حمله کرده قسمت های زیادی از ایران را گرفته و فقط چند استان مانند اصفهان، لرستان و خوزستان( قسمتی از خوزستان!!) هنوز مقاومت میکنند و در مقابل نیروهای داعش دوام آورده اند...
حالا انگار روز های آخر مقاومت است اصفهان( نقطه اصلی داستان) بی فرمانده شده و شورای پیر شهر نمیدانند باید چه کار کنند.
به راستی این مقاومت چه میشود؟
پ) پیام کتاب:
چیزی که باید حس میشد از کتاب قدردانی از مدافعان حرم است( ولی متاسفانه بدلیل پرداخت کم به داعش نتوانست خوب عمل کند).
انتقام، خانمان سوز است و کینه عقل را میزداید

ج) طرح جلد و صحافی کتاب:
طراحی جلد مرا یاد مراسم های عزاداری در عاشورا می اندازد تا یک شهر مقاوم در برابر داعش( البته تا حدی به وقایع آخر کتاب هم اشاره دارد) ولی چیزی که بسیار مشهود است  کتاب های ایرانی نه در طرح جلد و نه در خلاصه پشت کتاب ها نمیتواند خوب عمل کند و من نمیدانم این ضعف از نویسندگان یا ویراستاران است؟؟ یا در انتشارات!!
کتاب سبک و با صحافی درست است دست را خسته نمیکند و صحافی تمیزی دارد.
نقد کتاب:
تصور از کتاب یک کتاب اکشن و جنگی بود که متاسفانه بهش زیاد پرداخت نشد! کلا نقد اساسی به این کتاب کمبود احساسات، اکشن، دیالوگ ها هست و شاید تنها چیزی که زیادی به چشم میزند اطلاعاتیست که نویسنده میدهد و در آخر متوجه میشویم نیازی نبود این را بدانیم.
مهم ترین نکته این کتاب ایده زیبایش است و یک ویران شهر واقعی را در ذهن مخاطب تصویر سازی میکند.
کاش بیشتر میتوانستیم با شخصیت ها ارتباط بگیریم.
ایراد دیگر پرش داستان از یک جای جذاب به یک جای جذاب دیگر است که میتواند هیچ ربطی به فصل های بعدیش نداشته باشد.
این باعث میشود انسجام متن کمتر دیده شود و لذت را از مخاطب بگیرد.
نتیجه گیری:
داستان های ادبیات ژانری تالیفی 10 سال است که به طور جدی شروع شده و انتشاراتی ها از آن حمایت میکنند.
باید به  جوانان ایرانی فرصت دیده شدن داد و امسال نشر کتابستان این را به خوبی نمایش داده است.نوشتن کتاب میتواند زمان زیادی را از نویسنده بگیرد ولی ای کاش نویسنده بیشتر به کتاب میپرداخت.نمره من به داستان 3.5 است ولی بخاطر قوانین گودریدز و علاقه زیادی که به ایده داستان دارم، به کتاب 4 میدهم.
امیدوارم نویسنده کتاب روز به روز پیشرفت کند و بتواند پله های ترقی را یکی پس از دیگری طی کند.
ممنون بابت وقتتان
محمدحسین راه نورد 
بهمن 1400
      

6

        آریزونا 
مقدمه:
این اولین کتاب تالیفی هست که در سال 2022 میخوانم و جزو کتاب های محبوبم شد که فکر کنم اگر کسی به من بگوید چه کتاب تالیفی در این 20 سال معرفی میکنی؟ انتخاب اولم این کتاب است.
کتاب را از 2 بهمن تا 9 بهمن 1400 با حضور چند نویسنده و نویسنده کتاب و 15 نفر دیگر همخوانی کردیم
متن:
الف)آشنایی با کتاب:
در گروه "ادبیات ژانری" با این کتاب آشنا شدم، در گروه از کیفیت کتاب ها میگوییم و گفتیم تندیس به زودی کتاب تالیفی منتشر میکنه و معرفی کتاب این هست، قیمت کتاب دلم را زد و واقعا سخت بود برایم کتاب را تهیه کنم.
معرفی که تندیس گذاشت را خواندم دقیقا همان متن را اینجا میگذارم و بعد جوابم به متن را:
متن معرفی تندیس:
"بچه که بودم، فکر می کردم زندان جای بسیار بزرگی است؛ آن قدر که حتی اگر تمام دوران محکومیتم را هم صرف دیدن بندها و راهروها و سلول ها کنم، باز نمی توانم همه جای آن را ببینم، چندان هم در اشتباه نبودم، زیرا گشتن در بند خودمان هم سالها وقت می گرفت، چه برسد به کل بندهای دیگر. شاید به خاطر همین هم بود که هیچ وقت تصور نمی کردم جایی غیر از زندان وجود داشته باشد، اما بالاخره برای هر زندانی، اتفاقی می افتد که مجبور می شود به چیزهای دیگری هم فکر کند. برای من، همه چیز از اولین هواخوری ام شروع شد و شاید اگر کمی باهوش تر بودم، می توانستم خطی را که از میان اتفاقات می گذشت ببینم، اما من فقط یک پسربچه ی نه ساله بودم و در آن شن والیبال، نمی توانستم همه چیز را به خوبی درک کنم.. حالا، پانزده سال از آن ماجرا می گذرد و من تبدیل به یک زندانی معمولی شده ام. زندانی ای که روزها بیگاری می کند تا بتواند هزینه ی خوش گذرانیهای شبانه در مرکز تفریحات را بپردازد، آن هم بدون این که بداند به زودی، وارد مسیری می شود که او را مجبور به فکر کردن به چیزهای عمیق تری می کند. چیزهایی که به او می فهماند، زندان چقدر جای کوچکی است."

جواب یکهویی من به این معرفی کتاب:
"ببین یک ایده جذابی رو داره میگه ولی خب؟! چی؟ دلیل وجود معرفی اینه که برو بخر و محتوای خاص و قشنگی رو داره ولی نتونسته خوب معرفی کنه و وقتی نتونسته معرفی کنه پس خوب هم نتونسته گسترشش بده"
پس هیچ وقت فکر نمیکردم این کتاب را تهیه کنم در ادامه نویسنده(که در گروه بود) یک معرفی از کتاب گذاشت (که آن را در پایین معرفی خودم قرار میدهم) و من کاملا نظرم راجع به کتاب برگشت و با خواندن فصل اول کتاب(که نویسنده کتاب در گروه قرار داد) مطمئن میشوم که کتاب را باید خواند و در همخوانی کتاب را خواندیم.
ب)معرفی کتاب:
دنیا را یک زندان در نظر بگیرید، همه ما در زندانیم و از نعمت آزادی محرومیم به نحوی که حتی دیگر نمیدانیم آزادی چیست و معنای مرگ را با آزادی یکی میکنیم.
داستان درباره آراد 9 ساله است که برای اولین بار باید به "هواخوری" برود، هواخوری نزدیک ترین مکان به آزادیست و 14 سال بعد آراد جوان ما وارد ماجراجویی خاص خود میشود و در کنار این ماجراجویی ترس، نفرت، غم و از همه مهم تر عشق را تجربه میکند
این کتاب، جلد اول 3 گانه بی‌نهایت است ولی نگران نباشید جلد ها از هم جدا هست.
آرزویم برای همه انسان ها این است که حداقل یک روز سعی کنین آزاد باشید. و اگر میخواهید کتاب را تهیه کنید میگویم به بینهایت خوش آمدید و بدانید با یک اثر خوب گمانه زن تالیفی مواجه میشوید.
در پایان از معرفی خود نویسنده استفاده میکنم امیدوارم لذت ببرید:
"سلام دوستان. وقتتون بخیر.
آریزونا، درباره یه زندانه که به‌اندازه کل کره زمین وسعت داره. زندانی که همه‌ آدم‌ها توش به حبس ابد محکوم شدن، یعنی داخل این زندان به دنیا می‌آن، بزرگ می‌شن و درنهایت ازش "آزاد" می‌شن. اما چون هیچ‌وقت در آزادی زندگی نکردن و همیشه پشت دیوارها، حصارها و میله‌ها بودن، دیگه آزادی براشون معنای خاصی نداره!
البته بیشتر زندانی‌ها وقتی که نوجوون هستن، خیلی کوتاه طعم آزادی رو می‌چشن، درواقع می‌رن هواخوری. اما نه مثل هواخوری‌های معمولی، بلکه این هواخوری آدم رو زهره‌ترک می‌کنه و برای همینه که زندانی‌ها از هواخوری وحشت دارن!‌ دلیل خوبی هم برای این همه ترس وجود داره... دلیلی که آراد، شخصیت اصلی آریزونا، بهتر از همه ازش خبر داره. چون خیلی زودتر از موقعی که باید به هواخوری می‌ره و به همین خاطر، این تجربه تأثیر خیلی بیشتری روش می‌ذاره. اما سال‌ها می‌گذره و آراد بزرگ می‌شه و یه شب، با کسی آشنا می‌شه که باهاش درباره آزادی حرف می‌زنه و بهش می‌گه این فرصت رو داره که برای آزادی بجنگه و خودش رو به خطر بندازه. اینجاست که آراد مجبور می‌شه یه تصمیم مهم بگیره و بین اسارت و آزادی، یکی رو انتخاب کنه، حتی اگه این تصمیم خیلی سخت باشه!
داستان آریزونا درباره این انتخابه!
جا داره این رو هم اضافه کنم که کتاب آریزونا تو ژانر New Weird Fiction یا ادبیات نوغریب جا می‌گیره که ترکیبی از ادبیات بدنه اصلی همراه با ویژگی‌های ژانری (مثل علمی‌تخیلی و دیستوپیایی) هست."
ج)قسمتی از کتاب(بدون اسپویل):
آخرسر با صدایی که انگار از اعماق چاه بیرون می آید اعتراف می کنم: من میترسم.
خیلی جدی می گوید: «باید هم بترسی، چون واقعا ترسناکه. اصلا اگه نترسی که فایده ای نداره. اون قدر که اگه من الان جات بودم، بلند میشدم و میزدم زیر میز و راهم رو می کشیدم و می رفتم، با وجود این، بهت میگم که باید حتما بری هواخوری»
چپ چپ نگاهش میکنم: همیشه میدونستم که زندانی هایی که میرن هواخوری یه طوری هستن، اما دیگه فکر نمی کردم این قدر دیوونه باشن.
اریک بدون هیچ ناراحتی ای می خندد: ماها دیوونه نیستیم، فقط تعدادمون کمه. اگه بیشتر بودیم، اون وقت شماها دیوونه بودین.
حرفش لجم را در می آورد. برای تلافی می گویم: «بعید میدونم هیچ وقت تعدادتون اون قدر زیاد بشه.)) اما اریک با خونسردی جوابم را می دهد: «بهتر، نمی خوام اون بیرون خیلی شلوغ بشه.)
طوری می گوید آن بیرون، انگار دارد به محوطه ی باز مرکز تفریحات اشاره می کند. به بی خیالی اش و به تسلطی که نسبت به همه چیز دارد، حسودی میکنم.
یعنی ممکنه من هم... نه. نمی تونم.
اریک متوجه تغییر حالت من می شود. می گوید: «می دونی، یه جور دیگه هم میشه به همه این قضایا نگاه کرد. شاید تو اون زندانی خاصی که من فکر می کردم نیستی، شاید اون کارتی که در نه سالگی گرفتی صرفا یه اشتباه اداری بوده، یه بدشانسی بی دلیل که بر اثر بی دقتی به کارمند تو سازمان هواخوری رخ داده. شاید همه ی این اتفاقاتی که تو این پونزده سال رخ داده، فقط یه سری تصادف بی معنیه.)
کمی مکث می کند، انگار می خواهد به من زمان بدهد تا به حرفش فکر کنم. بعد ادامه می دهد: «ولی یه لحظه فکر کن که این طوری نباشه"
پیام ها: 
نکته: به خاطر گنگ بودن کتاب ممکن است هر فردی پیام خودش را دریافت کرده باشد و پیامی که من دریافت کردم با بقیه دوستان متفاوت باشد.
آزادی در خانه تان را نمیزند باید برایش یک چیز هایی را از دست بدهید.
رها شدن از زندان ها(چه واقعی و چه ذهنی) راحت نیست ولی رها شدن لازم است!
عشق و دوستی هم راه نجات هست هم نیست!!!
دیوانگی و آزادی به هم نزدیکند پس دیوانه باشید و لذت ببرید
نقد کتاب:
ایرادات ویراستاری در کتاب وجود داشت و یک سوتی از شخصیت بود که در چاپ بعدی به گفته نویسنده کتاب برطرف میشود. ایراد دیگر شروع داستان کمی کند تر از حد عادی بود ولی بدنه داستان عالی و پایان خوب و مناسبی داشت 
نباید دریغ کرد که اقتباس های عالی را ما در کتاب میبینیم چه آهنگ های زیبا چه کتاب های جذاب. ویژگی دیگر کتاب کشش بالا بود طوری که اجازه زمین گذاشتن کتاب را به شما نمیدهد.
درباره نمره خیلی باید صحبت کرد چون من خیلی کتاب نخوانده ام و احتمال تغییر نمرات در خیلی از کتاب ها بسیار هست، کتاب جذابی ست و بعنوان تالیفی با دیدگاه نسبتا منفی بهش نگاه کردم و در ذهنم گفتم اگر خوب نبود باید به نویسنده بگی.
اگر ایرادات ویراستاری رفع شود قطعا جزو آثار خوب گمانه زن هست و چه بسا اگر ترجمه شود میتواند طرفداران زیاد تری در سراسر جهان پیدا کند
نمره من به کتاب جذاب "آریزونا" 5/5 است.
محمدحسین راه‌نورد 
بهمن 1400
      

5

        کتابفروشی خیابان ادوارد براون 
مقدمه:
در زمینه تالیفی غیر ژانری نویسنده های ایرانی کار های خیلی خوبی انجام داده اند. این کتاب هم یک مجموعه داستان طنز تالیفی است خاطرات یک کتابفروش که تلاش میکند مشتریان را جذب کند و کتاب میخواند و در همین حین اتفاقاتی میفتد اتفاقات طنز...
متن:
الف) آشنایی با کتاب:
آشنایی با کتاب از کست باکس بود! در حال گشت و گذار در صفحه اصلی کست باکس بودم و پادکست های مربوط به کتاب رو میدیدم، تقریبا همه این هارو دیده بودم و با پادکستر ها ارتباطی داشتم.
یک اسم جدید دیدم "کتابگرد" قبلا نبود... رفتم داخل کانال پادکست، عجب پادکست جالبی! چرا این رو زودتر ندیده بودم
از قسمت صفر شروع کردم به گوش کردن 
محسن رمضانی، یک کتابفروش و نویسنده که تلاش کرده کتاب خواندن را رواج دهد و حالا با طاقچه آمده و با کتابخوان ها صحبت کرده، بهترین کتابخوان های ایران را دعوت به مصاحبه میکند و با آن ها از کتاب های مورد علاقه شان و کتاب هایی که مورد علاقشان نیست صحبت میکند.
چقدر خوب و دوست داشتنی!
ایمیل آقای پور رمضانی را پیدا کردم و از پادکستم با ایشان صحبت کردم و من را تشویق کردند. بیشتر گشتم و متوجه شدم خود ایشان نویسنده هستند و کتاب چاپ کردند
در طاقچه یک کتاب از ایشان دیدم که مرا جذب کرد، بله کتاب کتابفروشی خیابان ادوارد براون آن را با طاقچه بی نهایتم دانلود کردم و کتاب را گرفتم...
ب) معرفی کتاب:
خاطرات یک کتابفروش که به تازگی در یکی از خیابان های معروف تهران کتابفروشی باز میکند و سعی میکند مشتریان رو به کتاب فروشی جذب کند.
تقریبا ناموفق بوده و نتوانست کتاب هایش را بفروشد و اکثر اوقات کتابفروشی خلوت است و مشتری ندارد پس کتابفروش ما کاری را می‌کند که  قطعا آرزوی من بوده است و مینشیند از فرصت استفاده میکند و کتاب میخواند. 
یکی از قسمت های جذاب این کتاب نقل قول کردن این کتاب هاست و هر کتابی که میخواند قسمتی از آن را در کتابش قرار میدهد چه بسا انقدر آن قسمت کتاب مهم است که کل آن داستان مورد نظر حول این نقل قول میچرخد و چقدر زیبا از این نکته استفاده میکند.
داستان طنز جذابی دارد و انسان را تشویق به خواندن کتاب ها می‌کند و من را یاد "قصه های امیرعلی"  میندازد و باعث میشود به آن هم نگاهی بیندازم و دوباره بخندم. 
به سایت گودریدز رفتم تا نظرات را دنبال کنم متوجه شدم خود نویسنده نظری در قبال معرفی بهتر کتاب قرار داده که آن را اینجا قرار میدهم:
“وقتی در مجله ی طنز «خط خطی» می نوشتم دنبال راهی بودم که بتوانم کتاب خوانی را ترویج دهم و به مخاطب های مجله کتاب معرفی کنم. به نظرم معرفی کتاب ها توی مجلات خیلی خشک و رسمی بودند و جذابیت نداشتند. به همین دلیل تصمیم گرفتم در هر شماره یک داستان طنز بنویسم و لابه لای داستان هایم کتاب هایی را که دوست دارم، معرفی کنم. اسم آن صفحه را گذاشتم «خاطرات یک کتاب فروش» و با اسم مستعار «استراگون » می نوشتم. استراگون یکی از شخصیت های کتاب «در انتظار گودو» بود که به همراه ولادیمیر بیهوده منتظر آمدن «گودو» نشسته اند. «گودو» برایم نماد همان مشتری بود که قرار بود به کتاب فروشی بیاید و کتابی بخرد و هرگز نمی آمد. حدود یک سال و نیم، هر ماه داستان این کتاب فروشی را روایت می کردم. بعد از تمام شدنش از داستان های این مجموعه به عنوان خمیر مایه ای برای نوشتن کتابم استفاده کردم و حدود یک سال و نیم نیز طول کشید تا برخی از داستان های قبلی را بازنویسی کنم و داستان های جدیدی به آن اضافه کنم. اسم کتاب را هم عوض کردم. یک دلیلش این بود که سال 1388-1389 توی خیابان ادوارد براون کتاب فروش بودم و بعضی از توصیف های کتاب مربوط به تجربه ی کتاب فروشی ام در آن سال است.”
پ) قسمتی از کتاب
"عابرها از جلو مغازه رد می شوند. حتا نگاهی هم به کتابهای توی ویترین نمی کنند. حق با فروید است، انسان وقتی به چیزی واکنش نشان می دهد که یکی از حس های پنج گانه اش تحریک شود. کتاب به تنهایی هیچ کدام از این حسها را تحریک نمی کند.» البته اصل جمله را پدرم گفته. من فقط با نظریات فروید ترکیبش کرده ام. سطل آشغال پلاستیکی را برمی دارم و می روم ته مغازه. باید از تمام ابزارهایی که دارم برای تحریک مشتری ها استفاده کنم. توی سطل را پر آب می کنم. چند قطره مایع دستشویی اضافه می کنم و با انگشت اشاره آن قدر همش می زنم تا کف کند. سطل را بلند می کنم و آب کف کرده را میریزم زمین. تي کنفی را برمی دارم و سه بار، رفت و برگشت، سرامیک ها را می سابم. برای تحریک مشتری ها سراغ مهم ترین حس شان می روم، حسی که مردها با آن عاشق می شوند: بینایی"
پیام ها:
مسائل اجتماعی و کتابخوانی را بیان میکند و به ما میگوید کتااااب بخوانیم




نقد کتاب:
داستان هر چه جلوتر میرود به نظر جذابیت گذشته را ندارد ولی هنوز هم ارزش ادامه دادن را دارد و طنز جذابی را روایت می‌کند
نمره من به اين كتاب 3 از 5 هست و جذاب و زيبا بود.
محمدحسين راه نورد
بهمن 1400

      

8

        پارسال در اوج زمان درسم برای کنکور درس میخواندم و کرونا کاری کرده بود که حتی بیرون رفتن برای تفریح هم ترسناک بود مانده بودم چه کار کنم بعد از چندین ساعت حالم از کتاب خواندن بهم میخورد و نمیتوانستم کتاب بخوانم  
در اوقات بیکاری به 2 تا کار مشغول بودم یکی گوشی که بیشتر صرف دیدن سریال ها بود و یکی تلوزیون که به تماشای "برنامه کتاب باز" مینشستم. "کتاب باز" سروش صحت واقعا حرکتی فوق العاده و خوب بود و کاری زبانزد و رویایی! 
"کتاب باز" در آخرین شبی که در هفته برنامه داشتند( شک دارم 5 شنبه یا 4 شنبه) در آنجا با گروهی از کتابخوان ها، مترجم ها نویسنده ها صحبت میکردند و از یک کتاب یا نویسنده میگفتند... کتابی که در آن شب درباره آن صحبت شد "سووشون" بود من هم حال درس نداشتم و واقعا علاقه زیادی به کتاب داشتم ولی نه فرصت کتابخوانی بود و نه حالش.... 
سال آخر کنکور بود و همه ما از جان سیر شده بودیم و فقط از خدا میخواستیم زودتر تمام شود این نفرین بی پایان 
نشستم و صحبت های افراد درباره این کتاب را شنیدم آخر کتاب را فهمیدم از هدف نوشته شدن کتاب و... این صحبت ها باعث شده بود برای مدتی من احساس بی نیازی شدیدی کنم و با قدرت بیشتری به درس خواندن ادامه دادم. 
ب)معرفی کتاب: 
کتاب "سووشون" نوشته خانم سیمین دانشور است کتابی که قبل از انقلاب نوشته شده و به درستی جزو بهترین کتاب های ایرانی اجتماعی هست. 
اگر از کتاب بگویم قصه درباره خانمی به اسم زری هست که با یوسف و 3 بچه اش در شیراز زندگی میکند. یوسف بچه خان هست و زندگی اعیانی دارند یوسف قلب پاکی دارد و تلاش میکند رعیت هایش راحت زندگی کنند. 
کتاب در زمان جنگ جهانی دوم است ظاهرا دوره رضا خان و دوره نفوذ زیاد انگلستان بر جنوب ایران و البته شیراز به طوری که انگلیس غله و کالاهای زیادی را از خان ها و مردم تهیه میکرد و انبار میکرد تا مردم دچار قحطی و ضعف شوند. 
استعمار در آن دوره بیداد میکند و مردم در فقر و قحطی زندگی میکنند قسمت زیادی از مردم عشایر هستند که یکجا نشین نیستند و همین موضوع در کتاب نشان ضعف و عقب ماندگیست. 
در کنار استعمار،عقب ماندگی و سنتی بودن مردم ایران را رنج میدهد و جوانان روشن فکر گرفتار حزب های توده ای و نازی بودند روسیه تلاش میکرد بر جنوب ایران نفوذ کند و چه بسا آلمان که قصد تصرف کل جهان را داشت ،در ایران هم طرفدار داشت.
چیزی که چشم من را گرفته بود دین مردم بود کاملا انتخابی بود در خانه ای که یک طرفش نماز خوانده میشد فرد دیگرش شراب می‌خورد
دورویی در کار نبود و هرکس با "انتخاب" خودش زندگی می‌کرد
نمی‌دانم این خوب است یا بد ولی خیلی برایم جالب بود، خیلی خیلی خیلی جالب...
اگر مایل بودید بیشتر بدانید از سووشون در کانال تلگرامم توضیحاتی از این کتاب(بدون اسپویل) قرار دادم. 
امیدوارم لذت ببرید...
#سیمین_دانشور
#نشر_روزگار
#کتاب
#کتاب_بخوانیم
#روزمرگی
#سووشون
#عشق #محبت #ایستادگی #مقاومت
#مردم #دین #نماز #شراب
#پیام_کتاب
#مقاله #معرفی_کتاب
      

15

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.