داستان روایت زوال خانوادهای در اوایل انقلاب بدلایل مختلف را روایت میکند. تصویر سازی ها مثل همیشه عالی است و سیر روايت بسیار آوانگارد و خلاقانه است، اما دروغ چرا...
داستان چندان آدم را نمیگیرد. انگار وقتی توی قصههای دولتآبادی، به جای الاغ ماشین در خیابانهاست، آدم فکر میکند یکجای کُمِیت ماجرا میلنگد. البته شاید محمود دولت آبادی عزیز در این سالهای اخیر چندان هم لنگ جذب ما مخاطبها نیست. شاید پیش خودش میگوید:" خوشتان آمد بخوانید، اگر هم نه که به درک. بروید از کله خواجه هم آنطرف تر..." شاید هم حق داشته باشد. آنقدر با سلوچ و کلیدر و روزگار مردم سالخورده بهمان حال داده که انگار زیادیمان کرده. ولی در جمع، محمود خان، سیبیل کلفت ادبیات ایران، دمت گرم. به داده و نداده ات شکر.