نشسته است پای کتاب و گره ی ابروهایش باز نمی شود. هر چه صدایش می زنم جواب نمی دهد. با بشکن جلوی صورتش، سر را بلند می کند. از نگاهش می فهمم که نباید حرف الکی بزنم. باز صدایش گرفته است.« به خدا خیلی سنگینه. نیم ساعت رو دو تا از جمله هاش موندم، آخه نمیگی شیخ، ما این کتابارو چجوری بفهمیم؟ اونایی که تو مَدرس تون بودن کلی سوال داشتن دیگه وای به حال ما»
انگار صدای زن شیخ است که به گوشم می خورد”جماعتی در چند صد سال هم نمی توانند بنویسند و حتی شک دارم بتوانند بخوانند... ”
دلداری اش می دهم که خدا کمک می کند ولی می دانم تا صبح چشم برهم نمی گذارد. قول داده ام تا جایی که می توانم بیدار بمانم تا دلگرمی اش شود. او با مکاسب شیخ و من با نارنج اش
واقعا برایم سوال شده؛ مگر در میان نخل ها نارنج پیدا می شود؟! کتاب را تمام می کنم و یک دور تمام صحنه ها را مرور می کنم. آنجاهایی که بیشتر ماندگار شده... از کودکی شیخ و خواب مادرش تا سفرهای شیخ، هنوز که هم کاشان همان گونه است که راوی بیان کرده؛ با بافت های قدیمی و خونگرمی مردمان و پله های سنگی کنار درها برای نفس تازه کردن پیاده گان... عطر بابونه های دزفول اتاق را پر می کند و رود خروشان می رود تا نجف، درست رو به روی باب القبله و صدای قرآن خواندن امیر المومنین و نگاه گرم سید علی که همراه شیخ شده است. شنیده بودم که عالمان راه نجف تا کربلا را پیاده می رفتند ولی نمی دانستم که شیخ اولین آن ها بعد از جدش،عبدالله انصاری بوده است.چ
یک جایی از زندگی شیخ برایم لذت بخش ترین و ترسناک ترین بود...آنجایی که راوی می گفت”با خود عهد کرده بود مذاقش را با طعم چیزی که برای زنده ماندنش ضرورتی نداشت،آشنا نکند. با هر چشیدن جدیدی، خواهش جدیدی متولد می شد و در هر خواهش جدیدی، ذلت جدیدی نهفته بود”.
اما اینبار صدای خنده ی دخترک است که اتاق را پر می کرد و از بردن نان و تره ناراحت نیست و من با چشم هایم می خندیدم. صدایش آهسته بود ولی نه به قدری که نشنوم...«خانوم ما رو باش» نیم خیز که می شوم خنده اش می گیرد. «بهت قول دادم و زیر قولم نمی زنم.» دختر عموی شیخ است که حرف میزند.شده بانوی خانه ی شیخ و قول داده است تا آخر همراهی اش کند”یک بار قسم خوردم که در رنج تو شریک خواهم بود. قسمم را نخواهم شکست”
و اما شیخ و بانوی او کجا و ما کجا
و در نهایت تشکر از آقای یامین پور نویسنده ی خوب کتاب نخل و نارنج که همه با چهره ی سیاسی شان او را می شناسند ولی با خلق این اثر ثابت می شود انسان ها بعد های مختلفی دارند.