جزئیات پست

سعید بیگی

1403/02/29

خواندن 8 دقیقه
(0/1000)

نظرات

خاطره شما مرا یاد خاطره یکی از اساتیدم انداخت موقعی که سربازی خود را در  سپاه دانش کردستان می گذرانده و به عنوان دبیر علوم می‌خواسته پسران را به اردوی طبیعت گردی ببرد.مخالفت زیادی از سوی آموزش و پرورش می‌شود و او تعهد می‌دهد که مشکلی پیش نیاید اما وقتی به کوهی که دارای گونه های گیاهی متنوعی بوده می‌روند و به گشت و گذار می پردازند،  یک دسته از دختران دبیرستانی را در قسمت دیگری از کوه می بینند،  پسران همگی به سمت دخترها می‌دوند و فریادهای این استاد ما به جایی نمی‌رسد و آخرسر تنها با یک دانش آموز به مدرسه برمی‌گردد. فردای آن روز دبیر مدرسه دخترانه شکایت نامه ای تقدیم آموزش و پرورش کل می‌کند و به سبب آن استاد ما توبیخ و از سپاه دانش آن منطقه به یک منطقه دیگر منتقل می‌شود . 
دیگر پشت دستش را داغ می‌کند چنین کاری نکند. 
2
درود
سپاس، خاطرهٔ جالبی بود. من بارها به خاطر بچه ها حتی با خانواده ها، مدیران مدارس، مسئولان اداره و خیلی های دیگر جنگیدم و البته نه ناراحتم و نه پشیمان! چون به نفع بچه ها بود. هرچند موقعیت های فراوانی را از دست دادم. ولله الحمد! 
هجوم پسران به سمت دختران؟
این هورمون ها چه بر سر آدم نمیارن که! 
نمی‌دونم از کجای متن بگم.
از عشق شما به کتاب؟ واضح است.
از بیماری مشترک؟ همان "بیماری شیرین کتاب خریدن".
از اینکه عجب دانش‌آموزان خوشبختی دارید که شما مسئولشون بودید؟ مشخصه خوشبخت بودند/هستند.
از اینکه تجربه مشترک بردن بچه‌ها به اردو رو دارم؟ از اینکه با بچه‌ها رفتیم باغ کتاب و چرخیدیم؟
چقدر سمپاتی و چقدر همدلی داشتم با این متن.
چقدر روان می‌نویسید. اصلا گویی باسلق است. به چشم بر هم‌زدنی آب می‌شود و تجربه.
نمی‌دونم، فقط می‌تونم بگم ای‌کاش معلم/معاون‌هایی مثل شما تکثیر بشوند. آنقدر تکثیر بشوند که در خاطرهٔ هر دانش‌آموز ایرانی، شخصی مثل شما دلسوز و "معلم" نقش ببنده. 
3
درود سید بزرگوار
سپاس گزارم، خیلی لطف دارید. همکاری داشتیم با تجربه که سالها پیش آسمانی شد. (زنده یاد عباس قهرلو) ایشان مرا که جوانی کم تجربه بودم، با جمله ای تربیت کرد. فرمود؛ فکر کن بچهٔ خودت است. و از آن روز همهٔ دانش آموزان بچه های من شدند و بیشتر برایشان دلسوزی کردم و زحمت کشیدم و البته کمتر به بچه های خودم رسیدم و خدا به آنها توجه داشت و رسید. ولله الحمد. 
عجب انسان وارسته و عزیز بودن.
قرین رحمت باشن. 
@mosaafer 
سپاس از لطفتون. خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه. 🌺
@SAH.Hashemi04 
هیوا

1403/02/29

دقیقا در همان باران سیل اسای شهر آفتاب ما انجا بودیم، خاطره به یاد ماندنی شد
1
درود
چه جالب! من تصاویر را از تلویزیون دیدم. چه وضعیتی شده بود. کف غرفه ها آب راه افتاده بود. همراه و همیار کتاب مانا باشید. 
و من که دو سال تمام نمایشگاه نرفتم بخاطر دوری راه تا شهر آفتاب😐
1
درود
ان شاء الله سال بعد با دوستان بهخوانی به نمایشگاه برویم و میهمان غرفه بهخوان بشویم. سپاس. 
غمی که در بند شش بود جگرم را سوزاند
4
درود و سپاس از لطفتان!
راستش آن سالها در قیاس با امروز چندان ناراحت نبودم. امروز تکرار نشدن آن سفرها خیلی غمناک تر شده است، چون پسر بزرگم حدود چهار سال پیش آسمانی شد و روحش از خاک به افلاک پر کشید. شما یا پدرید یا مادر که رنج و غم این بند را درک کردید. در کنار خانواده محترمتان مانا، نویسا و شاد باشید. 🌺🌸🙏🏻 
 s. khalili

1403/02/30

روحشون شاد و قرین رحمت الهی  بی شک یکی از سخت ترین ها غم از دست دادن است آنهم غم  از دست دادن فرزند که جگر سوز است از   خداوند برای شما و خانواده صبر روز افزون خواستارم 🙏🥺
@mosaafer 
درود و بی نهایت سپاس از لطفتون! قصدم ناراحت کردن دوستان نبود؛ ببخشید. ان شاء الله در کنار خانواده محترم تندرست و شاد باشید. 🌸🌺
@Sara_ 
 s. khalili

1403/02/30

🙏🙏
@mosaafer 
بیماری شیرین کتاب خریدن ...
دقیقا این خاطره که دوستان ما اجازه نمیدادن به کتاب فروشی بریم و یا اینکه وقتی وارد کتاب فروشی میشیم با کلی کتاب برمیگردیم ، خاطره مشترک همه ما کتاب باز هاس...
ممنون بابت این نوشته زیبا که هم خاطرات مدرسه رو زنده کرد و هم خاطرات کتابی مون رو ❤❤🌺🌺
1
خواهش می کنم ، پاینده باشید. 🌺 
 s. khalili

1403/02/30

سلام جناب بیگی بزرگوار ممنون از یادداشت زیباتون و خاطراتی که با ما به اشتراک گذاشتید و تصویر سازی از  محل قبلی نمایشگاه خاطرات من رو هم زنده کرد ، خستگی از راه رفتن مداوم  ،گرمای هوا  ،مسیرهای طولانی بین غرفه ها .....‌به به  که چه کردید با حال دل ما 
و  به امید داشتن مربیان و معلمان و مدیرانی چون شما دلسوز و اهل علم 🌹🌹
1
درود
سپاس از لطفتون. واقعا گشت و گذار در فضای نمایشگاه و دیدن آدم هایی از هر طبقه اجتماعی که نایلون های کتاب در دست روی زمین، کنار چمن و لب جدول کنار خیابان ولو شده بوند، آن هم از هر جای دنیا با زبانها و فرهنگ های متفاوت لذت بخش بود. یادش به خیر! 💐 
ممنون از شما
1
درود
خواهش می کنم. 🙏🏻 
چقدر قشنگ بود...
خدا اینطور معلم‌ها رو زیاد کنه 🥲
3
درود
شما لطف دارید. سپاس از لطفتون. ما کوچیکه شون هم نیستیم. تعارف نمی کنم، اینطور معلم ها کم نیستند، اما در سکوت و آرامش, زندگی و کار می کنند و چراغ خاموش! 🙏🏻 
بله درسته کم نیستن 🌹
مادر خودمم از اون دست معلم‌ها بودن که بچه‌ها عاشقشون هستن 🥲 الان دیگه بازنشسته شدن :)
@mosaafer 
درود
خدا به شما، خانواده محترمتون و مادرتون تندرستی و عمر با عزت بده. البته من هم چند سالی هست که بازنشسته شدم. 💐
@szm_books 
نمایشگاه بین المللی خیابان سئول برای من هم نوستالژیک است. از نمایشگاه کتاب تا نمایشگاه بازرگانی
درود
بله درست می فرمایید، برای بیشتر کسانی که به آن نمایشگاه رفته اند؛ خاطره انگیز است. من دو سال نمایشگاه بازرگانی رفتم و بیش از ده بار نمایشگاه کتاب. یادش به خیر! مانا باشید. 💐
چه معلم خوبی بودید شما! تا 18سالگی رو توی شهری زندگی کردم که اصلا کتاب فروشی نداشت-اگرچه کتابخونه های خوبی داشت- و خانواده های همکلاسی هام تمایلی نداشتن بچه ها برای اردو برن محیط های فرهنگی. نمایشگاه کتاب بزرگترین رویای نوجوانی و جوانی من بود که با دانشجو شدن برآورده شد. روز اولی که رفتم نمایشگاه اونقدر از خود بی خود بودم که یادم نمیاد چی کار کردم اما احتمالا هرکس من رو توی اون حالت شیفته وار دیده خیلی بهم خندیده
1
درود
سپاس از لطفتون. من چون خودم شیفته و شیدای کتاب و کتابخوانی بودم و رابطه ام با بچه ها هم بد نبود، از دل اونها خبر داشتم و تمام تلاشم رو می کردم که ببرمشون مهمونی کتاب ها تو نمایشگاه بین‌المللی کتاب! مانا باشید. 💐 
محمد

1403/03/18

چه متن شیرین و قشنگی؛ انقدر خوب بود که هوس کردم همین الان (ساعت ۳ صبح) بلند بشم و برم سروقت کتاب‌هایم.

خدا معلم‌هایی مثل شما را زیاد کند.
1
درود 
از لطفتون سپاس گزارم. خیلی خوشحالم که اینقدر خوشتون اومده. من تنها حرف دلم رو زدم. از قضا حدود چهل روز پیش از انتشار، این پست رو پیش نویس کردم و تردید داشتم که منتشر کنم یا نه؟ واقعا از لطف تمام دوستان سپاس گزارم. ولله الحمد!