جزئیات پست
147
(0/1000)
نظرات
ممنون از شما که برای ما مینویسید با اینکه متنها اکثرا طولانی هستند ولی شیرین هستن و آدم و ترغیب میکنن به خوندن 🙏 قلم تون سبز همچون بهخوان ،مانا و نویسا باشید @SAH.Hashemi04
1
اینکه طولانی است اما خوانده میشود و میخوانید، حقیقتا بسیار من را شاد میکند. مرسی از توجهتون🙏🙏 @Sara_
1
این شور و شوقی که برای نمایشگاه داشتی و روح حاکم بر این نوشته رو عمیقا متأثر کرده منو یاد چندین سال پیش خودم انداخت و البته حس و حال خوش اون زمان هم برای خودم تداعی شد… امیدوارم این رابطهات با دانستن هیچ وقت قطع نشه🌷(در پرانتز اضافه کنم که وقتی پست رو باز کردم بخونم کاملا برام غیرمنتظره بود که اسم خودمو اون وسط ببینم و البته که آشنایی باهات برای من هم مایهی مباهاته🫱🏻🫲🏽)
1
3
من بیش از ماجرا از نوشتنت لذت بردم. امیدوارم همیشه سلامت باشی. و امیدوارم ما و بهخوان بهتر از اینا کنار هم باشیم. پارسال کمی پیش از این موقع بهخوان رو نمیشناختم. وقتی رفتم نمایشگاه و با عجله قل میخوردم تو راهروها دیدم دو سه نفر پشت یه میز نشستن که دستههایی از چند تا تیکه کاغذ(تصور من)، روش چیده شدن. خواستم رد شم اما بهخوانی ها من رو مخاطب قرار دادند و دنیای متفاوتی رو بهم دادن. 🥰
1
6
دقیقا، اصلا همین که تعداد بیشتری از آدما دارن "بهخوانی" میشن خبری است خوب. نمک گیر میشن، مثل خودِ ما.
2
چه متن دلی خوبی بود..🌿🙂 البته که آن مردِ ظالم و منفور [از نظر شما] ، وظیفهاش را انجام داده و آن فروشندهٔ مظلوم و بیدفاع [بازهم از نظر شما]، بیقانونی کرده !
1
3
خیلی لطف دارید. قاعدتا تفاوتهایی داریم در تفسیر برخی رخدادها. اتفاقا نوشتم که همگی بهش فکر کنیم. نوشتم که دقیقا هرکس از زاویه دیدِ خود، یکبار به موقعیت بسته شده غرفه یک ناشر فکر بکنه. در نهایت، برای همین از آن مرد و "حُکم" گفتم. گویی قانونی است! ولی واقعا لطف کردید که خواندید🙏
0
کاش یکی بانی خیر بشه دورهمی بهخونایها بزاره! همین نمایشگاه کتاب و غرفه بهخوان فرصت خوبی بود. البته هنوزم هست! ولی بدون اون هم میشه...
1
3
چه پر تب و تاب … برای منی که امسال نتونستم نمایشگاه حضوری بروم، خوانش پستت بسیار لذتبخش بود و اندکی این حس خلا رو پر کرد. خدا قوت امیرحسین 🪴
1
1
خیلی زیبا نوشتید. از اونجایی که قسمت جذاب کارت پستالهای بهخوان جمله پشتش بود برام، اون رو نمیگید؟
2
1
نقل قولی از مارگارت اتود بود: "دوست دارم آن شاخهٔ نقرهای را به تو بدهم آن گل کوچک سفید را کلمهای را که میتواند در میانهٔ رویا تو را در برابر اندوه حفظ کند"
1
فک کنم دیگه کمکم باید حسودی کنم به همه کسانی که غرفه بهخوان رفتن و کارتپستالهای معروف رو گرفتن و دوستیهای مجازی که با نمایشگاه کتاب واقعی شدن. لنتیهای پایتختنشین 🫠 اونجا که نوشتین از باقی اپها به بهخوان پناه آوردین یادم افتاد که چندماهیه گودریدز ندارم و دلم حتی تنگ نشده. کار فرهنگی تمیز یعنی همین. دم آقای حمایتکار و تیم بهخوان گرم. 💚 به قول یکی از کاربرا، دیگه وقتشه بهخوان شماره کارتشو لطف کنه. 😁
2
7
امیدوارم سال بعد بتونید تایم نمایشگاه بیاید تهران و کارت پستالهای سال بعد رو دشت کنید. واقعا اتمسفر خیلی خوبی داره این بهخوان. درمورد آقای حمایتکار کار هم تا بینهایت دمشانگرم.
2
خیلی شیوا و جذاب حس وحالتون از نمایشگاه و بهخوان عزیز رو نوشتید، این بار چشمم از رویکلماتم نپرید،برعکس مکث های بیشتری کردم و سعی کردم مجسم کنم تمام اون لحظات رو.
1
1
زیادی تعریف خوبی بود. از عمق وجود خوشحال شدم. چون واقعا از دل برآمده بود این متن.
1
زهرا🌿
1403/02/28
4