شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
Fatemeh

Fatemeh

8 ساعت پیش

        آتش بدون دود 
 اولین کتابی که از نادر ابراهیمی خوندم ، بدون هیچ پیش زمینه ای از  قلم نویسنده . 
انقدر این کتاب برام جذاب و گیرا بود که حد نداره . جلد اول مجموعه ای از ۳ کتاب (گالان و سولماز ، درخت مقدس و اتحاد بزرگ ) که هر کدوم برای من جذاب و گیرا و به شدت مجذوب کننده بود ...

گالان و سولماز : عاشقانه ای نایاب در دل ترکمن ، با روایتی جذاب و شیرین از دلاوری های گالان و ماجراهای دو قوم بزرگ ترکمن و اختلاف نظر و جنگ بینشون . انقدر همه چی این کتاب کامل و تکمیل بود که هر خواننده ای رو مجاب میکنه جلد های بعدی رو هم بخونه . درواقع اصلا نمی‌تونید نصفه رهاش کنید . قبلا گفته بودم که به کتاب های عاشقانه جبهه دارم و فکر می‌کنم منتظر همین کتاب بودم🥲

درخت مقدس : بر خلاف کتاب اول ، عاشقانه این کتاب کمتر شد به نسبت و موضوع جدیدی به میان اومد . مبارزه با خرافات...
تغییر دادن طرز فکر و عقاید مردمی که این باور در وجود همه شون ریشه کرده و هیچ جوره جدا نشدنی نیست . پر از مفاهیمی که برای ما دور از ذهن نیست و تو زندگیمون و جاهای مختلف ایران هم باهاش آشنا هستیم و چقدر قشنگ تو این کتاب تفاوت فکری و عقیدتی فرزندان رو با پدرها نشون میده ، جوری که انگار نمیخوان ادامه دهنده مسیر اون ها باشن و راستای اتحاد صحرا قدم برمیدارن .

اتحاد بزرگ :  کتاب سوم و ادامه ماجرای کتاب قبل ...
تلاش آلنی برای مبارزه با اعتقادات مردم و مبارزه با یاشولی ایدین ! برای اینکه به مردم بفهمونه درخت مقدس شفا دهنده نیست و حکیم لازمه ! 
و چه نقشه ها و راه هایی برای مقابله با آیدین...😉

خوندن جلد اول کتاب برام بسیار بسیار لذت بخش و زیبا بود و عمیقا دلم برای خیلی از شخصیت های کتاب که میدونم تو کتاب های بعدی نیستن تنگ میشه و بی صبرانه  مشتاقم که جلد دوم رو شروع کنم 😃 
زیاد اهل نوشتن های طولانی نیستم و اگر متن بدی شد شما دوستان کتابخون و عزیز بر من ببخشید 🥲
      

17

مِمول هلمز 🌱

مِمول هلمز 🌱

10 ساعت پیش

        سلام بر بهخوانیان 
حالتان؟احوالتان؟
باز بنده بازگشتم با یادداشتی دیگر ، برخلاف تصورات بشری اما این یک یادداشت فیلسوفانه در باب آثار تامل برانگیز جناب مستطاب فیودور داستایفسکی نیست!البته هست اما خب یادداشت های فیلسوفانه و بوس بوسی را انسان های فرهیخته ای که با یک لیوان قهوه و استایل های کلاسیک که در کافه ای،کنج خلوت زیبایی و یا چیزی شبیه به آنها نشسته اند و داستایفسکی می‌خوانند می‌توانند بنویسند! نه بنده ی معلوم الحال که با شلوار کُردی ،  گیسوان گره خورده و وضع آشفته در اتاق جنگ زده ام نشسته ام و  شببه مرد عنکبوتی یخ زده برزیلی تنظیم بازار هستم که عکس اش را همراه با این یادداشت به اشتراک گذاشته ام.
ولیکن با این اوصاف همچنان سیس خویشتن را حفظ کرده ام و  درحالی که متن را حتی نمی‌توانستم عین آدم بخوانم سیس مثلا بنده یک فرهیخته ادبی هستم که کتاب های داستایوفسکی را می‌خوانم به خود گرفتم ! عینا مثال همان جو گرفتگی است که بدتر از سگ گرفتگی است، اینبار اما  برخلاف یادداشت گربه کلاه به سر ،این یک جوگرفتگی بزگسالانه بود و فقط یک چیز از جو گرفتگی کودکانه بدتر است و آن هم جوگرفتگی بزرگسالانه است! که اینبار به خیال بزگسال بودن کلی وجه رایج مملکت را  می‌دهید میرود!
بگذریم مهم داستان است و قلم نویسنده نه روده درازی های مستطاب بنده!( شعر های فاخر بانو مملول هلمز😔😂)
بنده کلا با داستان های عاشقانه میانه ی خوبی ندارم  و خب این کتاب هم یک عاشقانه درست و حسابی بود دیگر ،در نتیجه آنچنان علاقه بنده نبود اما خب نمی‌توان نادیده گرفت که توصیفات چقدر 
محسور کننده و خیال برانگیزانه بودند،پایان البته تلخ بود ،هشدار جلو جلو گویی(  سعی در فارسی سازی اسپویل): ساده بگویم قصه ی عشقی نافرجام مردی رویاپرداز .
با دید امروزی اثری کلیشه ای بود اما خب این کتاب برای مدت ها قبل است ، زمانی قبل تر از اینکه انقدر از داستان های عاشقانه کره بگیرند که از چشم بی افتند(اصطلاح را درست به کار بردم؟منظورم این بود که برای فروش اثر  عشق را می‌کنند در چشم مخاطب تا احساسش را بربیانگیزند و آنقدر داستان های عشقی تکراری می‌سازند تا روزی مخاطب زده میشود)
خلاصه شاید آن چیزی نبود که انتظار داشتم از داستایوفسکی معروف بخوانم اما خب تنوعی بود میان کتاب های فرا ماتریکسی که اغلب می‌خوانم. 
سپاس از عزیزان شکیبا ایی که باز یادداشت این معلوم الحال را تا به اینجا مطالعه فرمودید،یک🍮تقدیم به شما.



      

10

Sahar Chambary

Sahar Chambary

11 ساعت پیش

        این داستان خیلی فراتر از یک روایت درباره‌ی جنونه. برای من سه لایه‌ی اصلی داره:

1. هویت و گریز از بی‌معنایی
پروپیشچین در جهان واقعی هیچ ارزشی نداره، کسی جدی‌ش نمی‌گیره و حتی عشقش به دختر رئیس هم به‌خاطر طبقه‌اش پوچ و دست‌نیافتنیه. او برای اینکه از این «هیچ‌بودن» فرار کنه، به دنیای توهمی پناه می‌بره. گویی گوگول می‌خواد بگه وقتی جامعه هیچ معنایی به زندگی‌ات نمی‌ده، ذهنت ناخواسته خودش دست به خلق معنا می‌زنه—even اگر اون معنا، خیال سلطنت باشه.


2. مرز باریک میان عقل و جنون
در داستان، پروپیشچین کم‌کم از یک کارمند عادی به یک «دیوانه‌ی کامل» تبدیل می‌شه. این مسیر نشون می‌ده که جنون یک جهش ناگهانی نیست، بلکه تدریجی، روزمره و پنهانه. گوگول هشدار می‌ده که عقل و جنون خیلی دور از هم نیستند؛ جامعه و شرایط می‌تونن به‌سادگی مرز رو بشکنن.


3. طنز تلخ زندگی انسانی
پروپیشچین وقتی خودش رو «شاه اسپانیا» تصور می‌کنه، در حقیقت عمیق‌ترین آرزوی هر انسانی رو برملا می‌کنه: اینکه مهم باشه، دیده بشه، جایگاهی داشته باشه. اما وقتی این رؤیا در قالب جنون بروز می‌کنه، به یک تراژدی خنده‌دار تبدیل می‌شه. این شاید پیام فلسفی گوگول باشه: زندگی انسان اغلب چیزی بین کمدی و تراژدیه، و ما مدام میان این دو در نوسانیم.

✨ پس از زاویه‌ی شخصی، این کتاب به ما یادآوری می‌کنه: اگر جامعه و محیط به انسان‌ها معنا نده، اون‌ها خودشون راهی می‌سازن  که شاید  راه به جنون ختم بشه.

البته این کتاب شامل ۷ داستان دیگه هم میشه که هر کدوم جذابیت خودشو داره 
      

7

آریانا سلطانی

آریانا سلطانی

13 ساعت پیش

        پیرمرد و دریا
نوشته ارنست همینگوی 
ترجمه نجف دریابندری 


ولی پیرمرد با خود می‌گفت که من ریسمان را میزان می‌کنم، چیزی که هست بخت یاری نمی‌کند. اما کسی چه می‌داند؟ شاید زد و امروز یاری کرد. هر روز روز تازه‌ای است. بهتر آن است که بخت یاری کند، ولی تو کارت را میزان کن. آن وقت اگر بخت یاری کرد آماده‌ای.

صفحه ۱۲۲



ارنست همینگوی، نویسنده برجسته آمریکایی، در نیمه نخست سده بیستم با زیستی پرماجرا شناخته شد؛ از جنگ‌ها و شکارها گرفته تا روزنامه‌نگاری و سفرهای دور و دراز، همه تجربه‌هایی بودند که در قلم او جاری شدند. همینگوی با نثری به ظاهر ساده اما درونی پرمعنا، توانست سبکی پدید آورد که همواره نمونه‌ای خاص در ادبیات جهان باقی مانده است. او استاد حذف بود؛ بیشتر معنا را در سکوت میان واژه‌ها پنهان می‌کرد و تنها لایه‌ای از روایت را بر سطح می‌آورد تا خواننده را وادار کند در ژرفا غوطه‌ور شود. شاهکار او، «پیرمرد و دریا»، در چنین بستری آفریده شد؛ داستانی که از دل سادگی بیرون می‌آید اما لایه‌های فلسفی و انسانی آن، بسیار گسترده‌تر از ظاهر ساده‌اش جلوه می‌کند.

در آغاز رمان با سانتیاگو، ماهیگیر سالخورده‌ای روبه‌رو می‌شویم که مدتی طولانی هیچ ماهی بزرگی به دام نیاورده است و به همین دلیل، دیگران او را شکست‌خورده می‌پندارند. با این همه، او دست از تلاش نمی‌کشد و همچنان به دریا دل می‌سپارد. تنها دلگرمی او شاگرد جوانی به نام مانولین است؛ پسرکی که هنوز به پیرمرد ایمان دارد و حضورش همچون نشانی از احترام و دوستی، روشنایی کم‌سو اما پایداری در دل سانتیاگو ایجاد می‌کند. پیرمرد تصمیم می‌گیرد این‌بار تا دورتر از ساحل برود، جایی که شاید بتواند شکاری عظیم به دست آورد؛ شکاری که نه تنها اعتبار از دست‌رفته‌اش را بازگرداند، بلکه معنای وجودی او را دوباره اثبات کند. این عزم تازه، آغاز مسیری است که به جدالی سهمگین با طبیعت می‌انجامد.

همینگوی این روایت را با زبانی می‌نویسد که به سادگی مشهور است. او از پیچیدگی‌های لفظی و زینت‌های ادبی پرهیز می‌کند و به جای آن بر فعل‌ها، اسم‌ها و جملات کوتاه تکیه دارد. این نثر مینیمال، همان چیزی است که بعدها به «نظریه کوه یخ» معروف شد؛ بدین معنا که بخش کوچکی از معنا در سطح جمله‌ها دیده می‌شود و بیشترِ آن زیر لایه‌های پنهان باقی می‌ماند. به همین دلیل است که در ظاهر، رمان روایت یک سفر ماهیگیری است، اما در باطن، مبارزه‌ای جاودانه میان انسان و سرنوشت را به تصویر می‌کشد. این سبک نوشتار باعث می‌شود که مخاطب احساس کند بی‌واسطه در کنار پیرمرد نشسته و امواج و باد را حس می‌کند، بی‌آنکه واسطه‌ای ادیبانه میان او و واقعیت قرار گیرد.

در متن رمان، عقل و تجربه انسانی در برابر عظمت طبیعت آزموده می‌شود. سانتیاگو تنها با ابزار ساده خود، دانش سالیان و قدرت ذهنی‌اش به میدان می‌رود. او دریا را می‌شناسد، حرکت ماهی‌ها را می‌خواند و نشانه‌های باد و موج را درک می‌کند. با این حال، طبیعت بی‌رحم و مستقل از خواست آدمی عمل می‌کند. امواج سهمگین، خورشید سوزان، ماهی بزرگ و کوسه‌ها، همگی یادآور این حقیقت‌اند که انسان هر قدر هم دانا و توانا باشد، نمی‌تواند بر قوانین کلی طبیعت مسلط شود. با این وجود، عقل انسان تنها ابزاری نیست برای چیرگی؛ بلکه همراه با شرافت، ایمان و امید، قدرتی می‌آفریند که انسان را از تسلیم‌شدن بازمی‌دارد. سانتیاگو نه برای شکست‌دادن طبیعت، بلکه برای اثبات کرامت خویش و ادامه‌دادن زندگی در برابر دشواری‌ها می‌جنگد.

از منظر نمادپردازی، همینگوی نشان می‌دهد که اهمیت رمان در نتیجه نهایی نیست، بلکه در روش مواجهه با رنج‌ها و موانع است. دریا در اینجا نماد جهان پهناور و پرچالش است؛ جهانی که هم منبع روزی است و هم سرچشمه خطر. ماهی عظیم نماد هدفی بزرگ و ارزشمند است که رسیدن به آن به فداکاری نیاز دارد. کوسه‌ها نیز به عنوان موانعی تصویر می‌شوند که پس از موفقیت پدیدار می‌گردند و آنچه را به دست آمده می‌بلعند. حتی رؤیای شیرهایی که پیرمرد بارها می‌بیند، نمادی از نیروی درونی و جوانی ازدست‌رفته است؛ نیرویی که هرچند جسم او فرسوده شده، اما هنوز در جانش زنده است. بدین ترتیب، آنچه به خواننده منتقل می‌شود، حقیقتی است فراتر از داستان یک ماهیگیر: این که انسان در مسیر زندگی بیش از آنکه به نتیجه بیندیشد، باید بر شیوۀ ایستادن و پایداری در برابر طوفان‌ها تمرکز کند.

در پایان، «پیرمرد و دریا» تصویری به یادماندنی از پایداری، امید و عزت انسانی ارائه می‌دهد. سانتیاگو با همه فرسودگی و شکست ظاهری، با دست خالی بازنمی‌گردد، زیرا معنای مبارزه را به تمامی زیسته است. همینگوی در این اثر به ما یادآور می‌شود که ارزش زندگی نه در کامیابی‌های نهایی، بلکه در کوشش و مقاومت در برابر دشواری‌هاست. کتاب با تمام سادگی‌اش، اثری است که پس از پایان خواندن، همچنان در ذهن باقی می‌ماند و صدای امواج و تصویر پیرمردی تنها بر قایق کوچک خود، همراه خواننده می‌ماند. چنین است که این رمان نه صرفاً داستانی درباره ماهیگیری، بلکه تمثیلی جاودانه از مبارزه انسان با سرنوشت و معنای هستی به شمار می‌آید.
      

5

        به نام او

«زیادی، زیادی... خوب کلمه‌ای اختراع کردم. هرچه عمیق‌تر در خود کنکاش می‌کنم و هرچه در گذشته‌ام باریک‌تر می‌شوم از درستی این واژه اطمینان بیشتری پیدا می‌کنم. کاملاً درست است: زیادی. این کلمه برای دیگران کاربرد ندارد... آدم‌ها، بد، خوب، عاقل، ابله، دلچسب یا زننده هستند، اما زیادی نیستند. البته باید مرا درست درک کنید: جهان بدون این انسان‌ها هم می‌تواند سر کند...»

این عبارات نخستین سطرهای داستان بلند ایوان تورگنیف با عنوان «یادداشت‌های آدم زیادی» است. تورگنیف در این داستان که جزو اولین آثار اوست عبارت «آدم زیادی» را ابداع می‌کند. گویا عبارت اختراع اوست ولی ادبیات روسیه پیش از این داستان هم کم آدم زیادی به خودش ندیده هم در آثار پوشکین و لرمانتف و هم در داستان‌های درخشان نیکلای گوگول. یکی از آدم‌های زیادی معروف ادبیات آکاکی آکاکیویچ باشماچکین، شخصیت اصلی داستان «شنل» گوگول است. همان داستانی که آن‌قدر مهم و تاثیرگذار بود که همین جناب تورگنیف درباره‌اش می‌گوید: «همه ما (مقصودش تمام غول‌های روس است) از زیر شنل گوگول درآمده‌ایم.» (البته این جمله را به داستایفسکی هم نسبت می‌دهند) باری آدم زیادی را به شخصیت‌های مهجور و محجور می‌گویند. آدم‌های ضعیف و طردشده، آدم‌هایی که یا از جهت جایگاه اجتماعی و طبقاتی پایین و ضعیف‌اند یا دچار انواع و اقسام امراض روحی و روانی‌اند. داستان‌های داستایفسکی پر است از آدم‌های زیادی. «آبلوموف» گنچارف هم یکی از معروف‌ترین این آدم‌ها است. «یادداشت‌های آدم زیادی» منحصراً در مورد یکی از این آدم‌ها است. اگر با ادبیات داستانی روسیه دمساز باشید. داستان تورگنیف برایتان آشنا خواهد بود و از آن لذت خواهید برد، بخصوص که جناب بابک شهاب با نثری فاخر و بهنجار آن را ترجمه کرده است. در آخر می‌خواهم چند سطر پایانی کتاب را نقل کنم. تورگنیف تشبیهی را به کار می‌برد که من را به یاد تشبیهی از بیدل در یکی از رباعیاتش می‌اندازد. البته در نظر بیدل شاهان و حاکمان مغرور آدم‌های زیادی هستند.

«خب حالا خودتان قضاوت کنید، آیا من آدم زیادی نیستم؟ آیا در تمام این ماجرا من نقش آدم زیادی را ایفا نکردم؟ نقش شاهزاده... نیازی به توضیح ندارد؛ نقش بیزمیونکف هم کاملا منطقی است... اما من؟ من چرا وارد ماجرا شدم؟... درست مثل چرخ پنجم و بی‌خاصیت یک گاری...»
و اما رباعی بیدل:
شاهان که ز خودسری جهان‌تسخیرند
در دخل امور حق خلل‌تدبیرند
این بی‌کارانِ غره جاه و حشم
انگشت زیاد پنجه تقدیرند
      

10

   فاطیما _ fzg

فاطیما _ fzg

16 ساعت پیش

        نفرت ! ؛ به نظرم مناسب ترین کلمه‌ای که باهاش می‌تونم حسم نسبت به این کتاب رو نشون بدم ، همینه ...

کتاب کوتاهی بود و من تقریبا تمام مدت خوندنش حرص خوردم !
فضای بیش از حد تلخ و سیاهش حالم رو به هم می‌زد ...
( افسوس که این تلخی و سیاهی تو دنیای واقعی هم هست ..) 
از ربانی متنفرم ؛ از فرهادی و آراسته متنفرم و همینطور ازهمه‌ی مثلا مرد هایی که تو داستان بودن...
جالبه که حتی به خودشون و به مرد های دیگه هم رحم نمی‌کردن...
نمی‌خوام چشم هامو ببندم و بگم شخصیت های زن داستان عالی و بی نقص بودن و هیچ تقصیری نداشتن ؛ نه ! ؛ولی این باعث نمیشه کار شخصیت های مرد توجیح بشه یا مثلا دلم به حالشون به رحم بیاد یا بخوام بهشون حق بدم!...

موضوع بعدی ، این حجم از بی سانسور بودن کتابه ؛ 
ارشاد واقعا آدمو شگفت زده می‌کنه ؛ چون یا از این ور بوم میفته یا از اون ور ! چیزی به اسم تعادل وجود نداره متأسفانه! 
کتاب هایی هستن که خیلی چیز های ساده و کوچیک توشون سانسور شده ، که سانسورش چندان ضرورتی هم نداشته ...بعد اون وقت همچین کتابایی هم هستن !... 

مورد بعدی توصیفاتیه که از اون مثلا شهرک نظامی و مردمش شده ؛ اغراق آمیز و میشه گفت دور از واقعیت...
اگه خلاصه‌ی کتاب رو نخونده بودم ، فکر می‌کردم داره مشخصات یه روستای قدیمی و دور افتاده ،تو شصت سال پیش  رو می‌ده !
خیلی دوست دارم بدونم نویسنده تا حالا پاشو تو یه شهرک نظامی گذاشته ؟
اصلا پاشو تو همدان گذاشته ؟! 

من معمولا از مسائل روانشناختی و حضور یه شخصیت روانشناس تو رمان ها لذت می‌برم ، ولی افسوس که با حضور ربانی فقط حرص خوردم ؛ 
اگه از قبل شغلش رو نمی‌گفت ، هیچ وقت به ذهن آدم نمی‌رسید که این آدم با چنین رفتار و عملکردی بتونه روانشناس باشه ! 

در نهایت ،من یه سوال مهم دارم !
واقعا خوندن چنین کتابی چه سودی می‌تونه برای آدم داشته باشه ؟!
حتی جنبه‌ی سرگرمی هم نمی‌تونه داشته باشه!
یا مثلا می‌خواست بگه ما داریم تو چه دنیای کثیفی زندگی می‌کنیم  و اینا اتفاقاتی هستن که دور و برمون میفتن ؟ 
باشه ولی خودمون اینا رو می‌دونیم و خوندن داستانی که به طرز غلیظ و مستقیم اینا رو شرح میده ، فقط آزار دهندست ...
کتاب های دیگه ای هم هستن که جور دیگه ‌ای  به این موضوعات اشاره می‌کنن ، و این به نظرم به مهارت نویسنده بر می‌گرده ...

اگه به عقب برمی‌گشتم به هیچ عنوان نمی‌خوندمش ؛ شما هایی که قصد خوندنش رو دارین هم به نظرم وقتتون رو پاش نذارین ! 
      

6

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.