شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
کتابدار ماه✧

کتابدار ماه✧

13 ساعت پیش

        الان که دارم این ریویو رو مینویسم عمیقا دوست دارم یکی از کلاغای کتردام باشم.
دارم کم کم به اینکه کتاب های لی باردوگو رفته رفته بهتر میشن ایمان میارم. جلد یک یه تجربه فوقالعاده بود اما جلد دو واقعا همه چیز بود.
از خط داستانی شروع کنیم؛ چطور میشه انقدر قشنگ صحنه ها رو عوض کرد؟ خیلی جسورانه است که برای یه کتاب شش تا راوی انتخاب کنی و داستان رو از دید همشون انقدر زیبا کنترل کنی:)
طوری که من داستان رو از دید همه میدیدم واقعا حس خیلی خوبی بهم میداد؛ چون میتونستم اون همبستگی واقعی بین کلاغ ها رو ببینم.
شخصیت پردازی هم که از همون جلد اول بی نظیر بود؛ توی این جلد هم اون بخشی که یه سری از شخصیت های گریشا وارد داستان شدن رو خیلی دوست داشتم؛ یه ارتباط مخفی از کتردام به گذشته راوکا که انگار تو رو به کتاب وصل میکرد(پس فقط از همین نظر خوشحالم گریشا رو زودتر خوندم) 
ولی ولی ولی یه نقطه ابهام خیلی بزرگ توی کتاب موند.
اسپویل: چه بلایی سر ماتیاس اومد؟ مرگ بسیار غیرمنطقی و ساده‌ای داشت اما اینکه نینا غیب شد رو به فال نیک میگیرم و امید دارم ماتیاس رو برگردونه😭
یه چیز دیگه هم که حتما باید بهش اشاره کنم عشق کز و اینژ بود. هیچ زیاده روی داخلش وجود نداشت و خیلی کم بهش پرداخته شده بود ولی بنظرم قابلیت اینکه یکی از قشنگ ترین عشق های کتابی باشه رو داره>>
میخوام خداحافظی کنم با لطافت طبع نینا؛ مهارت اینژ؛ قوه ابتکار وایلان؛ مخ و ذکاوت کز؛ تیراندازی بی‌نظیر جسپر و قدرت ماتیاس😭
خلاصه که شما رو نمی‌دونم؛ اما من با غم همیشگی اینکه نمی‌تونم یکی از کلاغ های کتردام باشم؛ میرم سراغ دوگانه نیکولای که این سرزمین زیبا رو تکمیل کنم:)
      

42

سارا خانوم

سارا خانوم

15 ساعت پیش

        همیشه وقتی چیزی را درباره ظلم می شنوم یا می خوانم خونم به جوش می آید فرقی نمی کند این ظلم کجای جهان دارد اتفاق می افتد اصلا چند سال از ماجرا می گذرد تنها چیزی که فکرم را مشغول می کند مردم هستند که دارند تحمل می کنند و بد تر از همه این که چیزی از دستشان بر نمی آید.
این کتاب درباره لهستانی هاییست که تبعید شدند و ایرانی هایی که دارند آنها را به کمپ می رساند و ماجرای عشقی لطیف و کمرنگ که در خلال داستان اتفاق می افتد. این کتاب خیلی برای من دوست داشتنی ست  و فکر می کنم به دو دلیل است.
اول اینکه نویسنده اش آقای مرزوقیست
دوم اینکه خیلی برای من جالب است که دو کشور جنگ زده با فرهنگ های متفاوت و زبان متفاوت در جایی از تاریخ به هم پیوند می خورند و کشوری که خودش درگیر قحطی است درگیر جنگ است و توسط همه چه روس چه انگلیس و چه سرباز های هندی دارد چپاول می شود(ایران) دارد کمک مردمی می کند که تبعید شده اند و مریض اند و شاهد کشتار و تجاوز و بردگی بوده اند. و این به نظرم اصل روح ایرانی بودن است . چون ایران هر جای تاریخ که ایستاده بلایی سرش نازل شده و در بین این بلاها همیشه یک نفر را زیر پر و بال خودش گرفته مثل کبوتری که جوجه هایش را.
همیشه برایم سوال بود که چرا لهستانی ها تبعید شدند اصلا چه بلایی سر کشورشان آمد که به این فلاکت افتادند و این کتاب جواب خوبی برای سوالم بود. خواندنش پیشنهاد می شود.
      

20

مریم شفیق

مریم شفیق

16 ساعت پیش

        یکبار، کسی از من پرسید : نظرتان در مورد آثار جان اشتاین بک چیست؟ خوب است که بخوانم؟
جواب من : اصولاً به کسی نخواندن یک اثر - آن هم از یک نویسنده‌ی مشهور - را توصیه نمی کنم ولی حداقل با شرق بهشت شروع نکن! من خواندن آثار جان اشتاین بک را با این کتاب شروع کردم و کلاً علاقه‌ام را به خواندن تمامی آثارش از دست دادم!
شرق بهشت؛ به نظر اینجانب، کتابی فوق العاده کشدار و مملو از اضافه گوییست. داستان سه نسل از یک خانواده در دره‌ای که جزئیات زندگی و شخصیتی تمام این افراد و تمام ساکنان دره و حتی گل و درخت و بوته و معادن هم ذکر شده و از قلم نیفتاده است.
متاسفانه این همه اضافه گویی (تقریباً از هر ده صفحه، نه صفحه اضافه است) را به حساب فضا سازی نمی توانم بگذارم چون در مقابل، صحنه‌های بسیار حساسی (مثل رویارویی مادر و پسر یا مردن برادر) ذکر نشده است. حتی برخی تصمیمات هم بدون علت و دلیل، بی سرانجام باقی می ماند مثل کیتی که تمام عمر از مردی تنفر داشت و حتی قسم خورده بود که او را پیدا کرده و انتقامش را بگیرد ولی هیچ کار خاصی در این زمینه انجام نداد.
      

17

شمیم

شمیم

20 ساعت پیش

        و اما کتاب زیبای «کیلمنی،بانوی باغ» اثر لوسی ماد مونتگومری با داستانی دلنشین و لطیف که روح هر خواننده ای را نوازش می‌کند...
من عاشق توصیفات زیبا و دلچسب کتاب شدم؛ بانو مونتگومری استعداد بی نظیری در توصیف کردن زیبایی ها دارد البته ترجمه ماهرانه مترجم هم بی تاثیر نیست...

داستان این کتاب در فضای آرام جزیره لیندزی اتفاق می افتد، جزیره ای که سرنوشت اریک مارشال جوان در آن جور دیگری رقم می‌خورد...
آه! اریک، جوان جذاب و دوست داشتنی داستان که زودتر از آنچه که فکرش را می کند دل می بازد به دخترک زیبارویی که ویولن می‌نوازد، دخترکی که رازهایی سر به مهر دارد... 🎻

 در این کتاب بانو مونتگومری داستانی احساسی و ملایم را با شخصیت هایی دوست داشتنی روایت کرده است؛ داستانی که ماجرای خاص خودش را دارد و با داستان های آنی شرلیِ خاطره انگیزمان متفاوت است اما یک چیز در همه آثار این نویسنده خوش ذوق مشهود است؛ اینکه با عشق می نویسد و خواننده را به وجد می‌آورد از این همه حس لطافت💖

      

23

Milad Rezaie

Milad Rezaie

23 ساعت پیش

        «دکتر ژیواگو» یکی از مهم‌ترین رمان‌های قرن بیستم است؛ اثری که در مرز میان عشق، تاریخ و فلسفه حرکت می‌کند. بوریس پاسترناک در این رمان، انقلاب روسیه و پیامدهایش را نه به‌عنوان یک پیروزی باشکوه، بلکه همچون نیرویی ویرانگر و بی‌رحم به تصویر می‌کشد که انسان‌ها را از درون می‌شکند.

قهرمان داستان، یوری ژیواگو، بیشتر از آن‌که یک مبارز یا چهره‌ی قهرمانانه باشد، شاعری جستجوگر است؛ انسانی که در میانه‌ی خشونت و آشوب، دنبال معنا، عشق و زیبایی می‌گردد. زبان کتاب آمیخته با استعاره‌های طبیعت است؛ تغییر فصل‌ها، برف، جنگل و باران همه بازتاب‌دهنده‌ی وضعیت روحی شخصیت‌ها هستند. بخش پایانی کتاب، که شامل شعرهای ژیواگوست، به‌نوعی وصیت‌نامه‌ی روحی نویسنده محسوب می‌شود؛ جایی که عشق و ایمان بالاتر از سیاست و ایدئولوژی قرار می‌گیرند.

رابطه‌ی یوری و لارا هسته‌ی عاطفی رمان است. عشقی عمیق و تراژیک که هرگز به سرانجام کامل نمی‌رسد، اما به نمادی از آزادی، زیبایی و مقاومت فردی در برابر ماشین سرد تاریخ بدل می‌شود. در مقابل، سیاست و ایدئولوژی در داستان همواره نقش نیرویی مخرب را دارند که فردیت و انسانیت را له می‌کنند.

«دکتر ژیواگو» هنگام انتشار در شوروی ممنوع شد، اما در غرب به‌عنوان اثری ضدتوتالیتر و صدايی متفاوت از دل روسیه ستایش شد. هرچند بعضی منتقدان آن را بیشتر «شعر و فلسفه» دانستند تا یک رمان کلاسیک با ساختاری منسجم، همین ویژگی شاعرانه و فلسفی است که کتاب را از حد یک رمان سیاسی فراتر می‌برد و آن را به اثری جاودانه تبدیل می‌کند.

در نهایت، «دکتر ژیواگو» نه‌تنها یک عاشقانه‌ی پرشور است، بلکه شهادت‌نامه‌ای است علیه خشونت تاریخ و یادآور این نکته که حتی در تاریک‌ترین زمان‌ها، تنها چیزی که باقی می‌ماند شعر، عشق و زیبایی زندگی است.
      

34

        اردیبهشت چهارمین سال از قرن پانزدهم بود که حال و هوای نمایشگاه کتاب و شنا کردن در اقیانوسی که همیشه علاقه داشتم در آب دست و پا بزنم، باعث آشنایی‌ام با یکی از کارهای جالب انتشارات امیرکبیر شد که البته قبلا به واسطۀ آثار استاد نادر ابراهیمی شیفتۀ این انتشارات ریشه‌دار و آثار چاپ شده توسط آن شده بودم!
سایتی بود که در آن به یک سری سوالات جواب می‌دادی و در نهایت به تو می‌گفت روحیاتت شبیه مدام یک از شخصیت های داخل کتب چاپ شده توسط انتشارات امیرکبیر است؛ بعدش یک کد تخفیف میداد که اگر خواستی همان کتاب را و اگر هم خواستی کتب دیگری را از میان کتاب‌های این انتشارات از نمایشگاه کتاب تهیه کنی. هم فال بود و هم تماشا!! از طرفی با شخصیتی که شبیهش هستی آشنا می‌شدی و این خود مقدمه‌ای بر آشنایی بیشتر با دنیای کتاب است و از طرفی هم تخفیفی می‌گرفتی برای خرید کتاب.
اما جالبیش برای من این بود که نتیجۀ آزمونم شخصیت راوی در کتاب شب‌های روشن بود...
بدون فرصت دادن به گذشت چند روز، برای تهیۀ کتاب، برای چندمین بار در یک سال، به نمایشگاه کتاب رفتم و بعد از مواجهه با قیمت‌هایی که حقیقتا به جیب من نمیخورد، فایل پی‌دی‌اف کتاب را ترجیح داده و به لطف برنامه طاقچه و البته انتشارات امیرکبیر که اجازۀ پخش این فایل در آن برنامه را داده بود، در کمتر از یک روز کتاب را خواندم.
با اینکه شخصیت راوی نتوانست نظرم را آنطور که باید و شاید به خودش جلب کند اما کتاب و خواندن آن بسیار مسرور کننده بود. اولین تجربه ام از داستایفسکی خواندن بود و بعد از آبلوموف، اولین تجربه‌ام از خواندن ادبیات روس! با این همه، طوری خواننده را (حداقل فقط خواننده ای که من باشم را) با خودش همراه میکند که اگر تا کنون تجربۀ عشق هم نمیداشتی، با کسی که حتی یکبار اسم خودش را بر زبان نیاورد اما اسم معشوقش را صد و سی و هشت بار، تجربه‌اش را کسب میکردی. طوری مجذوب صحنه پردازی هایش میشوی که با تمام وجود درک میکنی عشق یک طرفه را..
عشق یک طرفه و امان از عشق یک طرفه!!
اسم ناستنکا را چنان شنیده‌ایم که همۀ خوانندگان میدانند، معشوق کسی که قصه را تعریف میکند ناستنکاست؛ اما همین ناستنکا حتی یکبار هم نپرسیده ای کسی که چهار شب تمامت را برایم گذاشتی، اسم تو چیست، تا خوانندۀ بداند حداقل قصه را از زبان که میشنود و منِ ذوق زده از اینکه یکی همدردِ با خودم پیدا کردم، لااقل به جای شبیه بودن با شخصیتی بی‌اسم، می‌توانستم بگویم نتیجۀ آزمونم فلانی شده است. خدا را چه دیدی؟! شاید داستایفسکی چون نمی‌خواسته نام فئودور را بیاورد و نمیتوانسته نام دیگری بنویسد، راویِ دلسوختۀ کتاب را بی‌نام و نشان رها کرده است...
قضاوت با شما:)
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

20

        نثر کتاب خوب، روان، خواندنی و بسیار لذت‌بخش است. این نمایش‌نامه داستان «آندروماک» همسر هکتور، فرزند پریام شاه تروا است که در جنگ تروا اسیر دست یونانیان می‌شود و به عنوان غنیمت و هدیه، به پیروس فرزند آشیل (همان آخیلوس) پیشکش می‌شود و او «آندروماک» را به خانه می‌آورد؛ در حالی که هرمیون دختر منلائوس را به سبب پیمانی به عنوان همسر برگزیده است... .

قصۀ نمایش‌نامۀ راسین بسیار زیبا، خواندنی و لذت‌بخش بود و یک سر و گردن از اصل اثر نوشتۀ اوریپید بالاتر بود. درگیری‌ها و گره‌های قصه جالب بود و همین تند و کند شدن‌ها و رفتارهای لحظه‌ای و تغییرات تصمیم‌های قهرمانان، قصه را بسیار جذاب‌تر کرده بود. به نظرم هیچ‌کدام از شخصیت‌های داستان زیادی نبودند و همۀ اتفاقات هم در جای خود قرار داشتند و هر کسی نقش مهمش را در پیشبرد قصه داشت و نقش‌ها هر چند کوتاه، مهم و بجا بودند.

من نثر نویسنده را نمی‌دانم، اما مترجم در انتخاب واژگان، جملات و عبارات دقت مناسبی به خرج داده بود و زبان روایت، روان، خوب و قابل قبول بود. این مطالبی که در یادداشتم می‌نویسم، برداشت شخصی من است و هیچ ادعایی در باب نقد یا بررسی دقیق و موشکافانۀ این نمایش‌نامه و قصۀ آن ندارم.

هر چند نمایش‌نامه کوتاه بود، اما به آرامی آن را خواندم و از خواندنش لذت بردم. بیش از این نمی‌توانم توضیح بیشتری بدهم، اما داستان نوشتۀ راسین جذبم کرد و از آن خوشم آمد و به نظرم پایان تلخش هم بجا و خوب بود.

این پایان جالب؛ عشق هرمیون به پیروس را نشان می‌داد که بلافاصله از تصمیم پیشین خود پشیمان شد و با تصمیم عجولانه و احمقانۀ خود به خودکشی، خواست با پیروس در آن جهان تنها باشد و معشوقش را در سفر به دنیای مردگان همراهی کند و با این کار خود را به او وفادار نشان دهد، شاید پیروس در آن جهان با او بر سر مهر آید و با هم بدون حضور مزاحمانی چون آندروماک، خوش باشند. 

مرگ پیروس و دلیل آن از دلیل مرگش در نمایش‌نامۀ اوریپید، بسیار منطقی‌تر و زیباتر بود و قدرت حسادت زنانه را نشان می‌داد که فرد حسود آنکه را دوست می‌دارد و چه بسا چون این قصه، حتی خود را نیز فدا می‌کند تا به رقیبش ضربه بزند یا به او آزار برساند. حضور پسر آندروماک، آستیاناکس و چگونگی فراری دادن او از تروا و آوردنش به اینجا؛ از تولد فرزند مشترک آندروماک و نئوپتولموس (فرزند آشیل) در اثر اوریپید منطقی‌تر و جذاب‌تر بود.

هم‌چنین علت نپذیرفتن عشق پیروس، توسط آندروماک، بسیار منطقی‌تر از تن‌دادن او به رابطه با شاهزاده نئوپتولموس در اثر اوریپید بود و به طور کلی در پی هر رفتاری که شخصیت‌ها از خود نشان می‌دادند، دلیل و علتی منطقی و در شرایط ویژۀ آنها درست، پشت انجام کارهای‌شان دیده می‌شد. و در پایان باید بگویم؛ به نظرم قصه با تمام اوج و فرودهای ناگهانیش، زیبا بود و تا مدت‌ها مزه‌اش زیر زبانم خواهد ماند.
      

23

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.