شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
سپهر ناصری

سپهر ناصری

5 ساعت پیش

        به عنوان کتابی که بسیار بسیار تعریفش رو شنیده بودم انتظاراتم رو برآورده نکرد اما اثر قابل قبولی بود، شاید نه چیزی که چندین و چند بار بخونمش اما چیزی که ارزش یک بار خوندن رو برای درک نگرش نویسنده داره.
ثلث اول کتاب سعی در توصیف احوالات کودکی شخصیت‌ها داره که مرور زمان بتونیم ثبات و تغییرات شخصیتی رو توی این افراد ببینیم. در همون ابتدا نقل قولی رو مطرح می‌کنه که در ادامه آوردم:
اندکی شتاب زده جواب دادم، «تاریخ دروغ فاتحان است.»
«آره، می‌ترسیدم همین را بگویی. به شرطی که فراموش نکنید که خودفریبی شکست خوردگان هم هست. »
تمام داستان رو پیش میره و سعی می‌کنه همین جمله را در ذهن خواننده تبیین کنه، هرچند که رسالت اصلیش نیست اما برای نویسنده مهمه. 
خیلیا گفتن که پایان‌بندی داستان یکی از نقاط قوتشه به چرا که غیرقابل پیش‌بینیه. به نظر من پایانبندی داستان چندان نقطه قوت نیست با این حال برداشتی که من از پایان داستان داشتم این کتاب  رو بیشتر در چشمم ارزشمند کرد. من برداشت در یک جمله خلاصه می‌شه: 

«همه چیز در مورد شما نیست.» 

سپهر ناصری
۲۸ تیر ۱۴۰۴
      

20

        می‌خواستم برای بد بودن این کتاب یه مرور بنویسم، ولی اون وسط به کشورمون حمله شد و خودمون دیدیم اینکه وسط جنگ آسمون بالاسرمون بی‌پناه باشه چه حسی داره. 

عنوان اصلی کتاب به آلمانی "Luftkrieg und Literatur" به معنای "جنگ هوایی و ادبیات" است و هرچی تو متن هست، جز همین عنوان (مرسی از یکی از کاربرهای گودریدز که عنوان آلمانی کتاب رو بهم گفت). خلاصه نمی‌خوام خیلی تند بگم، ولی زباله مطلق بود این کتاب. یکی دوتا ایده جالب توش بود، یکی دوتا اثر خوب هم ازش پیدا کردم، ولی خب، که چی؟ 

الان که دوباره فکر کردم، دیدم تهی بودن و فاقد هرگونه محتوای قابل توجه بودن این کتاب خیلی داره اذیتم می‌کنه. آخه چجوری می‌شه یه سوژهٔ انقدر خاص و مهم رو اینجوری حیف و میل کرد. الحق‌ و الانصاف که این خودش هنریه.
 

کتاب بد زیاده، ولی وقتی می‌بینم یه ایدهٔ مهم رو یه نفر اینجوری نیست می‌کنه خیلی بهم بر می‌خوره. تازه تو کتاب خیر سرش کلی ارجاع داشت و قشنگ اون منش "ارجاع‌دهی آکادمیک به منظور ارضای حس اشراف به منابع" توی متن موج می‌زد. دیگه ادامه نمی‌دم این متن رو.


نخونید این کتاب رو. 
      

29

راییکا؛

راییکا؛

6 ساعت پیش

        فکر نمی‌کنم لازم باشه بگم چرا تصمیم گرفتم «قوی‌ترین کتاب فانتزی جهان» رو بخونم.
فقط کافیه چند صفحه از یاران حلقه رو ورق بزنی تا بفهمی این فقط یک داستان نیست؛ یک سفره.
سفری به دل تاریکی، جایی که شجاعت با شمشیر سنجیده نمی‌شه، بلکه با قدرتی که برای در دست نگرفتنش نشون می‌دی.
فرودو؟ قهرمانی نبود که منتظرش بودیم. ولی قهرمانی شد که بهش نیاز داشتیم.
با گامی لرزان، اما دلی استوار.
و من، خواننده‌ صرفا کتاب رو ورق نمی زدم، حالا انگار کنار گندالف، آراگورن و سام، قدم می‌زدم.
هر صفحه، هم‌دلی با شخصیتی تازه بود؛ از گندالف تا حتی بیل، اون اسبچه وفادار.
و در انتها، شایر رو که بستم، چیزی تو دلم جا موند.
نه فقط اشتیاق برای ادامه‌ی داستان...
بلکه نوری خاموش، زخمی ناپیدا، و صدایی که تو گوشم می‌گفت:
"بار جهان را باید به دوش کشید، حتی اگر هیچ‌کس نبیند."
پس بخونینش.
چون یاران حلقه فقط کتاب نیست، یه یادآوریه.
یادآوری اینکه حتی کوچیک‌ترین‌هامون هم می‌تونن سرنوشت جهان رو عوض کنن.

فقط چندتا نکته از نظر من : در پایان کتاب تو خماری موندم که نمیتونم صبر کنم تا جلد دوم به دستم برسه 
و به نظرم سمت فیلم نرید تنها با دیدن قیافه فرودو از دیدن فیلم منصرف شدم🙂😂
      

31

emir hafez

emir hafez

6 ساعت پیش

        من یک گردآورنده کتاب هستم. قطعاً نه از آن حرفه‌ای ها و نه از آنهایی که کتاب نفیس و ارزشمند را از دیگر کتاب‌ها تشخیص می‌دهند. من کتاب‌هایی را دور خودم جمع کردم که فکر می‌کردم می‌توانند بر من و آنکه هستم و آنچه درباره زندگی می‌اندیشم تاثیر بگذارند. و به آرامی آنها واقعا من را ساختند و به هویت من بدل شدند. اولین کتابی که در نوجوانی برای خودم خریدم و آن شروعی شد به رفتن و وقت گذراندن در کتابفروشی را به یاد دارم. آن کتاب را هیچ وقت نخواندم، اما بعد از آن هم تعداد بسیار زیادی کتاب خریدم که هیچ وقت نخواندم و صادقانه می‌ترسم هیچ وقت نتوانم بخوانم. که این نشان می‌دهد من گردآورنده بهتری از خواننده آن‌ها هستم. 
به تدریج و در جریان بزرگ شدنم، یک کتابخانه ساختم از هیچ، که هر جزئی از آن نشانه و مدلول دوره‌ زمانی زندگیم است. اما بعدتر کتابخانه‌ام را ترک کردم. در یک شهر جدید باز یک کتابخانه کوچک سرپا کردم و احتمالاً در آینده این یکی را نیز ترک خواهم کرد. اما ترک کتابخانه برایم هیچ وقت ساده نبوده. مرسوم است که آدم مهاجر به چگونگی ترک عزیزان و نزدیکان‌اش و حتی مکان‌های خاصی مدام فکر کند. من اما به کتابخانه‌ام فکر می‌کنم، به انبوه کاغذ‌ها و جلدهایی که روزگاری لمسشان می‌کردم و آنها را توی قفسه ها جا می‌دادم، عمیقاً امید داشتم که توی آن نوشته‌ها چیزی مهم جا گیر شده که باید سر فرصت به آنها بپردازم. اما مهاجرت، مرگی زود رس است. یا لااقل آموزشی مقدماتی برای مرگ است. در نتیجه رابطه ام با کتاب‌ها عجیب شده، از خریدن کتاب‌ها حسی دوگانه دارم، از طرفی میل سیری ناپذیر به آرشیو کردن این کلمات نجات بخش را هنوز دارم و از طرفی دیگر چیزی به گنجینه‌ اضافه می‌کنم که می‌دانم ماندگاری برام ندارد. این هم یکجورهایی شبیه کل زندگی است، نه؟ انگار رهایی از آن کسی است که به چیزی وابسته نباشد، او آدمی است که هرگز نمی‌تواند به خاک سیاه‌اش نشاند، اما از طرفی هرگونه که بخواهی زیست کنی، از هر طرفی که بخواهی کمی و فقط اندکی مزه زندگی را مثل مزه مربای دست ساز مامان، بچشی، همزمان شروع می‌کنی به ریشه دواندن و وابسته شدن به چیزها و به کس‌ها. مانند آن روز که خبر دزد زدن به خانه‌ام را شنیدم و جانم یک دم فرو ریخت. به آرامی کلامی را با خودم تکرار کردم که مطمئنم جایی از کسی خواندمش ولی به هیچ وجه به یاد ندارم کی و کجا. «هرچقدر بیشتر کسب کنی، بیشتر عذاب خواهی کشید.» چرا که هرچقدر بیشتر کسب کنی بیشتر از دست می‌دهی. من هم مانند آلبرتو مانگل کتابخانه ام پناه و شناسه‌ام شده. چیزی شده که با خود من و تاریخی که از سر گذراندم گره خورده. اما همزمان مانند او یک کولی ام و در چیدن و برچیدن کتابخانه‌هایش و زندگی که زیستش کرده چیزی عمیقا تسلی بخش برایم داشت. چرا که رفتن و ماندن، ریشه داشتن و مهاجر بودن را باید همزمان باهم آموخت. مانند مانگل که از بورخس می‌آموزد که زندگینامه قطعی و نهایی نداشته باشد و زندگی اش از کتابخانه‌ای به کتابخانه‌ای دیگر تغییر می‌کند. اما مبنای این تغییر از همین وابستگی‌های کنونی ساخته می‌شود. گویی که رفتن از ماندنت تغذیه می‌کند و ماندنت از رفتنت.
 همواره چیزی از گذشته، چیزی در خوانده‌های از یاد رفته، از کتاب‌خانه‌های نابود شده و به تابوت‌های مقوایی سپرده شده در ما باقی خواهد ماند و همین انگیزه کافی نخواهد بود برای چیدن و برچیدن مداممان؟
      

30

منتظر 🇵🇸

منتظر 🇵🇸

6 ساعت پیش

        این کتاب جزو بهترین ها بود.  
این رمان، رمانی روانشناسی بود.  داستان ماجرای خانواده ی مردی است به نام «فیودور پاوولیچ کارامازوف»  که سه پسر دارد: دیمتری، ایوان و آلیوشا  ( البته پسر نامشروع دیگری هم دارد که به عنوان خدمتکار نزد او زندگی میکند)  .  
فیودور پاوولیچ مردی هوسباز و مفسد است که کودکان خود را پس از مرگ مادرانشان رها کرده است و آنها نزد خانواده های مادری خود رشدمیابند.  ولی  در بزرگسالی در کنار پدرشان میآیند. 
باید بگویم که داستان بسیار زیبا، دقیق و غیر منتظره است ( هرچند بسیار بسیار آرام پبش میرود)  
یکی از بهترین ویژگی هایش این بود که هیچ شخصیتی را رها نمیکرد و همه ی شخصیت ها تاثیر مهمی در داستان داشتند.  حتی شخصیت هایی را که در اویل کتاب معرفی کرده و خواننده فراموش کرده را در پایان دوباره به کار میگرد.
پیشنهادش میکنم. 

پ. ن: با وجود اینکه خواندنش سخت بود اما واقعا پیشنهادش میکنم   
پ. ن۲:   فکر نمیکردم بتونم بخونمش حالا هدف بعدیم جنگ و صلحه 
      

16

        خب کتاب آنی شرلی در ویندی پاپلرز هم تموم شد، واقعا خیلی خیلی این جلد رو دوست داشتم، اما بهش 4/5 دادم، چرا؟ 
چون توی این جلد ما نامه های آنی رو به گیلبرت میخونیم، اما هیچ نامه ای از گیلبرت نیست، بهش اشاره شده ها، ولی اگر نامه های گیلبرت هم بود خیلی خیلی بهتر میشد. 
یه جاهایی هم بود که داخل پرانتز نوشته بود: 
دوصفحه حذف شده، خلاصه شده و... 
نمیدونم ایناسانسور بود یا نوشته ی خود نویسنده. 
افراد خیلی خیلی رومخ زیادی هم بودن😂🤦🏻‍♀️
مثل خانم کمبل و دستیار، دختر عمو ارنستن، خاله موشی، خانم گیبسون. 
این اشخاص خیلی خیلی منو آزاررررر دادن... 
و توی این جلد رابطه ی آنی با داینا خیلی کمرنگ شده بود، مثلا وقتی آنی به گرین گیبلز برگشت ، هیچ گفت و گویی بینشون نوشته نشده بود، یا وقتی گفت داینا صاحب دختر شده حتی اسمشم نگفته بود. 
راستی اسامی فرعی این جلد هم واقعا خیلی خیلییی زیاد بود😁💔من واقعا بعضی جاها گیج میشدم... 
ولی بعضی افراد فرعی رو هم من خیلیی دوست داشتم، مثل: بیوه ها، الیزابت کوچولو، هیزل و... 

ولی با همه ی این ها، این جلد واقعا خیلی به دلم نشست:)))✨

      

31

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.