شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
younasel

younasel

4 ساعت پیش

        خب ، امروز تصمیم خود را گرفته بودم که روزی لا به لای طبقات پر از کتاب کتابخانه شهرمان باشد . همینطور در کتابخانه می چرخیدم و عنوان کتاب ها را می خواندم . درست در لحظه ای که از آمدنم به کتابخانه پشیمان شده بودم ، ناگهان چشمم به این کتاب وسط قفسه افتاد . انگار که جاذبه ای داشته باشد ، بدون ذره ای تردید ، برش داشتم و حتی برای رفتن به سالن مطالعه هم صبر‌ نکردم و روی دم دستی ترین صندلی ای که آن اطراف گیر آوردم نشستم و سفری را در دنیای 《 پسرک ، موش کور ، روباه و اسب 》را شروع کردم . حقیقت را بخواهم بگویم ، این است که خواندن این کتاب‌ فقط بیست دقیقه از وقت من را گرفت ! البته باید بگویم بعد از دیدن انیمیشنش و شنیدن داستان از زبان این و آن ، انتظار دیگری هم نداشتم ، ولی با این حال ، آن‌ بیست دقیقه ای که لا به لای طبقات تا سقف کشیده شده و پر از کتاب کتابخانه ، غرق در خواندن این کتاب از لذت بخش ترین دقایق عمرم بود ! این کتاب دست مرا گرفت و مرا در سفری با شخصیت هایی همراه میکرد ، که من در هر کدام بخش هایی از خودم را می‌دیدم. موش کوری که به نظر نمی رسید اما با ساده ترین زبان ، حکیمانه ترین حرف ها رو می گفت . روباهی که به خاطر زخم خوردن اعتماد نمی کرد ولی دوباره توانست لذت با هم بودن را تجربه کند . اسبی که به همه امید میداد و در عین حال خودش را دست کم میگرفت . و پسرکی که خودش رو گم کرده بود و در سفری دوباره خودش را به دست آورد . 
خواندن این کتاب را به افرادی پیشنهاد میکنم ، که احساس می‌کنند خودشان را گم کرده اند . صفحات این کتاب را بخوانید و لا به لای آن ها ، بخش های گمشده خود را بیابید . 
      

10

میثم

میثم

5 ساعت پیش

        همه می میرند نوشته سیمون دوبوار 
داستان درمورد دختر خودخواهی بنام روژین که در حرفه تائتر مشغوله. شخصیت خودشیفته ای داره و میخواد و یاد و نام اش بر انسانها تا ابد بمونه. در این حین با شخصی بنام فوسکا آشنا میشه. فوسکا زندگی جاودانه داره و طی این ارتباط ازش تاثیر می‌گیره. ادامه داستان کلا بیان سرنوشت خود فوسکاس. 
دیدگاه ها و نظرات بسیار عالی نسبت به مرگ ، زندگی و معنای اون داره. 
وقتی کسی زندگی جاودانه ای داشته باشه به همه چیز می‌تونه برسه و میل همه چیز خواهی و بهتر طلبی انسان اینو وادار می‌کنه و وسوسه می‌کنه تا به جلوتر و بهتر برسه ولی به تهش رسید و همه چیز در اختیار انسان قرار بگیره بعد مدتی شروع به پوچی میشه. خب که چی همین؟ و این بار سنگینی برای کسی هس که جاودانه.
برداشت جالبی که کردم این بود معنای زندگی و اون اصل زندگی عشق به یک زنه؛ یعنی از دید یه مرد اینطور میتونم بگم و باور دارم عشق به یک زن زندگی واقعیه و انسان رو از مُردگی به زندگی تبدیل می‌کنه . زن خیلی بشدت تاثیر قوی بر مرد می‌تونه داشته باشه حتی قوی تر از قدرت و یا پول. طی ماجراهایی که فوسکا بیان می‌کنه و عشق به زن هایی که داره میشه فهمید اینو. 
دید زندگی از نظر یک انسان جاودانه ام جالب بود. بسیار عالی بیان شده بود.
و بیشتر از همه مانور کتاب بر روی مرگ بود گ. مرگ یک چیز جدا نشدنی از زندگیه و چه بسا ضرور که باشه.
از دستش ندین کتاب جالبیه.
به حواشی و جزئیات نپرداخته و روند داستان عالی پیش می‌ره.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

7

        بسم الله النور
اما بعد؛
با این نویسنده خصومت شخصی دارم.بله،ارث پدرم را نخورده است اما نمی توانم کتاب هایش را هضم کنم.
ناکدبانو و مخاطب مورد نظر.
از خودم عصبانی هستم که چرا دوباره گول خوردم و سراغ این نویسنده رفتم؟به خاطر همان خصومت شخصی امتیاز کم دادم شاید حقش چیز دیگری باشد.
شخصیت پردازی های یکنواخت و نثر گفتاری.اشاره های بی پروا و واضح به برخی موضوعات(حتی با در نظر گرفتن تفاوت فرهنگ ها.)
در این دو کتابی که خواندم،موضوع داستان یکی ست و سیر تکراری.
شخصیت اصلی اضطراب شدید دارد و در مقابل،کسی که با آن آشنا می شود آرام و قوی ست. 
من یادداشتی دیدم و خوشم آمد که سراغش رفتم و انقدر بی پیش زمینه و آگاهی که فکر می کردم جنایی معمایی ست!
در طی داستان هم منتظر بودم هر لحظه آن اتفاق اصلی بی افتد که از جایی به بعد متوجه شدم که قضیه چیز دیگری است و در پی رمز به کوی دگران می گردم!
البته از پیچش داستانی که داشت و برخی ارزش های معنوی که نشان داد(مانند اهمیت و ارزش خانواده)خوشم آمد.منکر اینکه ارتباط به جا و جالبی میان عنوان کتاب و داستان بود نمی شوم که به استثناء(!) برایم دوست داشتنی بود.
خیلی ریز اشاره هایی به فمینیسم داشت که جانب نویسنده هم خیلی مشخص نبود و تمرکز و سعی زیادی بر نشان دادن اثرات کار بی وقفه و ارزش معنوی زندگی.
درواقع،همان علم بهتر است یا ثروت خودمان که به جای علم مفهوم لذت از زندگی را جای داده بود.
احتمالا شما اگر سخت گیری من به گفتاری بودن نثر و خصومت شخصی با نویسنده را نداشته باشیدو از خواندن یک عاشقانه ساده(نه از آن ساده های قشنگ🙄)خوشتان بیاید،این کتاب را دوست خواهید داشت.
نه به عنوان یک شاهکار،چون کتاب بادیگارد هم از این کتاب بهتر و بالاتر است،به عنوان یک کتاب متوسط رو به پایین که سرگرم شوید و رهایش نکنید.
هرگز دوباره سمتش نخواهم رفت،یک بار هم از سرش زیاد بود.
اصلا علت تعاریفی که از این کتاب می کنند را نمی فهمم!
پ.ن:سعی کرده بود یه فضای قشنگ و رؤیایی و آروم و فانتزی توی باغچه/مزرعه ی ناتانیل برای خواننده ایجاد کنه که تکراری بود و لجم می گیره ازش دیگه کلا!
پ.ن²:بعد از خوندنش و وقتی که گذاشتم واقعا حس پوچی بهم دست داد.
پ.ن³:هشدار اسپویل
توی مخاطب مورد نظر هم همچین اتفاقی بود که با افشای یه حقیقت پر تنش پرده از یه کلاهبرداری توی شرکت برداشته شد و همه چیز از این رو به اون رو شد.منتها اینجا شخصیت اصلی این کارو کرد اونجا یکی دیگه.یعنی انقدر تکراری و شبیه به هم.
      

15

فاطمه معروفی

فاطمه معروفی

8 ساعت پیش

        داستان نازنین عجیب منو یاد یکی از مراجعانم انداخت که در آخرین جلسه‌‌ای که هم رو دیدیم بعد از اینکه یک بادی در گلوش انداخت بهم گفت: میدونی چرا من تو رو انتخاب کردم که بیام پیشت؟ چون میخواستم بهت یکسری درس‌ها یاد بدم! خلاصه این وسط یک منت جالب هم رو سر ما گذاشت که من باید قدر دان برگزیده شدنم از میان این همه خوبان باشم.

اونجا بود که چشمهای من از این گرد‌تر نمیشد و فهمیدم چرا بعضی از آدمها به واسطه‌ی غرور و نگاه یکطرفشون همیشه تنهان و خب این شد که اون جلسه تبدیل شد به آخرین جلسه‌ی ما، چون هرچی باشه بالاخره من درسامو یاد گرفته بودم!!!☺️

———

«نازنین» هم قصه‌ی مردیه که زنش خودکشی کرده و حالا داره با خودش مرور می‌کنه که چی شد به اینجا رسیدن.
زن داستان خیلی آروم و متین بوده و در مقابل سکوت معماگونه‌ی همسرش نمیدونسته باید چیکار کنه تا جایی که این سکوت تبدیل به نفرت میشه و مرحله‌ی بعد از نفرت یعنی «نادیده گرفتن» هم کم کم به سراغش میاد، جوری که بود و نبود مردی که عاشقشه اصلا براش مهم نیست، اما مرد تمام رفتارهای زن رو نشان از نجابت و شرم میبینه و از هر رفتارش تحلیلی میکرده که خودش دوست داشته، نه چیزی که واقعا بوده. نکته‌ی اصلی داستان هم همینه: خیلی وقتا ما فکر می‌کنیم اگه چیزی نگیم، طرف مقابلمون خودش می‌فهمه چی می‌خوایم. ولی واقعیت اینه که هیچ‌کس نمی‌تونه ذهن مارو بخونه. حتی برای درک شدن هم باید حرف بزنیم و خیلی وقتها چیزی رو برداشت میکنیم که در واقعیت وجود نداره.

مرد واقعا عاشق بوده، اما عشقش یه عشق سالم نبوده. بیشتر شبیه کنترل و غرور بوده. هیچ‌وقت واقعاً به زنش گوش نداده. وقتی هم زن نتونسته دیگه طاقت بیاره، درست زمانی که مرد تازه به اشتباهش پی برده و در ذهن خودش منتظر یک شروع تازه بوده، او خودکشی میکنه، اما خب برای فهمیدن خیلی دیر شده بوده چون زنی که روزی بخاطر سکوت و عشق نورزیدنش از او متنفر شده بود حالا از عاشق شدن او نیز میترسید.
جالب اینجاست که توی کل داستان، مرد مدام داره خودش رو توجیه می‌کنه. حتی آخرش هم می‌گه: “نمی‌دونم چرا خودکشی کرد”. یعنی حاضر نیست قبول کنه خودش مقصر اصلی بوده. این‌جاست که آدم می‌بینه چقدر ماها تو رابطه‌ها می‌تونیم گرفتار انکار و خودخواهی بشیم.

هنر داستایوفسکی اینه که تو کمتر از ۱۰۰ صفحه تونسته نشون بده چیزی که یه رابطه رو می‌سازه یا خراب می‌کنه، حرف زدنه. همون چیزی که آلن دوباتن توی سیر عشق تو ۳۰۰ صفحه از یه زاویه‌ی دیگه توضیح داده.
رابطه بدون گفت‌وگو می‌میره. آدم به حرف‌هاش زنده‌ست.


یک جایی از داستان هم متوجه اون جمله «ریشه در کودکی» داره ما روانشناسها میشیم، همون قسمتی که مرد عقده‌های خودش رو در شکل سکوت و زورگویی روی زنش اعمال میکنه تا انتقام خودش رو از زندگی گرفته باشه و بخشی از این تا وقتی که زنش بهش اشاره میکنه، ناخوداگاه بوده
⸻

نقاط قوت
•نشون دادن عمیقِ نقش سکوت و نگفتن توی نابودی رابطه‌ها.
•یه روایت خیلی روانشناسانه از رابطه‌ای که ظاهرش عشق بود ولی توی دلش خفقان داشت.
•استفاده از زاویه دید مرد، که باعث می‌شه ما قشنگ توی ذهن به‌هم‌ریخته و پر از توجیهش فرو بریم.

نقاط ضعف
•صدای «نازنین» رو مستقیم نمی‌شنویم. داستان یک‌طرفه‌ست و زن فقط از نگاه مرد تصویر می‌شه.

⸻

✨ جمع‌بندی

این داستان یه هشدار خیلی جدیه: وقتی توی رابطه سکوت می‌کنیم و فکر می‌کنیم طرفمون می‌فهمه، داریم کم‌کم رابطه رو می‌کشیم، بخصوص برای اشخاصی که شعارشون اینه که ما دوست داشتنمون رو در عمل نشون میدیم نه در حرف زدن!
حرف نزدن، به ظاهر آرامش می‌ده، ولی تهش پر از خشم و ناامیدیه و وقتی بالاخره آدم بفهمه اصل مشکل چی بوده، ممکنه دیگه خیلی دیر شده باشه.

«حرف بزنید که انسان به حرفهایش زنده است»

❌ در کنار این کتاب میتونم دو کتاب دیگه رو هم بهتون پیشنهاد بدم که بخونید
۱-تقصیر من نیست تقصیر توعه: بخش شناخت زبان عشق بدن
۲-سیر عشق: که در قالب داستانی طولانی تر از نگاه دیگه به مشکل « به موقع حرف نزدن » در روابط میپردازه

      

21

        تازه خوندن سوزومه رو تموم کردم… و راستش هنوز کلمات درست برای بیان حسی که این کتاب بهم داد پیدا نکردم.
این کتاب فقط یک داستان نبود؛ مثل سفری بود به دنیایی پر از رنگ، خاطره و سکوت‌های عمیق. هر صفحه‌اش جوری نوشته شده بود که حس می‌کردم دارم غروب‌های نارنجی رو می‌بینم، صدای بارون رو می‌شنوم، و پا به جایی می‌ذارم که هم واقعی بود و هم خیال.

سوزومه به من یادآوری کرد که گاهی زندگی پر از درهایی‌ست که ناگهان پیش رومون ظاهر می‌شن… درهایی به گذشته، به غم‌ها، به امیدها. و شاید شجاعت واقعی همون لحظه‌ای باشه که تصمیم می‌گیری اون‌ها رو ببندی یا دوباره باز کنی.

این کتاب برای من بیشتر از یک قصه بود؛ مثل آینه‌ای بود برای احساساتی که همیشه ته دلم پنهان بودن. ترکیبی از اندوه، امید و زیبایی… همون چیزی که ماکوتو شینکای همیشه توی دنیاهاش می‌سازه.

اگر بخوام خلاصه بگم: سوزومه رو باید حس کرد، نه فقط خوند. 🌌

"راستشو بگم دوست دارم یک بار دیگه هم انیمه و هم کتابش رو بخونم...خوب راستش پر از متن و سخنان دلنشین هست و نتونستم از بینشون بهترین ها رو بنویس..."
      

22

        .ِ
چند سال پیش یکبار کتاب را به دست گرفته بودم، ولی نصفه و نیمه رهایش کردم. اما این بار کتاب صوتی را گوش کردم و اگر چه صدای ناستنکا مدام روی اعصابم راه می رفت و بی تناسبی اش از فاز کتاب و داستان و از فضای کوچه و خیابان های پتربورگ بیرونم می کشید، اما کتاب را تا حدی جذاب تر کرده بود و بالاخره آن را به پایان رساندم.
این علاقه و این رابطه را نمی توانم عشقی باعیار بدانم و آن را بستایم، هر دو گویی از سر نیازی دیرینه، در نهایت تشنگی به هم برخوردند  و از سر هیجانی آنی، به فاصله ای اندک شیفته ی هم شدند. راوی، انسانی که همیشه در بالا و پایین خیال خود، در گشودگی و فروبستگی جهانی انتزاعی زیسته بود و گویی نه جهان واقع با او کاری داشت نه او با جهان واقع و نه حتی هیچ انسان دیگری! حال اول بار دختری او را شایسته هم صحبتی دانسته و به او مجال لمس واقعیت و به اشتراک گذاشتن جهان درونی اش را داده است، در چنین وضعی بی شک هیجانی شدید به آدمی رو می کند. البته قطعا احساس او عمیق تر و متواضعانه تر از دختر است و پاکباختگی ای از خود نشان می دهد اما همه این ها با ضعفی همراه است که عشقش را ضایع می کند.
دختر هم که اصلا گفتن ندارد، در آن وضع بحرانی ناامیدی و دل شکستگی اش، با هیجان دیگری از سر درد و استیصال، در آنی دل می کند و باز دل می بندد و اصلا نمی داند چه می کند... گویی فقط می خواهد در" آن" باشد و رنج خود را به دور بیفکند، حال به هردستاویزی و حتی (کمی ظالمانه تر:) به هر بازیچه ای...
خلاصه که هیجانی شعله ور می شود و آنی بعد فرو می گیرد و راوی باز دوباره به کنج عزلت انتزاعی خویش باز می گردد و چنین هیجانی دفعی و حتی روشنی آن شب ها هم جهانش را تغییری نمی دهد و شب همچنان شب می ماند.

+ کاش آن ناستنکا، نامه‌ی لعنتی آخرش را با لفّاظی تمام نمی نوشت.
      

15

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.