شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
        «مغازه خودکشی» را که باز کردم، انگار وارد شهری شدم که آسمانش همیشه ابری‌ست، دیوارهایش خسته‌اند، و آدم‌هایش فراموش کرده‌اند لبخند چیست. مغازه‌ای در قلب این شهر، جایی‌ست که به جای امید، طناب و سم و تیغ می‌فروشد. همه‌چیز برای پایان طراحی شده؛ برای خاموشی.
اما وسط این تاریکی، کودکی متولد می‌شود. آلن. مثل قطره‌ای نور در شب بی‌ستاره. او نمی‌فهمد چرا باید غمگین بود، چرا باید تسلیم شد. با خنده‌های کودکانه‌اش، با شوخی‌های ساده‌اش، با نگاه پر از زندگی‌اش، آرام‌آرام دیوارهای سرد مغازه ترک می‌خورند.
برای من، آلن فقط یک شخصیت نبود؛ او صدای درونی‌ام بود که سال‌ها خاموش مانده بود. کتاب را که می‌خواندم، حس می‌کردم دارم با خودم حرف می‌زنم. با آن بخش کوچکی از وجودم که هنوز می‌خواهد زندگی کند، هنوز می‌خواهد بخندد، هنوز می‌خواهد بماند.
«مغازه خودکشی» با طنز تلخش، با فضای وهم‌آلودش، با شخصیت‌های عجیبش، من را به سفری برد که پایانش نه مرگ بود، بلکه تولد دوباره‌ی امید. و شاید همین کافی باشد برای اینکه بگویم: این کتاب، بیشتر از آن‌که درباره‌ی مرگ باشد، درباره‌ی زندگی‌ست
      

6

زهرا هژبری

زهرا هژبری

2 روز پیش

        کتاب چهارم چالش 7 روز 7 کتاب: 
کتابِ غم ها به پایان رسید.. 

این کتاب واقعا سراسر غم بود و خوندنش دو روز طول کشید در حالی که قرار بود یک روزه پایان برسه،اما ترکیب این کتاب و فلسفه دوازدهم اصلا زیبا نبود و  در نهایت طوری خسته شدم که فقط می تونستم خودمو تا رخت خواب بکشم و قبل از رسیدن سرم به بالشت بخوابم، این کتاب سراسر خواستنه و نرسیدن، سراسر آرزوها و امیدهایی که در نهایت همه اونها پوچ بودند و تهی. ما در کتاب بیروت 75 با پنج شخص همراه می شیم و در غم هاشون و آرزوهاشون شریک، شاهد پرپرشدنشون هستیم و خاموش شدن نور زندگی شون.. این کتاب ساده نبود و نیست، در ظاهر داستان زندگی چند شخصه اما در واقعیت داستان یک جامعه ست، یک جامعه آفت زده و بیمار، داستان زندگیه، زندگی واقعی و تلخ  در جهانی مسموم و آلوده به هوس های گند.. نمیدونم دیگه چطور باید این کتاب رو توصیف کنم و حتی نمیتونم نقدی بنویسم، من هنوز خسته این کتابم،واقعا خسته یه کتاب شدن خیلی سخته انگار تموم غم های اون کتاب بعد از اتمام روی شونه های تو میوفته و کاری ازت برنمیاد جز ادامه دادن و فراموش کردن،اگر بشه که فراموش کرد..سخنی نیست فقط... بخونید
      

22

بنیامین

بنیامین

2 روز پیش

        
سال ٩٧ از نمایشگاه کتاب خریدم به مبلغ ٢۵ هزار تومان. سال ١۴٠۴ مطالعه اش کردم و چقدر دیر!
کاش همان روزها توفیق مطالعه و تورقش حاصل می شد. من بعد ریشه ها هم رفت در فهرست پيشنهادات کتابی ام. ٧٧۵ صفحه داستان، در موضوع برده داری. با یک غافلگیری عظیم در فصل ١١٨ ام. یعنی صفحه ٧۴۵. حس و حال دیگری به خواننده القا می کند. همه فراموشی های نهفته در داستان، در این فصل به یکباره محو و نابود می شود.فصل فصل کتاب فراموشی را هنرمندانه به تصویر کشیده. بعد از هر رویداد تاریخی، آن رویداد و شخصیت های آن فراموش می شود. کتاب به گذشته  بازنمی گردد و این خواننده را نگران می کند و آزار می دهد، اما در صفحات آخر شگفتانه کتاب روی می دهد، پرده از ماجرا می افتد.
ريشه ها داستانی مستند از زندگی یک قوم است.
ريشه ها تاریخ شفاهی یک خانواده است.
ریشه ها داستان تحول افتخار آمیز یک نسب است.
دم آقا گرم که در سال ٩٢ برای مطالعه در مورد وحشی‌گری‌های آمریکا در زمان ریاست جمهوری اوباما کتاب ریشه ها را در یک دیدار عمومی معرفی کرده و خواندن آن را مغتنم دانستند... به این مناسبت که اوباما هم ریشه ای آفریقایی داشت و مثل قهرمانان ریشه ها، در آمریکا رشد و نمو کرده بود. 

      

6

سایه

سایه

2 روز پیش

        موفق شدم این کتاب رو هم تا آخر بخونم .نمیشه گفت خیلی دوسش داشتم، حقیقتا خیلی برام خسته کننده بود بخاطر همین اول از همه باید به این کتاب غر بزنم ولی بعدش از خوبی هاش هم براتون میگم: 
هر فصل یه سوتفاهم جدید پیش میاد که با یه جمله ساده حل میشد، ولی شخصیت ها ترجیح میدن در سکوت رنج بکشند! (که واقعا حرص خواننده رو در میارند)
بعضی از شخصیت ها (مخصوصا رزاموند) انقدر تو مخ و خودخواه بودند که واقعاً دلم میخواست کتابو به دیوار بکوبم!🤦‍♀️
علی رغم نثر زیبا، حس میکردم توی یک باتلاق 1224 صفحه‌ای گیر کردم و دارم برای تموم شدنش جون میدم.😥
حالا باید منصف باشم و درباره نکات مثبتی که باعث شد کتاب رو تا آخر بخونم بگم :
قطعا سوتفاهم‌ها عمدی بودن جورج الیوت دقیقا میخواست نشون بده چطور غرور و ترس از قضاوت، آدم های باهوش رو به تباهی میکشونه. هر سوتفاهم یه ضربه‌ی روانشناختی بود!
شخصیت‌های تو مخی که عمدا ساخته شده بودند تا بتونه احساسات آدم رو درگیر کنه و به داستان عمق ببخشه.
درنهایت باید بگم میدل مارچ مثل یه اُپرای طولانیه که گاهی خسته‌کننده است اما صحنه‌های نابی داره که تا مدت ها تو ذهنم میمونه.

پ.ن به این فکر میکنم که شاید من هنوز به بلوغ ادبی برای درک این کتاب نرسیدم، که برام خسته کننده بود.🤷‍♀️
      

9

        چی بگم جدی؟
می‌دونید، فکر می‌کنم اولین بار که با تولستوی برخورد کردم وقتی بود که بدون هیچ شناختی از ترجمه‌ی خوب و بد(خجالت، خجالت زیاد) کتاب آنا کارنینا رو از کتابخونه قرض گرفتم، اون هم یه نسخه‌ی واقعاً عجیب که حتی اطلاعات هم نداشت و سال چاپش مال دوران دایناسورها بود، و بعدش فهمیدم که عجب اشتباهی کردم و باید می‌رفتم سراغ ترجمه‌های بهتر. خلاصه که آنا کارنینا رو کنار گذاشتم.
ولی آیا صرفاً به همین دلیل کنار گذاشتم، فقط به خاطر ترجمه‌ی نه چندان خوب؟
خیر، به خاطر این بود که کمی از مواجهه با تولستوی می‌ترسیدم. همون ترسی که موقع خوندن‌ نازنین داستایفسکی رو داشتم، اینجا هم داشتم. با خودم می‌گفتم که خب آنا کارنینا رو چرا باید الان بخونی؟ بذار چند سال دیگه که حالش رو ببری. الان مگه چیزی می‌فهمی اصلاً؟
فکر می‌کردم تولستوی یعنی اینکه تو هیچی نمی‌فهمی و صرفاً دهنت باز می‌مونه که ووواییی عجب توصیفات خفنی به به. و با اینکه فقط توصیفات کتاب رو مد نظرت قرار دادی و از خودش هیچی نفهمیدی، بعداً میای یه مرور می‌نویسی و از شاهکار بودن این اثر تعریف می‌کنی.
ولی خب اون چیزی که فکر می‌کردم، اون غول ترسناکی که از نویسنده‌های روس توی ذهنم ساخته بودم و فکر می‌کردم برخلاف برونته‌ها و دیکنز و آستین قراره هیچی نفهمم از کتاب‌هاشون، با خوندن مرگ ایوان ایلیچ شکست و به این نتیجه رسیدم بهترین انتخاب برای شروع خوندن آثار تولستوی همین مرگ ایوان ایلیچ بود، نه آنا کارنینا اون هم با ترجمه‌ی ماقبل تاریخD:
خلاصه که رفتم سراغش و از خوندنش خوشحالم.
توی همین صد صفحه، تولستوی به زیبایی نشون داد که مرگ چقدر می‌تونه نزدیک باشه. و ما چه‌قدر کور هستیم که نمی‌تونیم اون رو ببینیم، فکر می‌کنیم قرار نیست هیچ‌وقت سراغ‌مون بیاد، ولی یه روزی، قطعاً یه روزی یقه‌ی همه‌مون رو خواهد گرفت. 
ایوان ایلیچ صرفاً یه شخصیت نبود، بلکه نمادی بود از کل آدم‌های دور و بر ما. ما مرگ رو به افرادی محدود می‌کنیم که توانایی جسمی ندارن یا شاید هم پیر باشن، در حالی که سخت در اشتباه هستیم. در حالی که نمی‌دونیم هر لحظه ممکنه این فرشته بیاد و خودمون رو ببره. و چه‌قدر دلم برای ایوان ایلیچ و همه‌ی افرادی که مثل اون بودن، هستن و متأسفانه خواهند بود، می‌سوزه، افرادی که می‌ذارن ثانیه‌ها از دست‌شون دربره، با این تصور که من نامیرا هستم، من خاص هستم، من؟ من؟ مگه من هم قراره بمیرم؟
مرگ ایوان ایلیچ به من یاد داد که از تموم لحظه‌های زندگی‌م استفاده بکنم تا وقتی که قرار بود بمیرم، به این فکر کنم چه زندگی خوبی داشتم. باعث شد به این فکر کنم چه لحظاتی رو توی زندگی‌م از دست دادم که قطعاً موقع مرگ، بهشون فکر می‌کنم.
_
اون بخش آخر کتاب، یه داستانی بود که حقیقتاً ربطش رو به مرگ ایوان ایلیچ نفهمیدم_😂
ولی خب جالب بود و جداً داستان تصویری جذابی بود.

در کل، پنج ستاره‌ی طلایی برای این کتاب.
      

31

تامیلا

تامیلا

2 روز پیش

        اولین کتابی بود که از پوشکین_پدر ادبیات روسیه_ خوندم و چه کتابی بود! با اینکه خیلی از پوشکین تعریف شنیده بودم(ارجاع تون میدم به ویدیوی ادبیات روسیه | الکساندر پوشکین از پراگما) اما راستش توقع بالایی نداشتم، ولی بعد از خوندن این کتاب نظرم عوض شد و حتما بقیه ی کتاب های پوشکین رو هم می خونم.
کتاب به طور خلاصه، داستان پسری با موقعیت خانوادگی خوبه که به خواست پدرش، برای خدمت به قلعه ای نظامی میره و دلباخته ی دختر سروان اون قلعه میشه، دختر هم متقابلا پسر رو دوست داره اما دست سرنوشت( مخالفت پدرِ پسر و حمله ی شورشی ها به قلعه) قرار نیست بذاره این دختر و پسر، آسون به هم برسن...
ترجمه ی آقای خانلری کمی سخت خوان و با نثری قدیمی بود(من این کتاب رو از نشر انتشارات علمی فرهنگی خوندم)، با این وجود بعد از مدتی بهش عادت کردم و حتی به نظرم جالب و مناسب اومد(معیار های افراد برای ترجمه ی خوب، متفاوته!).
به نظرم برای یک کتاب کوتاه و جذاب، می تونه یکی از بهترین انتخاب ها باشه.
      

11

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

پست های پیشنهادی
بهخوان

بهخوان

21 ساعت پیش

حدس بزن کیه؟

از آغاز، در سیمای آن جوان، نوعی بی‌قراری آسمانی آشکار بود؛ گویی جانش از جوهر خاک ساخته نشده بود. در نگاهش، تمنّای رفتن موج می‌زد رفتن نه از مکانی به مکان دیگر، بلکه از مرتبه‌ای به مرتبه‌ای بالاتر.

64

هرمس

هرمس

دیروز

در باب خواندن تاریخ، بیهقی را تا بنویسدش!

«از گفتن توان بازایستاد از نوشتن نتوان بازایستاد.»

82

ناتمام رها کردن کتاب‌ها

آیا باید حتما همهٔ کتاب‌ها رو تا آخر بخونیم؟

93

سجاد علی پور

سجاد علی پور

2 روز پیش

فمینیسم و برخی نمود های آن در ادبیات داستانی(9)

فمینیسم و برخی نمود های آن در ادبیات داستانی(9)

33

✧اخگر

✧اخگر

5 روز پیش

فهرست رویاهای خواندنی🗝

اصطلاح TBR یعنی چی؟

85

راهنمای جامع جورج آر آر مارتین خوانی🐉🩸.

کتاب‌های مارتین رو به چه ترتیبی بخونیم که خط زمانی رعایت بشه؟

98

نوید نظری

نوید نظری

1404/7/22 - 20:10

اعجاز ایجاز در هنر پارسی

حکایت آغازین متن از «لطایف‌الطوایف» عبید زاکانی به عنوان یکی از کوتاه‌ترین و زیبا‌ترین داستان‌های فارسی که در چهارمقاله نظامی عروضی سمرقندی نیز آمده است. سه جمله؛ بی‌هیچ پردازشی! در طنازی محض! تلخ و شیرین! حکمت و ایهام! شاید راز ماندگاری هنر ایرانی در همین باشد که اندک می‌گوید و بسیار می‌نماید؛ جهان را در واژه‌ای، طرحی یا گرهی می‌فشارد تا معنا آزاد شود. ما شرقیان عالم معنا را در فشردگی می‌بینیم و غربیان در گستردگی.

78

بهخوان

بهخوان

1404/7/23 - 19:16

از مسیری که می‌سازیم

سه سال پیش با یک چالش روبه‌رو شدیم؛ چالشی که بعدها به یکی از بهترین تجربه‌های بهخوان تبدیل شد.

336

مالیس

مالیس

1404/7/21 - 22:33

سیارهٔ ادبیات

اهل کدام بخش از سیاره هستی؟

130

دریا

دریا

1404/7/21 - 20:17

اگر ساعت‌ها می‌ایستادند...

از دویدن دنبال عقربه‌ها خسته شده‌ام.

80

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.