معرفی کتاب اتحادیه ابلهان اثر جان کندی تول مترجم زهره قلی پور

اتحادیه ابلهان

اتحادیه ابلهان

جان کندی تول و 1 نفر دیگر
3.4
184 نفر |
71 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

31

خوانده‌ام

346

خواهم خواند

196

ناشر
آتیسا
شابک
9786008951766
تعداد صفحات
458
تاریخ انتشار
1398/3/21

توضیحات

        :خواننده ارجمند، یک روز کاری دیگر هم به پایان رسید.چنانکه قبلا هم حرفش را زده بودم،موفق شدم در آن فضای متلاطم و آشوبناک اداره خودمان،یک کاردستی نصب کنم.کم کم همه فعالیت های غیر ضروری از اداره رنگ می بازند.در حال حاضر مشغول زینت بخشیدن به آشیانه پرهیاهوی بلدر چینهای یقه سفید (یعنی همان سه کارمند) هستم.شباهت این سه بلدرچین مرا به یاد آن سه ««ب»» می اندازد که به بهترین شکل فعالیت های من در نقش یک کارمند اداری را وصف می کنند؛ به قید کشیدن,بهره کشی,برازندگی.همچنین فعالیت های من در نقش یک کارمند اداری را وصف می کنند؛به دام کشیدن،بی عاری ،بلا،بطالت،بی ملاحظگی،برتر دیدن خود،بی قیدی،بی دقتی،برده خواهی،بلبشو(فکر می کنم در این مورد بتوان فهرست بلند بالایی را رقم زد.) به این نتیجه رسیده ام که مدیر اداره ما هیچ منفعتی ندارد جز اینکه همه چیز را به ابهام بکشد و سد راه شود.اگر بخاطر او نبود ،من و کارمند دیگر (لا داما دل کمرسیو) در آسایش و خرسندی تام به سر می بردیم و در فضایی آمیخته به مدارای متقابل ، وظایفمان را به انجام می رساندیم.شک ندارم روش های مستبدانه او ازجمله دلایل اشتیاق دوشیزه تریکسی به بازنشستگی است.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

پست‌های مرتبط به اتحادیه ابلهان

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          چند سالی است که ترجمه‌های پیمان خاکسار فروش خوبی دارند. شاهدش چاپ‌های چندباره‌ی ترجمه‌های اوست که در بازار کم‌رونق کتاب به چشم می‌آید. خاکسار روی نویسنده‌های مشهور و کتابهای مهم‌شان دست نمی‌گذارد. بااین‌حال، داستان‌هایی انتخاب و ترجمه می‌کند که به مذاق خواننده‌ی ایرانی خوش می‌آیند. از داستان بلند عامه‌پسند، که در زمان انتشارش بوکوفسکی هنوز نویسنده‌ی شناخته‌شده‌ای برای ایرانی‌ها نبود، تا ترجمه‌ی رمان جزء از کل نوشته‌ی استیو تولتز که پیش‌تر کسی از این نویسنده‌ی استرالیایی چیزی به فارسی ترجمه نکرده بود. خاکسار در گفت‌وگویی با مجله‌ی تجربه می‌گوید: «من از نویسنده‌ای که در کارش جنون باشد خوشم می‌آید». اگر شما هم از این نویسنده‌ها خوشتان می‌آید، این کتاب‌ها را بخوانید: 
«سوختن در آب، غرق شدن در آتش»، چارلز بوکوفسکی /
«عامه‌پسند»، چارلز بوکوفسکی /
«هالیوود»، چارلز بوکوفسکی / 
«یکی مثل همه»، فیلیپ راس / 
«باشگاه مشت‌زنی»، چاک پالانیک / 
«سومین پلیس»، فلن اوبراین /
«بالأخره یه روزی قشنگ حرف می‌زنم»، دیوید سداریس /
«مادربزرگت رو از این‌جا ببر»، دیوید سداریس /
«اتحادیه‌ی ابلهان»، جان کندی تول /
«برادران سیسترز» ، پاتریک دوویت / 
«اومون را»، ویکتور پلوین / 
«شاگرد قصاب»،  پاتریک مک‌کیب /
«پسر عیسی»، دنیس جانسون / 
«جزء از کل»، استیو تولتز / 
«توانه‌ی برف خاموش»، هیوبرت سلبی جونیور /


ماه‌نامه‌ی شهر کتاب، شماره‌ی هشتم، سال 1395.
        

7

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          وقتي نابغه‌اي حقيقي در دنيا پيدا مي‌شود مي‌توانيد او را از اين نشانه بشناسيد: تمام ابلهان عليهش متحد مي‌شوند.- جانتن سويفت
وقتي با اين جمله به عنوان مقدمه كتاب "اتحاديه ابلهان" رو به رو مي‌شويد خود به خود حس جذابي به آدم دست مي‌دهد و مشتاق خواندنش مي‌شود.
ايگنيشس رايلي فردي كه نميتواند با زمان و مكاني كه در آن زندگي مي‌كند كنار بيايد. تقريبا از همه چيز شاكي است و با تفكرات خاص خودش و نوشته هاي فوق العاده اش سعي در تغيير دنيا دارد
با مادرش، صاحب كارش، خلاصه هركسي كه دور و اطرافش هست مشكل دارد. فقط يك نفر او را درك ميكند و تا حدي شبيه اوست. دختري به نام ميرنا كه زماني با هم هم دانشگاهي بودند. البت ايگنيشس به ظاهر با او هم مشكل دارد.
نامه هاي اين دو براي هم و يادداشت هاي روزانه ايگنيشس فوق العاده زيبا و جذاب هستن. بسياري از جاهاي كتاب مجبورين با صداي بلند بخندين!
پايان كتابم خيلي خيلي به من چسبيد. در طول مطالعه واقعا برام سوال بود كه چطور ميخواد تمومش كنه و وقتي آخرشو خوندم خيلي لذت بردم
از دستش ندين!
        

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          اتحادیه ابلهان
بنده هر چیزی در این کتاب مشاهده کردم به جز علائمی از یک شاهکار! اون به‌به و چه‌چه ابتدای کتاب بزرگترین عاملی هست که انسان تصور کنه با یک شاهکار طرفه اما به نظرم باید حق رو به ناشرانی داد که دست رد به سینه‌ی چاپ این کتاب زدند هرچند از خودکشی و ناامیدی نویسنده متأسفم اما دنیا همینه. به نظرم ناشری که پس از مرگ نویسنده کتاب رو چاپ کرده روی احساسات انسانی و اتمسفر جمعی (جو زدگی) حساب کرده برای فروش و احتمالاً موفق هم شده. به قول منتقد بزرگ سینما (زارت) آقای فراستی این کتاب در نیومده، مقواست. یک سری اتفاق که جالب نیست با یک سری دیالوگ بی سر و ته خسته کننده! به نظرم تنها نکته‌ی مثبت کتاب شخصیت پردازی دقیق نویسنده از کاراکتر اصلی کتاب، ایگنشس باشه. و این چند جمله خلاصه‌ی کتاب رو مینویسم که اگر بعداً این ریویو رو خوندم مجبور نباشم دوباره به کتاب مراجعه کنم: 

(حاوی اسپویل)
ایگنشس یک مرد گنده‌ی تنبله با مدرک تحصیلی و بیکار و علاف و جامعه گریز که با مادرش زندگی می‌کنه. در ابتدای داستان در خیابان منتظر مادرش هست که مامور پلیسی بهش مشکوک میشه، پیرمردی به پشتیبانی از ایگنشس به پلیس توهین می‌کنه و در همین حال وقتی مادر ایگنشس میاد همه چیز رو تقصیر پیرمرد میندازه و با پسرش از مهلکه فرار می‌کنه. این دو نفر، پلیس و پیرمرد تا آخر داستان همراه ما هستند. ایگنشس و مادرش به یک بار میرن، اونجا هم با صاحب بار و کارمند و رقصنده‌ی بار آشنا میشیم و پسرکی که تجارت مشکوکی با صاحب بار داره. از طرفی وقتی پیرمرد ابتدای داستان به کلانتری برده میشه اونجا با یک سیاهپوست آشنا میشه و به این ترتیب سیاه‌پوست هم وارد ماجرا میشه. در هنگام خروج از بار مادر ایگنشس مست بوده و میزنه به تیر برق و بالکن یک خونه رو خراب می‌کنه همین باعث میشه از نظر مالی به مشکل بخورن و ایگنشس مردم گریز رو به دنبال شغل بفرسته. مرد سیاهپوست هم از طرف پلیس به بار مذکور برای کار میره. اولین شغل ایگنشس در کارخانه لوی هست که اونجا با ارسال یک نامه‌ی توهین آمیز به یک مشتری کار رو شروع و با تحریک کارگران به اعتصاب کار رو تموم می‌کنه. شغل بعدی هم هات‌داگ فروشی است که اونجا هم اکثرش رو خودش میخوره. نامه‌ی ارسالی کارخانه براش دردسر میشه و اون رو میندازه گردن یه نفر دیگه. مامور پلیس اول داستان با کمک ناخودآگاه مرد سیاهپوست و گندی که ایگنشس در افتتاحیه نمایش رقص در بار میزنه تجارت پورنوگرافی صاحب بار رو کشف می‌کنه. مادر ایگنشس با اون پیرمرد ابتدای داستان ازدواج می‌کنه و تصمیم میگیره پسرش رو بفرسته تیمارستان و در نهایت ایگنشس با دوست دختر سابقش فرار می‌کنه! :/
        

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          چیزی در جهان هست که آدم را از خود جدا می‌کند. انگار ایستاده‌ای وسط شلوغ‌ترین خیابان‌ و نگاهت به جماعتی‌ست که با نظم مخصوص خودشان حرکت می‌کنند، اما تو به‌جای همراه شدن، فقط تماشا می‌کنی. نه از سر ناتوانی، بلکه چون دیگر به بیهودگی مسیرها پی برده‌ای.

ماجرا دقیقاً همین‌قدر متضاد است؛ وقتی با شخصیتی مواجه می‌شوی که ظاهرش هر چیزی‌ست جز جدی‌ بودن—شلخته، چاق، بی‌هدف، حتی گاه چندش‌آور—اما ذهنش لایه‌هایی دارد که کمتر کسی انتظارش را دارد. تضادی که شاید نشانه‌ای‌ست از روشنفکری بدون کاربرد؛ جایی که آگاهی، آدم را از زندگی به بیرون پرت می‌کند.

در مواجهه با متنی که خود را طنز جا می‌زند، اما لابه‌لای خنده‌های نیم‌بندش، یک نقد عمیق اجتماعی نهفته، خواننده‌ای که دنبال شوخی و سرخوشی‌ست، احتمالاً ناکام خواهد ماند. با اینکه ژانر کتاب با سلیقه من جور نبود، اما جایی در انتهای مسیر، چیزی برای گفتن داشت.

از میانه‌های مسیر که بگذریم، آن‌جا که شخصیت‌ها بیش از اندازه در حاشیه می‌افتند، ریتم کند می‌شود و حس بی‌هدفی داستان پررنگ‌تر، خستگی سراغ خواننده می‌آید. اما پایان‌بندی کار، بی‌آن‌که نیاز به پیچیدگی داشته باشد، ضربه‌ی نهایی را می‌زند.

بخش‌هایی از داستان به‌قدری آشنا هستند که ناخودآگاه ذهن را می‌برند به زندگی روزمره؛ مثلاً مردی که همسرش فقط منتظر سقوط نهایی‌اش است تا بگوید: "دیدی؟ گفته بودم." این خرده‌روایت‌ها از طنز فاصله می‌گیرند و بدل می‌شوند به لحظاتی که تلخ‌اند، چون واقعی‌اند.

نکته‌ای که در ذهن مانده، شاید این باشد: روشنفکری، اگر فقط در ذهن بماند و راهی به زندگی نداشته باشد، چیزی جز انزوا نمی‌سازد. باید بلد بود با جهان هم‌سطح شد، نه از آن بالا رفت و نه عقب ماند.

در نهایت، اگر ترجمه‌ دقیق‌تری در دسترس بود، شاید تجربه‌ی خواندن هم روان‌تر می‌شد. برخی لغزش‌های زبانی و انتخاب‌های سلیقه‌ای مترجم، ضربه‌ای به درک کامل‌تر اثر زده‌اند. با این حال، کتاب ارزش خوانده شدن را دارد—نه برای خندیدن، بلکه برای فکر کردن.

در پایان لازم است اشاره کنم، امتیاز کمی که برای این کتاب در نظر گرفته‌ام بیشتر به کیفیت ترجمه مربوط می‌شود تا خود اثر.
        

13

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

ایگنشس یک
          ایگنشس یک نمونه عالی برای درک کردن تنهایی از نوع داستایفسکیه.
تنهایی از نوع داستایفسکی چیه؟ من تنهام چون از همه برترم و همه احمق و نادانن.

17ساعت و اندی از روزگارم برای گوش فرا دادن به این شاهکار با افتخار سپری شد.

جای این کتاب در کتابخانه ام خالی است. همانند جز از کل.

ایگنشس برای این دنیا زیادی باهوش بود.اونقدر باهوش که دیوانه خطاب میشد. البته اصلا ازش خوشم نمیاد و بعضی وقتها حسابی میرفت رو اعصابم. ولی باز هم این دلیل نمیشود که بگویم او یک ابله بود. بعضی دیالوگ های ایگنشس رو باید پخت،تامل کرد و سپس خورد.
خیلی آدم رذل و دروغگویی بود. ولی با دروغ های ماهرانه اش هربار قسر در میرفت،اخ که چقدر دلم میخواست یه بار مچش گرفته میشد تا حساب کار دستش بیاد.

اتحادیه ی ابلهان مثل یک دونات خوش رنگ و لعابه که وقتی تکه ای را گاز بزنی خمیر خام وسط آن حالتان را میگیرد.
این کتاب را نباید سرسری خواند.باید رویش فکر کرد. از آن دسته کتابهاس که هم سرگرمتان میکند. هم باعث خنده است و هم باعث حرص خوردن.
نه تنها این کتاب از نظر فلسفی-جامعه شناسی برای من خیلی لذتبخش بود. بلکه آنرا به افرادی پیشنهاد میکنم که عجیب و غریبن.مثل خودم. مثل ایگنشس.
        

26

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          یک صندلی داغ  برای عمو سام

"وقتی نابغه‌ای حقیقی در دنیا پیدا می‌شود می توانید او را از این نشانه بشناسید؛همه ابلهان علیه‌اش متحد می‌شوند"
جاناتان سوئیفت

"گوش دادن یه کتاب چرند به چه کار می‌آد؟
برای چی باید این مزخرفات رو گوش کنم؟"

اوایل شروع اتحادیه ابلهان این سوال‌ها را  از خودم پرسیدم. ولی اگر صدایِ عالی اشکان عقیلی‌پور نبود، باز محض کنجکاویِ سرنوشتِ متفاوت‌ترین، دوست نداشتنی‌ترین و چاق‌ترین شخصیت کتاب، آن را ادامه می‌دادم.

جان کندی تول نویسنده اتحادیه ابلهان،  نابغه‌ای که در سن ۲۲ سالگی به استادی دانشگاه رسید و مدتی برای ارتش آمریکا خدمت کرد، وقتی برای چاپ اثرش از چند ناشر جواب رد شنید، خود را در ماشین حبس کرد و با شلنگی که به اگزوز ماشین  وصل کرده و آن را به داخل کابین هدایت کرده بود، خود را کشت!
ناامیدی از چاپ کتابش سبب شد در ۳۱ سالگی تسلیم شود. پس از مرگ او مادرش عزم خود را جزم کرد تا کار ناتمام پسر را به پایان برساند. ۱۱ سال دوید تا نهایتا دانشگاه لوئیزیانا چاپ کتاب را پذیرفت.
در مقدمه کتاب به نقل از ناشری که از اصرار و پافشاری مادرِجان کلافه شده و به او جواب مثبت داد، آمده است:

بی‌میل و سرسری کتاب را شروع کردم. با آن ارتباط نگرفتم اما بعد دیدم آنقدرها هم بد نیست و توجه‌ام را جلب کرد. و در نهایت توجه‌ام، تبدیل به هیجان و ناباوری شد. مگر می شود یک کتاب آنقدر خوب باشد!
 کتاب در ۲۵۰۰ نسخه چاپ شد و نظر مثبت تمام منتقدان را جلب کرد. سال بعد هم جایزه پولیتزر را از آن خود کرد.

اتحادیه ابلهان فقط یک کمدی نیست کتابی است فلسفی و عمیق که خواننده را در برابر عجیب‌ترین آدم‌ها قرار می‌دهد.
علاوه بر آن هجو ندارد، پایانی مناسب،ساختاری محکم و قابل باور دارد. هرچه در حوزه عناصر داستان در رمان نیاز است، به درستی در آن پیاده شده است.از ذکر تک‌تک آنها خودداری می‌کنم.

نقطه قوت و قابل تحلیل کتاب درون‌مایه آن است. جامعه آمریکا را در دهه شصت میلادی درنظر بگیرید. زمانی که رویای آمریکایی روزگار درخشش خود را سپری می‌کرد و وضعیت عمومی جامعه خوب بود.
 در این دوره نویسنده‌ی جوان و خوش‌فکر ما که در یکی از شهرهای جنوبی آمریکا زندگی می‌کند به انتقاد از ارزش‌ها، نظام مالی و اقتصادی،  مذهبی و رفتاری آمریکا می‌پردازد.
نظام برده‌داری که در ظاهر بیش از صد سال پیش ملغا شده است را به سخره می‌گیرد و به آن می‌تازد. ارزش های سیاسی آمریکایی ‌ها و کسانی که به عنوان دشمن(کمونیست)به مردم شناسانده می‌شود را مورد انتقاد قرار می‌دهد. ایگنشس رایلی نگران آینده آمریکا و تمدن آن است. انفجار فحشا و انحرافات جنسی را به شیوه خود می‌بیند و به آن واکنش نشان می‌دهد. استعمار کارگران و نظام آموزشی آمریکا را نقد می کند. نیروی پلیس آمریکا، مهاجران غیرقانونی و آنارشیست‌ها و...  از گزند نگاه جالب او به جامعه در امان نمی‌مانند و تمام اینها در قالب داستانی جالب ارائه می‌شود که خنده به لب شما می آورد. شخصیت "ایگنشس رایلی" طوری است که گاهی از دیوانگی‌اش حرص می‌خورید و گاهی هوش او را تحسین می کنید، زمانی از حرف‌هایش کلافه می‌شوید و  در جایی او را دوست خواهید داشت.

مترجم کتاب، پیمان خاکسار کاربلد است و نیاز به تعریف ندارد. با وجود طولانی بودن کتاب، هرچه فکر می‌کنم هیچ بخشی اضافه نبوده و هرچه به آن پرداخته شده، نیاز پیرنگ است به همین خاطر امتیاز پنج از پنج را به کتاب خواهم داد.

پ.ن۱: نسخه صوتی را از دست ندهید.
پ.ن۲: کتاب نکته سانسوری ندارد و تمیز است. ولی به خاطر درونمایه‌اش، مناسب نوجوان نیست.
پ.ن۳:مناسب بزرگسالان علاقه‌مند به ادبیات و کتابخوان‌های حرفه‌ای. به تجربه دیده‌ام مخاطبان عمومی کتاب که گه‌گداری کتاب می‌خوانند،این سبک کار را نمی پسندند. می توانید امتحان کنید و بازخورد مخاطب عمومی را بگیرید.

https://eitaa.com/vazhband
        

4

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          باید ابله باشید که این کتاب را تمام کنید، گویی خواننده و نویسنده با هم این اتحادیه را تشکیل می‌دهند تا کتاب پایان یابد و وقتی کتاب تمام می‌شود، همانطور که هست ابله‌وارانه می‌پسندی‌اش...


نسخه‌ی کاغذی اتحادیه‌ی ابلهان برای من شروع نشدنی بود. بارها تکه‌‌های اول از فصل اول را خواندم و ادامه ندادم. کتاب قرضی را پس دادم و از خودم چرایی شاهکار خواندنش را می‌پرسیدم. حتی با یکی دو نفری هم که درمیان گذاشتم همین تجربه‌ را داشتند. از قضا لابلای کتاب‌های رایگان اپ کتابخوان‌م نسخه‌ی صوتی‌اش را پیدا کردم. البته از این منظر رایگان که اشتراکش را داشتم. نسخه‌ی شنیدنی به مراتب بهتر بود و صدای اشکان علیقلی هم کار را راحت‌تر می‌کرد.

اگر کتاب را به سه بخش تقسیم کنیم، بخش دوم بهتر از بخش اول و بخش سوم بهتر از بخش دوم است. از این نظر که پرماجراتر می‌شوند و از کسالت دیالوگ‌های طولانی کمی کاسته می‌شود. می‌گویم "کمی" چون حجم زیادی از کتاب روی دیالوگ‌ شخصیت‌ها می‌چرخد و این کار را برای هر مخاطبی سخت می‌کند. اشتباه نکنید منظورم این نیست که بیشتر ماجرا از زبان شخصیت‌ها تعریف می‌شود، نه. اتفاقا برعکس دیالوگ‌ها کاملا بی ربط و بی محتوا به نظر می‌رسند که خب از قرار معلوم باز هم کاملا با جهان داستان هماهنگ‌ن. درمورد روایت و ماجرای کتاب همین را بگویم که حقیقتا اسم کتاب برازنده‌ی آن است. هر شخصیتی در کتاب به نحوی در سطح خودش ابله است و شک نکنید در صد در صد موارد حرص‌تان از رفتار شخصیت‌ها در می‌آید و یک جاهایی حال‌تان عجیب بهم می‌خورد. این کتاب را زمانی می‌توانید بخوانید و تمام کنید که با جهان داستان همراه شوید و خودتان را یک ابله فرض کنید. چیزی که حداقل به نظر من نویسنده در بیان آن اهتمام داشته ابله بودن همه‌ی آدمیان است. شخصیت اصلی دست به کارهای ابلهانه‌ای می‌زند و تقریبا همه‌ی شخصیت‌هایی که او را ابله می‌پندارند خودشان به نحوی ابله‌اند.

چیزی که برای من عجیب است و این کتاب را متمایز می‌کند خلاف جهت آب شنا کردنِ نویسنده ست، اولین چیزی که ما درمورد ماهیت رمان‌ها به ذهنمان می‌رسد روند تغییر یک قهرمان یا شخصیت اصلی از یک نقطه به نقطه‌ی دیگر چه در مسیر مثبت یا منفی است اما شخصیت ماجرای اتحادیه‌ی ابلهان از ابتدا تا آخر فقط خودش است. گمان تغییری را هم از او نمی‌کنی. به نظرم آنچه که خواندن یا شنیدن این داستان را لذت بخش می‌کند پایان است. پایانی که شما را متعجب خواهد کرد. نه اینکه غافلگیرانه باشد، هوش نویسنده در انتخاب چنین پایانی این حس غافل‌گیری را برای خواننده دارد و او را در خلق اثرش موفق می‌کند و شاید تا حدودی موفقیت شخصیت داستان هم محسوب شود.

در نهایت اگر حوصله‌ی گفت‌و شنود و رفتارهای احمقانه‌ای را دارید که شما را به فکر وا دارد این کتاب را بخوانید و ترجیحا بشنوید تا از پایانش لذت ببرید.
        

7