معرفی کتاب مادرم دروغ می گوید اثر میشل بوسی مترجم آریا نوری کتابعمومیداستان مادرم دروغ می گوید میشل بوسی و 2 نفر دیگر 3.8 8 نفر | 2 یادداشت خواهم خواند نوشتن یادداشت با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید. در حال خواندن 3 خواندهام 14 خواهم خواند 14 ناشر مون شابک 9786227585391 تعداد صفحات 464 تاریخ انتشار 1400/1/2 توضیحات کتاب مادرم دروغ می گوید، نویسنده میشل بوسی. بریدۀ کتابهای مرتبط به مادرم دروغ می گوید یگانه 4 روز پیش مادرم دروغ می گوید میشل بوسی 3.8 2 صفحۀ 157 آماندا عاشق لحظاتی بود که مالون میخندید. خندههای مالون همیشه او را به یاد آهنگی میانداخت که دائم گوش میداد تا این لحظات شیرین برای همیشه در ذهنش ثبت شود. با خودش میگفت موسیقی اصلاً برای همین است، برای آنکه بتوان خاطراتی را در ذهن ثبت کرد. مهم نیست ترانهٔ این آهنگها چقدر به نظر بقیه مضحک باشد. 0 29 یگانه 3 روز پیش مادرم دروغ می گوید میشل بوسی 3.8 2 صفحۀ 200 آدمیزاد در دروغگویی عجب مهارتی دارد. 0 4 یگانه 3 روز پیش مادرم دروغ می گوید میشل بوسی 3.8 2 صفحۀ 188 «وقتی کوچک هستی درک این مسائل خیلی سخت است. ولی ببین، اگر یک نفر را از ته دلت دوست داری، گاهی باید او را رها کنی تا برود. خیلی دور. بعد خودش برمیگردد. این یکی از اصلیترین نشانههای عشق واقعی است. شاید هم تنها نشانه!» 0 1 یادداشتها محبوبترین جدیدترین بلو🩵🦋 1403/11/5 پلات های داستان واقعا خوب بود. به خوبی تونست من رو شوکه کنه به طوری که اصلااا حدس نمیزدم قراره چه اتفاقی بی افته. هرچند بعضی جاهاش زیادی چرت و بی ربط بود. از بدی های کتاب از نظر من، بیخود طولانی کردنش بود. مثلا یه مکان رو یک یا دو صفحه کامل فقط داشت توصیف میکرد. توصیف های بیش از حدش خیلی خسته کننده بود. از کلمه های تکراری زیاد استفاده میکرد. اگه از نظر نویسنده یه شخصیت جذاب بود، هزاران بار تو متن این رو یادآوری میکرد و جدا خسته کننده بود. یا مثلا تشبیه های خیلی اضافی. انکار واسه تک تک جمله ها از تشبیه استفاده میکرد. مثلا میگفت طرف مثل یه بچه ای بود که کارش جلو مادرش لو رفت یا بعدش یه جمله بود و میگفت مثل یه بچه هیجان زده. از نظر من کتاب حتی میتونی نزدیک به ۱۰۰ صفحه کمتر باشه اگه از توصیف های مزخرف استفاده نمیکرد. از پایانش هم اصلا خوشم نیومد. پایان مزخرفی داشت. کلا کتابیه که از نظرم ارزش وقت تلف کردن نداره 0 2 یگانه 2 روز پیش «اون مادر من نیست» همین یه جملهی ساده از دهن یه بچهی چهارساله، شروع ماجرایی میشه که تا آخر کتاب ولت نمیکنه. ما با مالون همراه میشیم؛ پسربچهای بین خاطرات نصفهنیمه و ترسهاش؛ هر بار با تکرار این جمله همهچیز رو به هم میریزه! شخصیتها یکییکی وارد قصه میشن: آماندا؛ یا به قول مالون"مامان دومی" پر از تناقض، نمیدونی باید براش دل بسوزونی یا ازش بدت بیاد. دیمیتری؛ شوهر سنگدل و عصبی آماندا، همون سایهی سنگینی که زندگی رو براش سختتر میکنه. ماریان؛ پلیسی آسیبپذیر و در عین حال جدی، از اون کاراکترهایی که دلت میخواد کنارش باشی و حمایتش کنی. وازیل دراگولمن؛ روانشناس مدرسه، تنها کسی که واقعا حرفهای مالون رو جدی میگیره و اولین نفری که به ماجراهای پشتپرده شک میکنه. نقش کلیدیه، چون اگه اون نبود شاید هیچوقت این رازها دنبال نمیشدن.. آنژی؛ دوست صمیمی و همدم ماریان زنی پرانرژی و البته مرموز! کتاب مثل یه پازل پیش میره؛ هر بار فکر میکنی همهچیز رو فهمیدی، یه تکهی تازه پیدا میشه و نقشهات رو به هم میزنه. پایانش کمی بازه، طوری که بعد از بستن کتاب هنوز ذهنت مشغوله و به سرنوشت شخصیتها فکر میکنی. مادرم دروغ میگوید ترکیبیه از معمای خانوادگی، رازهای پنهان و شخصیتهایی با ضعفها و ترسهاشون انقدر واقعی، انگار کنار خودت زندگی میکنن.. 0 1