"گواندا" و "رابی"، خواهر و برادری از زمره ی لردها که پس از فوت والدین با مشکل مالی روبرو هستند، به ناگاه درمی یابند ولیعهد تصمیم گرفته  از قصر و ملک آن ها بازدید کند. دختر و پسر جوان به تکاپو می افتد تا محیطی درخور شاهزاده و همراهانش مهیا کرده و همه چیز را در سطح عالی برگزار کنند. آن ها سرانجام بر آن می شوند تا از مجموعه ی نفیس موروثی، دو تابلو را فروخته و خرج مهمانی را تامین کنند. در جریان فروش تابلوها، "رابی" با دختری به نام "ژوزفین"، که در اصل فرانسوی است، آشنا شده و آن قدر به وی علاقه مند می شود که برای شرکت در مهمانی از او دعوت می کند. در بدو ورود ولیعهد به قصر، رابی با کمال تعجب متوجه می شود که ژوزفین، دخترخوانده ی شاهزاده است و برای فرار از ازدواجی اجباری به انگلستان آمده است. ولیعهد که متوجه علاقه ی رابی و ژوزفین به یک دیگر شده در همان روز اجازه ی ازدواج آن دو را صادر کرده و اعلام می کند که رضایت پدر و مادر بسیار ثروتمند دختر را جلب خواهد کرد. در جریان مراسم ازدواج، یکی از همراهان ولیعهد که به طور اتفاقی "گواندا" را ملاقات کرده و شیفته ی وی شده است، او را از برادرش خواستگاری کرده و پس از شنیدن پاسخ مثبت رابی، به محض پایان یافتن مراسم عقد، برای معرفی دوشیزه ی جوان به خانواده اش، با او راهی منزل والدینش می شود.