momo

momo

momo

4.3
65 نفر |
30 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

12

خوانده‌ام

118

خواهم خواند

92

ناشر
شابک
9783522168571
تعداد صفحات
304
تاریخ انتشار
_

توضیحات

        Eine gespenstische Gesellschaft "grauer Herren" ist am Werk und veranlasst immer mehr Menschen, Zeit zu sparen. Aber in Wirklichkeit betrügen sie die Menschen um diese ersparte Zeit. Als die Not am größten ist und die Welt ihnen schon endgültig zu gehören scheint, entschließt sich Meister Hora, der geheimnisvolle "Verwalter der Zeit", zum Eingreifen. Doch dazu braucht er die Hilfe eines Menschenkindes. Die Welt steht still und Momo, die struppige kleine Heldin der Geschichte, kämpft ganz allein, mit nichts als einer Blume in der Hand und einer Schildkröte unter dem Arm, gegen das riesige Heer der "grauen Herren".
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به momo

نمایش همه

پست‌های مرتبط به momo

یادداشت‌ها

          خوب بالاخره اومدم تا درباره مومو حرف بزنم.
راستش اولین بار اسم کتاب را از خانم توکلی شنیدم یا درواقع دیدم. 
اولین چیزی که در ذهنم تداعی شد ، مومو شخصیت ترسناک واتس اپ بود 😱
واصلا جذب کتاب نشدم.
چندماهی گذشت تا اینکه تعریف کتاب رو بیشتر شنیدم 😍
آنقدر تعریف کردن تا به خوندنش مصمم شدم.

کتاب رو شروع کردم…
میشائیل انده قلم جذاب و محسور کننده ای داره و از همون ابتدا میون کلمات کتاب غرق شدم.

انگار که موضوع کتاب گمشده ی این روز های من بود…

*زمان*

و من کتاب را جرعه جرعه نوشیدم…
از همون صفحات اول تعریف مومو برام جالب بود…

*کاری که موموی کوچک بهتر از هر کسی بلد بود: گوش دادن به حرف دیگران بود. شاید بعضی از خوانندگان فکر کنند، خب اینکه چیز مهمی نیست، هر کسی می تواند گوش بدهد.
ولی تصورشان اشتباه است. چون گوش دادن واقعی فقط از تعداد کمی از آدم ها بر می آید. و مومو در گوش دادن راستی راستی بی نظیر بود و کسی نمی توانست به گرد پایش برسد.
مومو طوری با دقت گوش می داد که در ذهن آدم های احمق و نادان هم یکهویی فکرهای زیرکانهای جرقه می زد. نه اینکه مومو چیزی گفته یا سؤالی کرده باشد و این طوری طرف را به فکر انداخته باشد. نه. مومو فقط می نشست و سراپا گوش می شد، با تمام وجودش گوش می داد. در آن حال با چشم های درشت و سیاهش زل می زد به آدم. و آدم يكهو احساس می کرد که به فکرهای جالبی دست پیدا کرده است. فکرهایی که همیشه در مغزش بوده اند و او تا آن موقع از وجودشان بی خبر بوده ...
مومو طوری گوش می داد که آدم های دودل و نا امید یکهو دقیق می دانستند چه می خواهند و باید دنبال چه باشند. یا مثلا خجالتیها و ترسوها یکهویی احساس می کردند با شهامت و نترس شده اند….*

بعد از این صفحات حس کردم چقدر با مومو فرق دارم و چقدر مومو شدن سخته 😅
روز بعد از شروع کتاب مهمان دوستی بودم که در شرایط سختی از زندگی قرار گرفته بود…
خیلی سعی کردم مومو باشم هرچند من کجا مومو کجا 😁
.
.
.
هرچی بیشتر با کتاب پیش میرفتم حس میکردم داستان مومو گمشده زندگی امروز همه ماست…
حتی شاید شهر ما هم اسیر دزدان زمان شده و ما بی خبریم...

حس کردم دزدان زمان چقدر به من نزدیک اند
حس کردم مدتهاست دلم برای خیلی کارها تنگ شده اما وقت ندارم وچرا وقت ندارم؟ 
نکند دزدان زمان با من هم قرارداد امضا کرده اند؟ 🤔😱

حالا مومو باید دوستانش را نجات دهد چون دزدان زمان شهر را تسخیر کرده اند...

پی نوشت۱؛ 
مومو رمان کتاب کودکه ولی قابلیت استفاده برای ۹تا ۹۹ سال داره😉
و من دوست دارم به خیلی ها بدم که بخونن .قشنگ میشه در کتاب غرق شد و باهاش خیال پردازی کرد و کنارش به مفاهیم عمیقش فکر کرد.
راستی مومو صوتی رو هم فیدیبو داره...
        

31

بسم الله ا
          بسم الله الرحمن الرحیم

نوبتیم باشه نوبت یادداشت این فسقل کتابه.
صبر کن ببینم، فسقل کتاب؟ خب دچار یه لغزش زبانی شدم چون این کتاب اصلا هم فسقلی نیست، بر خلاف جلد گوگولی و شخصیت کوچیکش داستان بزرگ و تکان دهنده ای توی خودش داره.

خلاصه داستان:
تو یه روز معمولی یه اتفاق عجیب افتاد، سروکله یه دختر ریزه میزه پیدا شد که مامان بابا نداشت، یادش نمی اومد از کجا اومده و اصلا اهل کجاست و اصلا اینا که مهم نبودن.
اسم این دختر مومو بود ، مومو در مدت زمان خیلی کمی تبدیل به محبوب ترین شخصیت اون شهر شد، کار سختیم نمی کرد. فقط خوب گوش میداد، اینطوریه که فقط حرف زدن با مومو مشکلات رو حل میکرد و خلاقیت شما رو به کار می نداخت.
واقعا که مومو چه برکت شگفتی بود.
اما داستان اصلی این بود؟ قطعا ما چهارصد و خورده ای صفحه رو نمی خونیم که فقط غر زدن ملت رو با مومو بشنویم، مومو توانایی دیگه ای هم داشت که باعث شد...
باعث شد چی؟
خب خودتون بخونید دیگه.

پ ن1: مومو رو خیلی کند خوندم، برای من خیلی روون نبود، سیر داستان مثل یه رود با شیب خیلی ملایم بود که نگاه کردن بهش آدم رو خواب آلود میکرد منتهی شوک های که نیمه دوم و آخرش بهم زد حواسم رو جمع کرد که گول این رود رو نخوردم.
پ ن2: فکر میکنم مومو بیشتر برای مخاطب بزرگسال نوشته شده، برای آدمای که غرق شدن توی کار و حواسشون نیست ساعتای زندگی شون کجا در می رن و چرا وقت کم میارن( قطعا توطئه ای در کار است)
پ ن 3:عمرا اگه می تونستم موضوع و ایده کتاب رو حدس بزنم و برای من یه شکست بزرگ محسوب میشه.( تا نیمه دوم که اصلا حدسشم نمی زدم و بد رکب خوردم کیومرث)
پ ن4: اگه می خواید با این تصور که یه داستان گوگولی فانتزیه بیاید سراغش خب اونقدرم بیراه فکر نکردید، فقط یکم ارواح خبیث و شریر بهش اضافه کنید که بوی از وجدان نبردن و چقدرم این روزا امثالشون زیاده.

این کتاب رو بخرید ، اول خودتون بخونید بعد یه بار دیگه با بچه هاتون بخونید. اشکالیم نداره اگه عذاب وجدان گرفتید و دلتون سوخت و فکر کردید والدین خوبی نبودید و این حرفا.
همیشه فرصت برای بهتر کردن اوضاع هست.
        

53

          مومو، هشداری قهرمانانه در برابر سلطه‌مدرنیته 

به پیشنهاد یکی از دوستانم، با کتابی آشنا شدم که به عقیده او، پیش‌نیازش خواندن کتاب شازده‌کوچولو بود. به لطف این کتاب، شازده‌کوچولویی که زمان زیادی در صف مطالعه‌ام بود را اولویت دادم و خواندم.
مومو، دختر کوچولویی‌ست که نه می‌دانیم از کجا آمده و نه می‌دانیم چندسالش است. اما قدرت عجیبی دارد که همه را به خود جذب میکند. قدرت "خوب گوش دادن".
شاید بگویید این که عجیب نیست. گوش دادن است دیگر! 
آنجاست که می‌گوییم خیر! طریقه گوش دادن مومو، با دیگران فرق دارد. او جوری گوش می‌دهد که مخاطب به طرز شگفت‌انگیزی میل به گفتن پیدا می‌کند. به خوبی گوش می‌دهد و بی اختیار، حرف می‌کشد. حرف‌هایی که در درون آدم‌ها انباشته شده و این انباشت، اصلا اتفاق خوبی نیست. حرف هایی که اگر زده شود، دو دشمن را به دو دوست صمیمی تبدیل میکند، سوء‌تفاهم هارا از بین می‌برد و آدم را سبک می‌کند. حتی ممکن است از نقشه شوم گروهی ترسناک هم پرده‌برداری کند.
مومو تنها یک رمان نوجوان نیست. رمانی‌ست برای تمام سنین. 
مومو به ما میگوید هرچقدر هم علم و تکنولوژی بخواهد زندگی مارا ساده و سریع کند، باز جای حرف زدن و دوست داشتن و دوست داشته شدن را نمی‌گیرد.
تکنولوژی، هرچه باشد، خادم انسان است. و آنجایی خطرناک میشود که انسان خود را خادم او ببیند. آنجاست که تکنولوژی، چونان عالی‌جنابان خاکستری طغیان می‌کنند و به خود اصالت میدهند. و تا سیطره کامل خود بر نوع انسان پیش می‌روند.
مومو، خوش‌خوان، قهرمان، زیبا و دلنواز است‌. با آن کت بینهایت بزرگش.
خوش‌بخوانید



        

28

من خیلی ات
          من خیلی اتفاقی وقتی داشتم تو طاقچه می‌چرخیدم تا کتاب بعدیم رو انتخاب کنم، به «مومو» برخوردم. توضیحات داستانش رو خوندم و خیلی خوشم اومد و تصمیم گرفتم بهش گوش بدم و چقدددددر عالی بود...

این کتاب با روایت دلنشینش کاری می‌کنه تا خواننده با یه دید جدید به زندگی و زمان نگاه کنه...

به اینکه لحظاتش می‌تونه از شادی و دوستی و رویا‌پردازی سرشار باشه...
و یا
به دویدن و اضطراب و نرسیدن بگذره...
وقتی که به جای زندگی کردن، فقط دنبال کار کردن و پول جمع کردنی تا بلکه یه روووووزی بتونی ازش استفاده کنی...

🔅🔅🔅🔅🔅

قهرمان این کتاب، یه دختر کوچولوئه به اسم مومو، با یه ابرنیرو به اسم قدرت گوش دادن!

مومو اونقدر قشنگ و با جون و دل به حرفای آدما گوش می‌ده که همه وقتی مشکلی براشون پیش میاد میرن پیشش تا با حرف زدن سبک بشن و حتی بهترین ایده‌ها برای حل اون مشکل به ذهنشون برسه! (این ابرنیروی به ظاهر سادهٔ مومو اینقدر قشنگ تو کتاب توصیف شده بود که باعث شد منم بیشتر از قبل تلاش کنم به حرف‌های بقیه گوش بدم! کاری که برخلاف ظاهرش اصلا ساده نیست!)

مومو دو تا دوست صمیمی داره، به اسم بپو و جی‌جی! دو شخصیت کاملا متضاد با هم :) یکی پیر و اون یکی جوون، یکی ساکت و فکور و اون یکی پرحرف و خیال‌پرداز! (بپو شخصیت موردعلاقهٔ من تو کتابه که خیلی خیلی دوستش دارم و هر وقت یاد حرفاش و دل پاکش می‌افتم یه حال خوبی پیدا می‌کنم ❤️)

خلاصه اینکه زندگی مومو و دوستاش به زیبایی و سادگی در جریان بود که یه دفعه سر و کلهٔ مردای خاکستری‌پوش پیدا می‌شه. آدم‌های عجیب و غریبی که کم‌کم کنترل تمام شهر رو به دست می‌گیرن....

این موجودات کارشون دزدیدن وقت آدم‌هاست! و با حضورشون همه چیز و همه کس رو عوض می‌کنن، حتی دوستای مومو رو :(((

اینطور میشه که مومو برای نجات دوستاش و شهر از چنگ این آدما سفر عجیب و خطرناکی رو شروع می‌کنه...

🔅🔅🔅🔅🔅

من بعد از اینکه یه دور به کتاب گوش دادم، مصمم شدم که حتما دوباره بخونمش و به چیزایی که می‌گفت بیشتر و بهتر فکر کنم. به خاطر خوانش زیبای خانم موژان محقق، عاشق این ترجمه از کتاب شده بودم ولی وقتی گشتم دیدم خیلی وقته این ترجمه تجدید چاپ نشده و نسخهٔ متنیش هیچ‌جا موجود نیست :((( ولی بازم ناامید نشدم تا اینکه تونستم یه نسخهٔ دست دوم ازش پیدا کنم! اونم یه نسخه با قیمت پشت جلد ۵۰۰ ریال 😅

همین کتاب دست دوم رو خریدم و خوندم و دوباره لذت بردم 🥹

🔅🔅🔅🔅🔅

این تجربهٔ لذت‌بخش باعث شد بگردم و یه کتاب دیگه از آقای میشاییل انده پیدا کنم، به اسم «داستان بی‌پایان» که اونم به شدت لطیف و شیرین و تأمل‌برانگیز بود.... 
(یه مرور جدا هم براش نوشتم)
حیف که دیگه تجدید چاپ نمی‌شه و کسی هم به صرافت ترجمهٔ مجددش نمی‌افته...

خلاصه اینکه به نظرم «مومو» و «داستان بی‌پایان» دو تا نمونهٔ عالی از این هستن که چطور میشه با داستان‌های فانتزی و پر از موجودات عجیب و غریب که اصلا تو جهان واقعی مصداقی ندارن، مفاهیم و موضوعات عمیق رو به بچه‌ها (و بزرگسال‌ها!) منتقل کرد :)

(عکس نویسنده رو هم تو گوگل بزنید و ببینید، خیلی گوگولیه 😍😍😍😅)
        

60

فرنوش

1403/3/16

          شاید بگین رمان و نوجوانان و اینا دیگه به سن آدم نخوره هر چی نباشه قلم ساده‌ای داره ولی راستش این کتاب خیلی به دل من نشست… اولش که شروعش کردم تا چپترهای سه و چهار خیلی چیزی نداره ولی هر چی بیشتر جلو رفت هیجان انگیزتر و قشنگ‌تر شد. واقعا یه جاهایی روحم باهاش پرواز کرد. خیلی بهم پیوسته و قشنگ بود. ریتمش رو اصلا از دست نداد. نمی‌تونم بگم سرشار از دیالوگ‌های پرمعنی و فلان بود، نه. در اصل پیامش رو بیشتر می‌خواست با خود روند داستان برسونه و کاملا هم موفق بود. البته دیالوگ‌های قشنگم کم نداشتاااا. طی خوندنش همش لبخند روی لبم بود از بس شیرین بود این کتاب و یه جورهایی حس می‌کردم اتفاقاتش رو… موقع خوندنش به این فکر می‌کردم که من بچه بودم هر روز یک عالمه کار مختلف انجام می‌دادم. به معنای واقعی کلمه مختلف… مدرسه می‌رفتم، مشق می‌نوشتم، درس می‌خوندم، بازی می‌کردم، کارتون می‌دیدم، کاردستی درست میکردم، نقاشی می‌کشیدم، گلدوزی، پولک دوزی و از این کارها می‌کردم، استراحتمم می‌کردم و و و… همه این کارها رو می‌کردم و هیچ وقتم اینجوری نبودم که وااای دارم وقت کم میارم… دقیقا برعکس الانم که کارهایی که می‌کنم خیلی محدودتر شدن و با این که کمتر شدن من همش می‌گم وقت ندارم با این که حتی سریع‌تر هم کارهام رو می‌کنم!
حرف این کتاب هم دقیقا همین بود. این که از زمانی که دارم، با لذت استفاده کنم نه این که سعی کنم با عجله کاری بدتر همه چی رو به کام خودم تلخ کنم چون جدا هر چی بیشتر عجله کنی وقتت زودتر تموم می‌شه و دیگه هیچ کاری نمی‌تونه خوشحات کنه، از همه چی زده می‌شی و بدخلق و بی‌حوصله می‌شی…
هم موضوعش خوب بود، هم روند داستان، هم شخصیت پردازی‌هاش هم پیامش همه چیش عالی بود👌😍
        

5

          اولین بار که شروع کردم شاید فقط ۱۰ درصد کتاب را خواندم به نحوی کند بود اما روان؛پراز جزئیات که در ابتدا به نظرم آمد چقدر زیاد و زائد...خسته شدم و رها کردم .یک‌جورهایی در فضای داستان گم شده بودم.چند وقت بعد دوست عزیزی که کتاب را تمام کرده بود آنچنان از لذتش صحبت کرد که من مجدد راغب شدم و دوباره کتاب را دست گرفتم.اتفاق عجیبی که افتاد این بود که دقیقا من از جایی داستان را رها کردم که از صفحه ی بعد چالش و کشمکش و اتفاقات جالب داستان شروع می شد پس اینبار راحت تر  و پر لذت ادامه دادم.
الان که کتاب تمام شده چقدر فکر می کنم فرم و محتوا در این داستان خوب تنیده شده بود و بحث زمان در جان تار و پود قصه به نحوی انعکاس داشت که نمی شد آن را حذف کرد به قول کاسیوپایا لاک پشت عجیب و آینده دان داستان:راه در درون من است.کندی و تندی داستان در دل خود محتوایی روزمره و بسیار مهم را پژواک می کرد.
کاش بشود این کتاب را با نگاه بومی بصورت یک کارل رئال _انیمیشن ساخت .کاش بشود به جان همه بچه های +۱۲سال مفهوم این کتاب را نشاند. کاش بشود به همه بزرگسالانی که در دل زندگی ماشینی همیشه در راه دویدن هستند و نرسیدن گفت:هرچه آرام تر بروی زودتر می رسی!
        

3

          مومو، عشق و دیگر هیچ
برخی شخصیت های داستانی، گاهی، برایت چنان جان می‌گیرند که وارد زندگی ات می‌شوند. 
در نوجوانی با ارمیا آشنا شدم. دوستی دو نفره مان پس از مدتی سه نفر شد و هولدن کالفیلد هم به جمع مان ملحق شد. 
با اسماعیل و مجید و شازده کوچولو هم بعدها طرح رفاقت ریختم. 
مدت ها از دوستی مان می‌گذشت که سرکله یک دختر بچه در زندگی ام پیدا شد، مومو. 
دخترکی که نه می‌دانست چند ساله است و نه خانواده اش کجا هستند. 
با کتی مردانه و رنگ و رو رفته که یکی مثل آن را از سال ها پیش داشتم. 
تا به آن زمان، جمع مان مردانه و بالای هجده سال بود. 
ولی مومو، قواعد را بهم ریخت و طوری در دلمان جا باز کرد که از خودمان پرسیدیم چطور تا به حال بدون مومو زندگی می‌کردیم. 
مومو، دخترکی که شنونده خوبی ست، راهکارهای ساده اما کاربردی می‌دهد، بسیار دلسوز و مهربان است. ارزش خوبی و مهر و محبت را می‌داند و در تلاش است کاری کند که دنیا، جای بهتری برای زیستن باشد. 
او در تلاش است با کسانی که در ظاهر خیرخواه مردم هستند اما دشمنی شان را زیر کت خاکستری و دود سیگارشان پنهان کرده اند مبارزه کند و در این راه پرخطر تنهاست. 
مومو، داستانی فلسفی دارد. از آن ها که نمی‌توانی یک نفس بخوانی و کنار بگذاری اش. 
مومو، مخدری ست که هوس میکنی هر از گاهی بخوانی اش. 
        

4

Eunjin

1403/5/19

          مومو دختربچه‌ای که در حاشیه شهر بزرگی در یک آمفی تئاتر مخروبه تنها و بی‌کس زندگی می‌کند،
مومو این دخترک عجیب یک هنر بزرگ دارد و آن توانایی گوش دادن است؛ او صبورانه به حرف‌ها و درد و دل‌های آدم‌ها گوش می‌دهد و کمکشان می‌کند تا راه حلی برای مشکلات‌شان پیدا کنند. مردم هم همیشه برای اینکه با او صحبت کنند آماده‌اند و همیشه به یکدیگر می‌گویند:《حتما برو پیش مومو!》یا 《برو مومو را ببین!》
ظاهراً همه‌چیز خوب پیش می‌رود اما روزی سروکله‌ی عالی‌جنابان خاکستری پیدا می‌شود. عالی‌جنابان خاکستری همان‌طور که از اسم‌شان پیداست واقعا خاکستری هستند از سیگار گوشه‌ی لب‌شان گرفته تا طنین صدایشان.
عالی‌جنابان خاکستری می‌خواهند وقت ارزشمند انسان‌ها را بدزدند و برای همین هر روز که می‌گذرد زندگی آدم‌ها کسل‌کننده‌تر و بی‌روح‌تر به نظر می‌رسد و به اصطلاح خاکستری می‌شود.
مومو که نمی‌تواند چنین دنیایی را تحمل کند، تصمیم می‌گیرد در برابر آنها ایستادگی کند و وقتش را به دست آنها نسپارد...

مومو یک کتاب ساده نیست؛ کتابی‌ست سرشار از مفاهیم عمیقی که روایتگر زندگی امروز ماست. زندگی‌هایی که اسیر دزدان زمان شده‌اند و هر روز خاکستری‌تر می‌شوند.
مفهوم اصلی کتاب زمان است، زمانی که چه گرانبهاست و ما چه ساده آن را از دست می‌دهیم!
گاهی دلم می‌خواهد مومو باشم، گوشی‌شنوا و همدمی بامحبت. و گاهی دوست‌دارم عالی‌جناب خاکستری باشم و وقت آدم‌هایی که نمی‌دانند چطور باید از وقت‌شان استفاده کنند یا نمی‌خواهند ارزش زمان را بفهمند، بدزدم! اما بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم، می‌فهمم هیچ‌کس یک دزد زمان، یک عالی‌جناب خاکستری را دوست ندارد. پس بهتر است در زندگی مومو باشم! همان‌قدر مهربان و مفید و شجاع.
و در آخر اگر بخواهم کتاب مومو را در چند کلمه خلاصه کنم می‌گویم: شگفت‌انگیز، خواندنی، تکان‌دهنده.
        

24