من، پیش از تو

من، پیش از تو

من، پیش از تو

جوجو مویز و 2 نفر دیگر
3.7
277 نفر |
83 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

12

خوانده‌ام

801

خواهم خواند

100

شابک
9786008699354
تعداد صفحات
512
تاریخ انتشار
1396/8/29

توضیحات

        داستان این کتاب یک عاشقانه کاملاً متفاوت است. عشقی ورای عشق های زمینی که بیش تر جنبه انسانی و معنوی دارد. داستان این کتاب بازگوکننده زندگی مرد جوان و ماجراجویی است که علاقه زیادی به ورزش های خطرناک دارد. او که بسیار متمول هم هست در یکی از همین ورزش ها دچار سانحه ای شدید شده و تمام زندگی اش دچار تغییر می شود. اما این تغییرات زمینه ساز حضور دختری جوان در زندگی اوست که به یک باره همه چیز را تحت تأثیر قرار می دهد.
      

یادداشت‌ها

Davoud sarvi

1403/6/31

          رمان با از دست دادن کار لوئیزا کلارک در یک کافه محلی آغاز می شود. او با داشتن فرصت های شغلی کمی در شهر کوچکش در انگلیس، شغلی به عنوان مراقب ویل ترینر، تاجر ثروتمندی که دو سال قبل در تصادف با موتورسیکلت از گردن به پایین فلج شده بود، می پذیرد. ویل در ابتدا نسبت به لوئیزا سرد و دور است، اما وقتی آن دو زمان بیشتری را با هم می گذرانند، شروع به ایجاد پیوند می کنند.لوئیزا متوجه می شود که ویل، که زمانی یک تاجر ماجراجو و موفق بوده است، از زمان تصادفش با افسردگی و احساس ناامیدی دست و پنجه نرم می کند. او به لوئیزا می گوید که قصد دارد برای خودکشی کمکی به سوئیس سفر کند که در آنجا قانونی است. لوئیزا از این ایده وحشت زده می شود و تصمیم می گیرد تا نظر خود را تغییر دهد.در طول رمان، لوئیزا و ویل رابطه نزدیکی برقرار می کنند. لوئیزا ویل را با تجربیات جدیدی آشنا می کند و به او کمک می کند تا عشقش به زندگی را دوباره کشف کند. ویل به نوبه خود به لوئیزا کمک می کند تا اعتماد به نفسی برای دنبال کردن رویاها و جاه طلبی های خود به دست آورد. ویل علیرغم احساسات فزاینده آنها نسبت به یکدیگر، همچنان به برنامه خود برای پایان دادن به زندگی خود متعهد است.
        

0

          من اول فیلمش رو دیده بودم دو بار و مجذوب بازیگراش و به خصوص اون شور و نشاط شیرین لوییزا شده بودم.
داستان دختری که یک جورهایی نون‌آور خونه‌ست و شغلی رو قبول می‌کنه که توش باید از فرد معلولی که دست‌ها و پاهاش حرکتی ندارن، مراقبت کنه. بیشتر از نظر روحی، نه جسمی.
داستان زندگی‌بخشیدن‌ه. داستان یادآوری دلایلی برای ادامه دادن، برای موندن، برای نفس کشیدن.
این کتاب داشت می‌گفت حتما نباید دست و پات رو از دست بدی و یک گوشه بیفتی تا زندگی نکنی، در کمال سلامتی، میتونی درگیر تکرّر و روزمرگی بشی و خودت رو فراموش کنی، خواسته‌هات رو و دل‌خوشی‌هات رو.
اول که می‌خونیش،فکر می‌کنی فقط این ویلیامی که روزی چقدر موفق بوده و حالا ویلچرنشین شده، به کمک و انگیزه و یادآوری نیاز داره، ولی در آخر هر دو در تلاشند که به دیگری زندگی کردن رو یادآوری کنن. و این قشنگه، سخته و خیلی حوصله و صبر میخواد ولی قشنگه.
این هم بگم که وقتی شروعش کردم که داشتم کتاب سنگینی می‌خوندم که یهو ازش خسته می‌شدم. برای اینکه مجبور نشم اون کتاب رو ول کنم، وسط مسط‌هاش این رمان رو شروع کردم. خب آدم همیشه باید ببینه انتظارش از کتابی که می‌خونه چیه. من دنبال یه شاهکار ادبی و کتاب پرفروش و محبوب نبودم. و دلیل خوندنم هم این‌ها نبود. و چون توقع بار ادبی و معنایی خاصی نداشتم و به چشم تفریح بهش نگاه می‌کردم، ازش راضی بودم.
        

0