معرفی کتاب خاطرات کتابی اثر احمد اخوت

خاطرات کتابی

خاطرات کتابی

4.2
48 نفر |
21 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

15

خوانده‌ام

62

خواهم خواند

215

شابک
9786225220003
تعداد صفحات
348
تاریخ انتشار
1401/12/1

توضیحات

        خاطرات کتابی را تأمل و تعمقی بر این می‌دانند که چگونه خواندنْ زندگی ما را شکل می‌دهد و به چه صورت زندگی ما بر خواندن ما تأثیر می‌گذارد. خاطرات کتابی ساحت‌ها و زیرمجموعه‌هایی (فامیل‌های وابسته) دارد و به کتاب‌ها محدود نیست، برای مثال ممکن است بر نویسنده‌ای خاص و یا یک مکان و مؤسسه (مثلاً انتشارات هوگارت ویرجینیا وولف یا کتاب فروشی شکسپیر و شرکای سیلویا بیچ) تمرکز کند، اما این کار صبغۀ داستانی-خاطره‌ای دارد: چگونه با نویسندۀ محبوبم آشنا شدم و اول‌بار کی و کجا و در چه حال‌وفضایی اسمش را شنیدم و دلبسته‌اش شدم و سعی کردم خطش را گم نکنم و دنبالش بروم. در کتاب پیش رو، به این فامیل‌های وابسته هم توجه شده است و خاطراتی دربارۀ این‌ها نیز می‌خوانید.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به خاطرات کتابی

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به خاطرات کتابی

نمایش همه

یادداشت‌ها

          بسم الله الرحمن الرحیم

لفظ خاطرات کتابی را اولین بار جویس کارول اوتس به کار برد. آقای اخوت می‌گویند تا به حال با سی و چند نوع خاطرات کتابی مواجه شده‌اند که ده نوع‌اش را در نقش‌های به یاد و سه نوعش را در مقدمه این کتاب آورده‌اند. سه نوعی که با شنیدن گزارشی مختصر از آن(دوازده صفحه) متوجه می‌شویم انسان‌های خالقش چقدر شیفته‌ی کتاب‌اند.

بخش اول کتاب تحت عنوان خاطرات کتابی عام است. از خاطرات باز کردن و چینش کتاب‌خانه تا خاطرات لا، حاشیه، بو و بازخوانی کتاب‌ها. خاطراتی که در برایند کلی کم‌تر از دیگر بخش‌های کتاب برای برای من مورد علاقه بودند. با این حال بخش حاشیه‌های کتابی باعث شد با تمام حساسیتم نسبت به کتاب‌هایم، شروع به حاشیه نویسی کنم. 
بخش‌های بازخوانی کلاسیک، کلاسیک‌های ما و سرنوشت کتاب‌ها، بخش‌های مورد علاقه من در بخش اول بودند

بخش دوم مربوط به خاطرات مرتبط با اشخاص، موسسه‌ها و رویدادهای کتابی است. دانستن حاشیه‌های زندگی اشخاص مرتبط با کتاب(که غالبا در بیوگرافی‌شان ذکر نمی‌شود)، برای من که عاشق‌ حاشیه‌های اینچنینی هستم و نقش آن‌ها را در فهم کتاب بسیار موثر می‌دانم، بسیار لذت‌بخش بود. آشنایی با ویرجینیا وولفِ ناشر، سبک داستان‌نویسی ایزاک بابل، کارکنان سلینجر، خاطراتی از آقای ابوالحسن نجفی، نویسندگان گمنام بلغاری، شکسپیر و شرکا و چیزهایی از این دست است هرگز از خاطرم پاک نمی‌شود. از جمله نتایج این بخش، آشنایی و خواندن داستان بارتلبی محرر(با ترجمه آقای میرعباسی) بود. 

بخش سوم مربوط به خاطرات از خود کتاب‌ها است. خاطراتی از انجیل داستایفسکی و نقش این کتاب در زندگی این نویسنده، رمان عاشقانه ربکا، شخصیت‌های داستانی شمیم بهار، کتاب‌هایی که هرگز چاپ نشده‌اند در کتابخانه براتیگان و نامه‌ عاشقانه نویسنده‌ای گمنام و آمریکایی(مری اوکانل) به کتاب ناطور دشت. خاطراتی که بهترین‌شان انجیل داستایفسکی و کتابخانه براتیگان است، خاطراتِ وقتی که کتاب‌ها در شرایطی دشوار شما را تسکین می‌دهند.

بخش چهارم کتاب مربوط به فراموشی کتاب است. فراموشی‌ای که گاهی منجر به ساخت خاطراتی جعلی می‌شود. گاهی نویسندگان کتاب‌ها را فراموش می‌کنند. چنانچه استیون کینگ رمان کیجوی خودش را به خاطر یک تصادف به کل فراموش می‌کند. اما با تمام اندوهی که این فراموشی‌ها برای خواننده کتاب در پی دارد، تاثیر آن کتاب‌ها همیشه با او هست. چنانچه والف رالدو امرسون می‌گوید: ((الان مدت‌ها است بسیاری از کتاب‌هایی را که خوانده‌ام به یاد ندارم. همان‌طور که در خاطرم نیست تاکنون چه غذاهایی خورده‌ام. با این همه غذاها مرا زنده نگه داشتنه‌اند. به همین صورت کتاب‌ها نیز بر من تأثیر داشته‌اند.))

در آخر باید بگویم خاطرات کتابی، برای تمام عاشقان کتاب، و به طور خاص، خوانندگان داستان، کتابی لازم است. نویسنده این کتاب احتمالا از کتاب‌خوان ترین و کتاب‌فهم ترینِ ایرانیان باشد. عمرش دراز که چنین کتابی نوشته است.
        

42

بسم الله
ب
          بسم الله
بالاخره این کتاب هم تمام شد:)
با این کتاب دوست داشتم بنویسم. از خاطرات کتابی بگم و بگم چقدر خوشحالم که باهات آشنا شدم. ممنونم از آقای اخوت عزیز که هربار صفحه ها رو جلو رفتم شگفت زده شدم. هر بار به دلایلی. بعضی وقتها از احساسات مشابه با نویسنده، از اسامی آشنا و غیر آشنا و اصطلاح های آشنای اصفهانی و... 
نظرات دیگران رو میخوندم. هر کدوم خاطرات کتابی این کتاب بودن😊👌🏻

خاطرات کتابی که من از این کتاب داشتم طوری هست که اجازه نمیده هیچوقت فراموشش کنم.
تی اِم آی هایی که شاید براتون مهم نباشه:1_ از طریق چالش نوشتن یک خاطره کتابی و معرفی این کتاب در یک کتاب فروشی مجازی، تونستم بهترین خاطره کتابی رو بنویسم و کتاب هدیه گرفتم. حالا نه این کتاب رو فراموش میکنم و نه کتاب هایی که به واسطه خاطرات کتابی هدیه گرفتم.🤓
2_ چهار صفحه مونده به آخر کتاب و فصل از کتاب‌هایم چه باقی می‌ماند ، کتاب رو توی خونه گم کردم. همه جا دنبال کتاب گشتم و پیدا نکردم. با خودم گفتم چطور سرنوشت این کتاب باید این طور میشد،چون تا به حال این اتفاق برای من نیافتاده بود. شب خوابش رو میدیدم😂
البته در آخر پیدا شد. با کتاب‌های خواهرم جابه جا شده بود😅

این کتاب پر از حس خوب و آشنا بود. آقای اخوت، همشهری عزیز انگار که یه گفتگوی یک ساله باهم داشتیم
ممنون :)


        

21

.ebrahim

.ebrahim

1403/10/10

          کتاب "خاطرات کتابی" نوشته‌ی احمد اخوت، نه‌تنها یک اثر در ستایش کتاب و کتاب‌خوانی است، بلکه سفری درونی به جهان نویسنده و تأثیر عمیق کتاب‌ها بر زندگی او محسوب می‌شود. اخوت در این کتاب، به‌سادگی و صمیمیت، از خاطراتی می‌گوید که کتاب‌ها برایش ساخته‌اند؛ خاطراتی که گاه سرشار از نوستالژی و گاه آمیخته به طنزی شیرین است.

این کتاب مانند قدم زدن در میان قفسه‌های یک کتابخانه است، جایی که هر کتاب داستانی برای گفتن دارد و هر صفحه، حس و خاطره‌ای زنده می‌کند. نویسنده با قلم روانش به ما نشان می‌دهد که کتاب‌ها فقط وسیله‌ای برای سرگرمی نیستند، بلکه پنجره‌هایی هستند که دید ما به جهان را تغییر می‌دهند.

آنچه این اثر را متمایز می‌کند، توانایی احمد اخوت در بازتاب دادن عشق به خواندن و اهمیت آن در زندگی روزمره است. او به ما یادآوری می‌کند که کتاب‌ها چگونه می‌توانند زندگی ما را شکل دهند و خاطراتی ماندگار بسازند. "خاطرات کتابی" برای عاشقان کتاب، همچون مرهمی دلنشین است که آن‌ها را به دنیای زیبای کلمات و ایده‌ها بازمی‌گرداند.


        

15

          هوا ابری است. از آن ابرهای قرمز که دل پری دارند و کافیست بگویی: هر چه می‌خواهد دل تنگت بگو 
تا ساعت ها بِبارَد و بِبارَد و بِبارَد. 
حدودای ساعت هفت بعدازظهر یک زمستان سرد
همه چیز آماده است برای قدم رنجه نمودن برف بر زمینِ میزبان
خیابانی در مرکز شهر 
مملو از نور و  هُرم گرمایی که سرما را از یاد می برد
 نسبتا شلوغ و پر رفت و آمد 
عشقی خفیف در جریان است
کافه ای با رنگ و لعاب مدرن
ترجیحا تاریک  نیست  و نور مناسبی دارد
میزی که مشرف به سمت پیاده رو بیرون از کافه است و لذت تماشا را دو چندان کرده است 
عاشق بوی قهوه ام اما به مزاجم سازگار نیست
قهوه :معشوقی با بوی خوش و موهای خرمایی رنگ اما بد خلق و مضطرب
به ناچار دمنوشی از شوق، دلبستگی، سرخوشی و کمی نبات
روبرویم احمد اخوت نشسته است
از خاطرات کتابی حرف می زند با عشقی سرشار 
با هم به همه جا سفر کردیم بدون تشریفات مفصل و پردردسر برای عزیمت به سفرهای دور و دراز خارجی. 
به کتابخانه شکسپیر و شرکا
به منزل ویرجینیا وولف به صرف کتاب و کتابخوانی 
  به حاشیه نویسی های غم انگیز آدم ها در کتاب ها
به خاطرات جامانده در بین کتاب ها 
به وعده و قرارهای  تنظیم شده ای که در لا به لای  صفحات کتاب ها دیر کردند و به سر قرار نرسیدند 
در همان کافه 
همان خیابان نسبتا شلوغ 
همان هوای ابری
برف هم شروع به باریدن کرد... 
احمد اخوت فوق العاده است. 
دوم دی چهارصد و سه



        

32

          
کتاب‌هایی را که درباره خواندن باشند خیلی می‌پسندم. خواندنشان مثل دعوت شدن به یک جشن پر از بریز و بپاش است. تو در واقع یک کتاب نمی‌خوانی بلکه تک تک کتابهایی را که به ذهن نویسنده جان داده‌اند و قلمش را پربارتر کرده‌اند را هم می‌بینی. عین این می‌ماند که نویسنده دعوتت کرده باشد به یک کنسرت بزرگ و تو به تماشا می‌نشینی و تک تک نوازنده‌ها را می‌بینی. تک تک نت‌هایی که جانت را هنگام خواندن به رقص واداشته بود. حتی اجازه داری بروی روی سن و برای هر کدام از آنها که بیشتر پسندت افتاد شانه بلرزانی و جیغ بکشی. بر تو آشکار می‌شود که اصلا چرا این نویسنده را دوست داشتی. پس ذهنش چه کسانی بوده‌اند. مثلا برای من احمد اخوت همیشه در ردیف بورخس و آلبرتو منگوئل و اومبرتو اکو است که همیشه در چنته‌شان داستان‌هایی عاشقانه از مواجهه با کتاب دارند. کتاب در نظر آنها یک جسم کاغذی بی‌جان نیست بلکه عین معشوقه‌ای دیریافته آن را می‌بویند، لمسش می‌کنند و جهانشان را با آن می‌سازند. این همان چیزی است که من هم حسش می‌کنم. گاهی هنگام خواندن کتابی چنان از خود بی‌خود می‌شوم که به یکباره سرم را از روی خطوط برمی‌دارم تا به اطرافم هم نگاهی بیندازم. به خودم نهیب می‌زنم که نه این نمی‌تواند همه حقیقت باشد. حقیقت این صدای یکنواخت ماشین لباسشویی، نوای جاروبرقی، صدای موتورها و ماشین‌های پشت پنجره و خروس بی‌محل همسایه نیست. حقیقت نمی‌تواند این بنای از ریخت افتاده‌ی پشت پنجره آشپزخانه‌ی من باشد. حقیقت باید این متن باشد که آجر به آجر با کلمات ساخته شده و بالا رفته، آنقدری که بلندایش را نمی‌بینم. کتاب‌ها پشت کتاب‌ها چیده شده‌اند و می‌توانی بالا بروی، بالاتر و نه اصلا افتادنی در کار نیست. هیچ کتابی از زیر پایت در نمی‌رود، حتی گاهی که فکر می‌کنی کتابی را فراموش کرده‌ای جایی در اعماق ذهنت به حیاتش ادامه می‌دهد. بعد در خودم می‌مانم که زندگی لای کاغذها را انتخاب کنم یا لای آجر ملاتی که این خانه را ساخته‌اند. کدام یکی واقعی‌تر است. وقتی دارم در این عالم زندگی می‌کنم و چیز دیگری نمی‌بینم. یک زمان‌هایی که فاز افسردگی برمی‌دارم به این فکر می‌کنم که خب بس کن احمق جان، به این دنیای خارج از کلمه‌ها و متون هم فکر کن. بعد راه می‌افتم توی خیابان در حالی که شخصیت‌های کتابی که داشتم می‌خواندم هنوز توی مغزم حرف می‌زنند و کم‌کم آنقدر صدا توی ذهنم دارم که اصلا متوجه سر و صدای ملالت بار جهان اطرافم نمی‌شوم. به همین خاطر همیشه چشم‌هایم برق می‌زند و از چیزی که نمی‌دانم چیست خوشحالم. حتی گاهی برای اینکه از جهان اطرافم واهمه نگیرم و الکی استرس به جانم نیفتد یک کتاب با خودم همراه می‌کنم چه می‌دانم گاهی صمد(بهرنگی) را می‌اندازم توی کیفم، گاهی قیصر(امین‌پور) و گاهی دیوید(سداریس) و پشتم گرم می‌شود که نه نترس، این اتفاق‌های مسخره که می‌افتد هیچ ربطی به جهان تو ندارد، که جهان تو جای دیگری است. در این زمان‌هایی که با خودم می‌گذرانم و عین یک آدم نشئه به نظر می‌رسم با خودم فکر می‌کنم کاش می‌شد همه آدمها را به دنیای ادبیات دعوت کرد و آنها را به این جشن بیکران فراخواند حیف که برای اکثریت جهان کتاب‌ها بی‌اندازه ساکت و بدون زرق و برق است. اصلا آنها که جانشان آمیخته خواندن نیست پس با چی حالشان را خوب می‌کنند. سیگار برگ، تریاک، شیره، شراب، الکل، عرق کشمش، اصلا بدون تفکرات ادبی مزه‌ای هم دارند که به جان بچسبند یا در هم‌نشینی با ادبیات و هنر است که به جان آدمی می‌چسبند. گاهی فکر می‌کنم می‌بینم احتمالا نویسنده و هنرمندها که اینهمه اهل تدخین و نوشیدنند در دوراهی این دو زندگی که مدام با آن درگیرند گیر کرده‌اند و دلشان چیزی می‌خواهد مثل یک جفت بال که برشان دارد از این زمین خارایی و برساندشان به همان دنیای خودخواسته خودساخته‌شان که قاعده‌هایش دست خودشان است، قوانینش را خودشان می‌نویسند و حتی آدم‌های موجود در صحنه را هم خودشان می‌سازند. مثلا علف می‌زنند که بروند توی آن کالکسکه که مادام بواری داشت عشق‌بازی می‌کرد. الکل می‌نوشند تا رنج‌های خیام را جرعه جرعه بنوشند و از خود کنند. به راستی که خواندن چه بلاهایی که سر ما نمی‌آورد. اما درباره من همیشه موزیک بوده که از این دو راهی عبورم داده و جهان مورد علاقه‌ام را برایم ملموس‌تر کرده است. کافی است همراه خواندن کتابی که خیلی دوستش دارم موزیک هم گوش کنم، کارم تمام است. نت به نت کلمات به جانم می‌چسبند و جهانم را فرا می‌گیرند، تازه بعد از برداشتن هندزفری از گوشهایم است که یادم می‌افتد آخ برای فردا چه کارهای نکرده‌ای دارم. یا دارم وسط کثافتی که خانه‌ام را گرفته دست و پا می‌زنم. خواندن چه جادویی در خودش دارد! مخصوصا همین کتاب«خاطرات کتابی» از احمد اخوت عزیزم که عین یک رقص آرام و با شکوه وسط کتاب‌ها بود.



        

47

          " بیاید از بالزاک حرف بزنیم ، حال آدم رو خوب میکنه ".

این جمله ، در ابتدای شروع کتاب زندگینامه بالزاک نوشته آندره موروا اومده. درسته ، از بالزاک حرف زدن ، حال آدم رو خوب میکنه... اما کدوم آدم؟ مثلا من برم با یک راننده کامیون باری از بالزاک حرف بزنم به احتمال ۹۹ درصد شاید حتی اسم بالزاک رو هم نشنیده باشه و چقد باید خوش شانس باشی که ۱ درصد اون هم بالزاک رو بشناسه . 
درباره بالزاک ، باید با کسی صحبت کرد که عاشق بالزاک باشه یا حداقل بالزاک رو زیست کرده باشه تا حال هر دومون خوب بشه.
این کتاب هم مخاطبش کسی یه که عاشق کتابه. با کتاب زندگی کرده. کتاب خریده . کتاب فروخته.  کتابخونه داره. عاشق پیدا کردن تصادفی کتاب هاست... تو بازار کتاب و جمعه بازارهای کتاب گشته و کتاب جزئی از وجودشه...
این کتاب برای کسی که نسبتی با کتاب نداره جذاب نیست... خسته کننده ست و شاید چیز چرتی به نظر برسه. اما برای ما که به ورق زدن و خوندن و دست گرفتن و داشتن این بهترین اختراع بشریت عادت داریم و با شنیدن اسمش یا دیدن یک کتابفروشی قلبمون تند تند میزنه،  یه لذت ماورایی داره.
کتاب از خاطرات نویسنده در ارتباط با کتاب نوشته... از خاطراتش با کتاب ها... از خوندن فلان کتاب... از حاشیه نویسی روی کتاب ها... از خریدن کتاب های دست دوم و...
همچنین چند ترجمه از خاطرات کتابی آدم های بزرگی مثل ویرجینیا وولف ، بورخس ، والتر بنیامین هم توی این کتاب وجود داره.

خلاصه اگر عاشق کتاب و کتاب خونی هستید... این کتاب مخاطبش شمایید.
        

45

          کتابی که نویسنده‌اش اجازه داده باشد زیر کلماتش خط بکشم، در حاشیه‌ها یادداشت بنویسم و روایت شخصی‌ام را ضمیمه‌اش کنم جوری که این «خاطرات کتابی»، تبدیل به خاطرات کتابیِ من بشود، بسیار عزیز خواهد بود.

خواندنش را یک ماه و خورده‌ای کش دادم، سرِ صبر خواندم، روزی یکی، دو فصل، تا به جانم بنشیند. نثر و زبانش انقدر صمیمی و بی‌ریا بود که انگار در کتابخانۀ آقای اخوت، روی صندلی‌های راحتی کنار ایشان نشسته‌ام و او حاصل تجربیات سال‌هایش را برای من می‌گوید؛ مجموعۀ ارزشمندش را نشان می‌دهد، گاهی کتابی را از کتاب‌خانه بیرون می‌کشد و از متن یا حواشی‌اش می‌خواند، از نویسنده‌ها می‌گوید، از اصطلاحات وادی کتاب‌خوانی و گاه از کتابخانه‌ها و کتابفروشی‌های جهان.

همان‌طور که خودشان هم بعد از تعریفِ «خاطرات کتابی» گفتند: «همه چیز خیلی شخصی و دلی است... در خاطرات کتابی با راوی اول شخصی روبه‌رو هستیم که انگار روبه‌رویمان نشسته است. او طوری از یک کتاب صحبت می‌کند گویی صد سال است با آن محشور بوده و دوست نزدیکش است و معمولاً با همدلی از آن یاد می‌کند.»

هم‌صحبتیِ دلچسبی بود با آقای اخوت.
        

58