فلسفه و ناسیونال سوسیالیسم

فلسفه و ناسیونال سوسیالیسم

فلسفه و ناسیونال سوسیالیسم

اتو پوگلر و 1 نفر دیگر
3.5
2 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

2

خواهم خواند

2

کتاب فلسفه و ناسیونال سوسیالیسم، نویسنده اتو پوگلر.

یادداشت‌های مرتبط به فلسفه و ناسیونال سوسیالیسم

          مردانِ هیتلر؛
مسئله فلسفه و یک حزب!

0- رابطۀ بین زیست فلاسفه با فلسفه‌ورزی‌هایش هم می‌تواند مهم باشد، هم نباشد!
از جان لاک گرفته است که پدر حقوق بشر و دموکراسی شناخته می‌شود، اما در شرکت‌های سرمایه‌گذاری می‌کرده است که در تجارت غیرانسانیِ برده فعالیت می‌‌کرده اند تا ژان پل سارتر که دغدغۀ آزادی انسان (البته در تعریف اگزیستانسی کلمه) داشته است، اما طرفدار حکومت استالینیستی بوده است و بی‌تفاوت به گولاک! 
گل سرسبد این وضعیت، بلاشک فیلسوفِ وجودِ قرن20، مارتین هایدگر است. هایدگری که شاید بتوان عنوان جسورترین فیلسوف در مسئله وجود را به او اطلاق کرد. فیلسوفی شجاع، با میراث فلسفیِ  غنی و پربحث که عضو رسمی حزب نازی بود.
خود من در موضعی نیستم که اصلا و ابدا به علت مواضع سیاسی این افراد تمام پروسۀ علمی‌ورزی/فلسفه‌ورزی‌شان را تخطئه کنم (اصلا من که باشم که یارای چنین ادعایی داشته باشم)، اما همواره علامت تعجب و سوال این روابط در گوشۀ ذهنم هست که ببینم آیا جایی از فلسفۀ این فلاسفه باعث شده است که دربند چنین کنش‌های مذمومی سقوط کنند یا خیر.

1- تحقیقا بندِ ناف اسم هایدگر در تمام بررسی‌های تاریخ فلسفه‌ای گره خورده است به یک بدنامی. بدنامیِ ریاست دانشگاه فرایبورگ الصاق شده است به نام این فیلسوف. هنگام به قدرت رسیدن ناسیونال‌سوسیالیست‌ها (همون نازیست‌ها)، مارتین هایدگر به ریاست دانشگاه فرایبورگ رسید و در تصفیۀ اساتید و دانشوران یهودی نقش داشت.
برای مثال آنتونی کنی در جلد چهارم تاریخ فلسفۀ خود که به هایدگر می‌پردازد، در پایان طی یک پاراگراف به سابقۀ هایدگر در ریاست دانشگاه فرایبورگ می‌‌پردازد. آنتونی کنی با ارجاع به اولین سخنرانیِ هایدگر به عنوان رئیس دانشگاه که در دفاع از ناسیونال‌سوسیالیست‌ها بود و «رسوایی‌آور» خواندن آن، و ارجاع به اولین اقدامات هایدگر به عنوان ریاست دانشگاه که اخراج تمام اعضای هیئت علمی‌ِ یهودی از کتابخانۀ دانشگاه بود، به رابطۀ هایدگر و نازیست‌ها اشاره می‌کند. بر اساس روایت آنتونی کنی (که منبعی را برایش ذکر نکرده است) هوسرل یار غار و همدل فلسفیِ هایدگر نیز از کسانی بود که دچار این محرومیت شد. البته بر اساس روایت سافرنسکی (1998) اسنادی مبنی بر این مورد وجود ندارد. البته هوسرل بسیار با هایدگر زاویه گرفت و به نوعی پایان یافته دانست این «دوستی فرضی میان فلاسفه» را، و هایدگر نیز با فشار مکس نیمیر در سال 1941، تقدیمیۀ اول هستی و زمان که به هوسرل بود را حذف کرد.
مورخانی مانند هوگو اوت (Hugo Ott, 1931-2022) سعی بر این داشته اند که نشان بدهند که تلاش هایدگر بر این بوده است که تا جای ممکن در مسیر تصفیه‌های نازی‌ها در دانشگاه  سنگ‌اندازی کند، اما اخراج کسانی مانند هرمن اشتاودینگر (نوبلیست شیمی در1953) و هانس آدولف کربس (نوبلیست پزشکی 1953) در دوران هایدگر، همچنان مباحثه‌های جدی‌ای را حاصل شده است. البته اتفاقات و پرونده‌سازی‌هایی که برای اشتاودینگر  در جریان دادرسیِ او رخ داد، باعث شد هایدگر در مورد رادیکالیسم اولیۀ خود تجدید نظر کند. باری،

2- نویسنده در این کتاب اصلا قصد تطهیر هایدگر را ندارد، اما یکی از دلایلی که می‌آورد به منظور ارائه عذر تقصیرِ هایدگر، ضعف هایدگر در تحلیل سیاسی و فهم رخدادهای جامعه بوده است (سافرنسکی در «هایدگر میانۀ فرشته و اهریمن» ص 8-253 نیز چنین استدلالی دارد). یعنی هایدگر آنچنان خود را وقف سیاست نمی‌کرده و آنچنان متوجه رخدادهای جامعه نبوده است و بیشتر با خود و فلسفه‌اش کیف می‌کرده است (البته این فهم من از متن است و چندجایی شاید بتواند ان‌قلت برایش آورد). به نظرم این جمله از گرهارد لمن* می‌تواند جالب باشد:
«فیلسوفان می‌خواهند که همزمان همه‌چیز باشند: پیامبر، ناجی، دانشور و سیاستمدار»

3- شاید بتوان نشان داد که برداشت‌های رادیکال و قطبی از هایدگر بسیار زیاد است. برای مثال هربرت مارکوزه فیلسوف مشهور مکتب فرانکفورتی، بسیار منتقد هایدگر و همگامیِ این فیلسوف با حزب نازی بوده است. در 13می 1945 مارکوزه نوشته است: تنها «یک انحراف کامل از همۀ مفاهیم و احساسات» در آلمان این امکان را فراهم می‌کند که در نازیسم نوعی «رهایی دازاین غرب از شر کمونیسم» مشاهده شود. در ادامه مارکوزه با ارجاع به فجایعی که نازیست‌ها مرتکب شده اند طی یک استفهام انکاری بیان می‌کند که بعید است هایدگر آنچنان بتواند نسبت به رخدادهای فجیع اطراف خود بی‌تفاوت باشد**.
از سمت دیگر پوپر (شایان به ذکر است که پوپر و مارکوزه تحقیقا از لحاظ هم برداشت‌های فلسفی هم برداشت‌های سیاسی دو سر یک طیف اند) نیز در نقل قولی علیه هایدگر و فلسفه‌اش بیان داشته است که:
«از فیلسوفان تمام کشورها می‌خواهم که متحد باشند و هرگز از هایدگر یاد نکنند یا با فلاسفه‌ای که از هایدگر دفاع می‌کنند، صحبت نکنند. او یک اهریمن بود»***.
در تاریخ ایران دعوای هایدگری‌ها و پوپری‌ها به نمایندگی فردید/سروش نمودی از همین موضع خصمانۀ بالاست که پوپر علیه هایدگر داشته است.

4- اتو پوگلر که نویسندۀ متن اول این کتاب مختصر است، تلاش داشت تا با پدیدارشناسیِ آلمان و زمانۀ هایدگر به تصویری از آن دوران برسد. بزرگترین ضعف این متن برای مخاطب فارسی این است که نویسنده بسیاری از مقولات را پیش‌فرض می‌گیرد که برای یک آلمانی که مخاطب این متن در سال 1989 بوده است موجه است، اما برای مخاطب فارسی در 2024 شاید نه! البته کلی پاورقی در متن برای توضیح بیشتر بود، اما پاورقی‌ها نیز آنچنان کمک حال نبودند. 

5- در قسمت پایانیِ این کتاب، یک متن از ایمان هاشمی قرار دارد که سعی کرده است به واکاویِ موقعیت «مترجم هایدگر در ایران» یعنی همان احمد فردید، همان جاعلِ لفظِ «غربزدگی»، بپردازد. بسیاری از مدعیات این متن، همان روایت مشهور بود. همان روایتی که ریشۀ تفکرات تجددستیزانه و پیشرفت‌ستیزانۀ فردید و فردیدیان را به توسعۀ دفعتی و نامتوازن ایران در دهه 40و50 قرن 14 گره می‌زند.  با کلیت این مقاله بسیار همدل بودم و از آن متن‌هایی است که احتمالا چندین نفر از اطرافیان را زور کنم که بخوانند و نظرشان را به من بگویند.
یکی از ایده‌های جذابی که از این متن یاد گرفتم، همین مفهوم «مترجمِ هایدگر» بود. شاید بدانید که فردید هیچ «ننوشت». یعنی با قلم مشکل داشت ایشون. اگر هم چیزی از فردید مانده است، مختصری است از یک برنامۀ تلوزیونی که پس از انقلاب57 داشت، روایت شاگردانش و بعضا تقریرات کلاس درس‌هایش در دانشگاه تهران و محافل خصوصی. مشخصا فردید هیچ ترجمه به معنای مصطلح ترجمه، از هایدگر ندارد. پس چه می‌شود که می‌توان به فردید لقب «مترجم هایدگر در ایران» را داد؟
اینجا  ایمان هاشمی در پاورقی به مفهومِ «Übersetzung» در فلسفۀ هایدگر ارجاع می‌دهد که «هم به معنای منتقل کردن متن از زبانی به زبان دیگر (همان ترجمۀ مصطلح) است و هم به فهم وضعیتی با مفاهیم منتقل شده اشاره دارد». فردید کار دوم را کرده است. سعی کرده است با فلسۀ هایدگر، وضعیت ایران  معاصر خود را بفهمد. 
مثلا یکی از ایراداتی که متن ایمان هاشمی می‌توان گرفت این است که می‌گوید پهلوی دوم برای پیشبرد برنامه‌های توسعه‌ای خود باید یک ایدئولوژی برای خود دست‌وپا می‌کرد و آن ایدئولوژی همان ناسیونالیسم مشهور پهلوی است که سودای «بازگشت» به شکوه ایران هخامنشی را داشت. بعد در ادامه ایمان هاشمی مدعی می‌شود، بسط همین ایدئولوژی «بازگشت به گذشته» که ارتجاعی است، راه را برای برداشت‌های ضدمدرن و عقل‌ستیزانۀ امثال فردید باز شده است. آنچنان با فردید و ایده‌هایش آشنا نیستم که نظری در مورد قسمت دوم برداشت ایمان هاشمی داشته باشم، اما در مورد قسمت اول می‌توان گفت که از قضی حکومت پهلوی، اتفاقا آنچنان ایدئولوژی منسجم و قوی نداشته است. اول بار این ایده را از عباس میلانی در کتاب «نگاهی به شاه» شنیده ام. فارغ از اینکه عباس میلانی‌ای که از قضی بسیار طرز فکر اندیشه‌ای به تاریخ دارد (یعنی اندیشه‌ها در تاریخ برایش مهم اند) چنین برداشتی دارد، می‌توان با مقایسۀ «حاکمیت‌های ایدئولوژیک» در تاریخ جهان، مثل آلمان نازی، شوروی کمونیستی، چین مائو و کره‌شمالی و... دید که اتفاقا حکومت پهلوی به عنوان حکومتی دیکتاتوری، از ضعف یک ایدئولوژی همه‌جانبه و ژرف در عذاب بوده است. به معنایی دارای ایدئولوژی رقیق و نه چندان فراگیر بوده است. چنین ایدئولوژی‌ای بعید است بتواند ریشۀ واپس‌گرایی‌هایی (به برداشت ایمان هاشمی) در ایده‌های افرادی مثل فردید باشد.

6- در جمع‌بندی لازم است که بگم من در هیچ کدوم از این مدعیاتی که اینجا ردیف کردم و گفتم، نه صاحب‌نظر هستم و نه هیچ چیز دیگر. صرفا اینجا از ذهن خودم ردی گذاشته ام و متنی نوشته ام که شاید برای برخی مفید باشد. 
هرکس را دیدید در خود را متبحر در فلسفۀ هایدگر نامید، لطفا شک کنید. لااقل این را فهمیده ام که هایدگر پیچیده است بسیار و فلسفه‌اش مامن برداشت‌های متکثر بسیار است.
خیلی از مفاد این کتاب را هم آنگونه که باید نفهمیده ام و در مورد رابطۀ هایدگر و نازیست‌ها، پژوهش‌های فلسفی-تاریخی بسیاری صورت پذیرفته است.
برای مثال هرسکوویتز در کتاب Heidegger and His Jewish Reception سعی دارد نشان بدهد که یهودیان بسیاری بوده اند که بعدها از فلسفۀ هایدگر برای فهم بسیاری مباحث استفاده کرده اند. 
یا سافرنسکی در کتاب مشهور Martin Heidegger: Between Good and Evil دقیقا به  واکاویِ زیستِ هایدگر پرداخته است.
کلی مقاله و کتاب و پژووهش در این مورد هست که نشان می‌دهد این زخم باز، همچنان می‌تواند محل بحث و جدل باشد...

تذکر: احتمالا ایراد نگارشی و ادبی در متن باشه. بازخوانی می‌کنم به مرور و غلط‌گیری.


* (در 1948 ,Die Deutsche Philosophie der Gegenwart ص11 به نقل از Heidegger and His Jewish Reception)
** مواضع مارکوزه در صفحات 70-72 همین کتاب فلسفه و ناسیونال‌سوسیالیسم آورده شده است.
*** به نقل یک روایت از جشن تولد 90سالگی پوپر (At 90, and Still Dynamic: Revisiting Sir Karl Popper and Attending His Birthday Party)
        

56