معرفی کتاب عجله کن فرانکلین اثر پولت بورژوا مترجم شهره هاشمی عجله کن فرانکلین پولت بورژوا و 3 نفر دیگر 5.0 3 نفر | 2 یادداشت خواهم خواند نوشتن یادداشت با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید. در حال خواندن 0 خواندهام 6 خواهم خواند 2 خرید از کتابفروشیها ناشر پیک دبیران شابک 9789647039185 تعداد صفحات 24 تاریخ انتشار 1393/2/9 توضیحات کتاب عجله کن فرانکلین، نویسنده پولت بورژوا. لیستهای مرتبط به عجله کن فرانکلین مریم بیات 1402/3/1 کتابهای کودک حال خوب کن 23 کتاب من معتقدم حتی آدم بزرگ ها هم باید کتاب کودک و نوجوان بخونند چراکه خیلی از مسائل و مشکلاتی که ما در زندگی باهاشون سروکار داریم، ریشه در کوکیهای ما داره! من اینجام تا کتابهای حال خوب کن کودک و نوجوان رو معرفی کنم :) 2 44 محمدرضا حمایت کار 1402/1/31 برترین کتاب های من 7 کتاب من این کتاب ها را دوست داشتم 0 53 یادداشتها محبوبترین جدیدترین پارمین ایزدی 1401/2/30 فرانکلین لاک پشتی است که خیلی خیلی آرام تر از لاک پشت حرکت می کند . او امروز خیلی هیجان زده است ،چون خرس او را به تولدش دعوت کرده است . او با خودش تصمیم گرفته که در راه تند تند راه برود که حواسش به چیزی پرت نشود . خانه ی خرس خیلی دور نبود . بعد از گذشتن از یک جاده ، یک پل و مزرعه ی تمشک به خانه ی خرس می رسید . در راه خرگوشی را دید که داشت بالا و پایین می پرید از او پرسید چه کار می کنی ؟ خرگوش جواب داد دارم مثل قورباغه راه می روم ، می خواهی با من بازی کنی ؟ فرانکلین گفت : به خانه ی خرس می روم نمی خواهم دیر برسم . خرگوش به او گفت : تا خانه ی خرس راه کمی است و زمان زیاد است بیا بازی کنیم ،و فرانکلین قبول کرد و با او بازی کرد ،بعد از بازی خرگوش به فرانکلین گفت:دیر میشه ها بیا بریم به خانه ی خرس و خرگوش پرید و رفت و فرانکلین هم به راه افتاد . در راه به سمور آبی رسید و خلاصه مثل خرگوش با سمور آبی هم بازی کرد و بعد از بازی سمور گفت : دیر میشه ها و دوید و آن هم رفت در راه فرانکلین حلزونی را دید که دارد گریه می کند از او پرسید که چرا داری گریه می کنی ؟ او هم جواب داد : چون من که از تو هم آرام تر راه می روم امکان ندارد که سر وقت به خانه ی خرس برسم . فرانکلین هم گفت : گریه نکن بیا با هم به خانه ی خرس برویم و او را روی کمر خود قرار داد و به راه افتاد .در راه کنار مزرعه ی تمشک ایستاد و بوته ی تمشک را از تمشک خالی کرد حلزون از فرانکلین پرسید : چرا تمشک می چینی ؟ فرانکلین گفت : چون در تولد بخوریم . و دقیقا سر وقت به تولد رسید . سمور آبی و خرگوش هم آنجا بودند و باهم خوش گذراندند. پایان 0 9 محمدرضا حمایت کار 1401/2/24 کتاب خوبی است . فرانکیل کار هاش رو دیر انجام می داد او به تولد دوستش دعوت بود به ره افتاد وسر راه گربه را دید گربه گفت میای بازی فرانکیل با خودش گفت راه زیادی نیست گفت میام بازی بازی کردند و فرانکیل به راه افتاد و سر راه سمور را دید سمور گفت میای بازی فرانکیل با خودش گفت راه کمی مانده است گفت میام بازی با سمود بازی کرد و به راه افتاد سر راه روباه رو دید روباه گفت میای بازی فرانکیل با خودش گفت شاید دیر برسم به روباه گفت نمی توانم بیام بازی و به راه ادامه داد سر راه حلون را دید آهسته می رفت او را بلد کرد و با خودش برد وسر راه برای تولد دوستش توت فرنگی برد و به موقع به تولد رسید 2 8