دخترکی که ابری به بزرگی برج ایفل را بلعیده بود

دخترکی که ابری به بزرگی برج ایفل را بلعیده بود

دخترکی که ابری به بزرگی برج ایفل را بلعیده بود

رومن پوئرتولاس و 1 نفر دیگر
3.0
6 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

10

خواهم خواند

11

ناشر
ققنوس
شابک
9786002784186
تعداد صفحات
272
تاریخ انتشار
1398/9/10

توضیحات

کتاب دخترکی که ابری به بزرگی برج ایفل را بلعیده بود، نویسنده رومن پوئرتولاس.

لیست‌های مرتبط به دخترکی که ابری به بزرگی برج ایفل را بلعیده بود

ماجراهای تام سایرسرگذشت هکلبری فینشاهزاده و گدا

کتاب‌هایی که حالمان را خوش می‌کنند

22 کتاب

این کتابها سه نوع و گروه هستند: اولین گروه، آنهایی هستند که نویسنده‌شان لحن طناز و سرخوشی دارد. آنهایی که از یک موقعیت معمولی، طنزی درخشان درمی‌آورند و می‌توانند هر جمله عادی را طور دیگری بنویسند. مثلاً جای اینکه بگویند چرا ناراحت هستید؟ بگویند: «مایه تأسف است که پشت سرتان بیشتر از این طاقت پس‎گردنی خوردن ندارد! می‌دانم، می‌دانم. احساس کوزت بودن می‌کنید و دنیا را مهمانخانه تناردیه‌‎ای بیش نمی‎‌بینید. بغض بیخ گلویتان را گرفته. چشم‎هایتان می‌‎سوزد. این‌‎همه سال تمرین ضددموکراسی و تحمل استبداد، تمرین منت‌کشی، عدم مقاومت و گریه کردن‌های ساکت شبانه زیر لحاف ... واقعاً حق شما نبود!» در این گروه علاوه بر نمونه‌های قدیمی‌تر مثل مارک تواین و کورت ونه‌گات که معروف هستند، نویسندگان جدید و به‌روز هم داریم. مثلاً رومن پوئرتولاس فرانسوی که حتی تلخ‌ترین اتفاقات را هم با لحنی سرخوش روایت می‌کند. رمان «دختری که ابری به بزرگیِ برج ایفل را بلعیده بود» از پوئرتولاس یکی از غم‌انگیز‌ترین سوژه‌های ممکن را دارد: دختربچه‌ای مریض که مبتلا به یک بیماری صعب‌العلاج است و مادرخوانده‌اش هم به خاطر بسته شدن فرودگاه‌ها نمی‌تواند پیش او برود. اما پوئرتولاس همین وضعیت رقت‌انگیز را با سرخوشی برای ما تعریف می‌کند. پرستارهای بیمارستان محل بستری کودک به او می‌گویند خلطهای خونی که با سرفه بالا می‌آورد، نوعی مربا هستند و هزار ترفند دیگر. (چیزی شبیه فیلم «زندگی زیباست» روبرتو بنینی.) طنز پوئرتولاس البته خواننده را به قاه‌قاه نمی‌اندازد، ولی مدام روی لبتان لبخند می‌کارد. از او چند رمان به فارسی ترجمه شده، که به ترتیب علاقه شخصی خودم اینها هستند: «همۀ تابستان بدون فیسبوک»، «مرتاضی که در جالباسی آیکیا گیر افتاده بود»، «ناپلئون به جنگ داعش می‌رود» و «دختری ...» (همگی با ترجمه ابوالفضل الله‌دادی). یک نمونۀ دیگر، یوناس یوناسن سوئدی است. او با کتاب «پیرمرد صدساله‌ای که از پنجره پرید و ناپدید شد» معروف شد. روایتی از ماجراجویی‌های مردی که به خاطر عمر صدساله‌اش، تاریخ قرن بیستم را هم مرور می‌کرد. ادامه ماجراهای پیرمرد هم با عنوان «باز هم ماجراجویی‌های تصادفی پیرمرد صدساله» که دیگر صدویک‌ساله است منتشر شده. بجز این دو اثر، یوناسن در «دختر بیسوادی که حساب و کتاب بلد بود» نگرانی‌اش از بمب اتم را بیان کرده. (هر سه اینها را با ترجمۀ شادی حامدی خوانده‌ام.) برای اینکه بدانید یوناسن چطور همه چیز را به شوخی می‌گیرد، داشته باشید که او در رمان دیگرش «قاتلی که در آرزوی جایی در بهشت بود» (ترجمۀ ابوالفضل الله‌دادی) شخصیتی به اسم پر پرسون خلق کرده و با همین شخصیت که شبیه اسم خودش است، شوخی می‌کند. اما فقط لحن طنز نویسنده نیست که می‌تواند ما را شاد کند. دستۀ دوم از کتابهای باعث شادی و امیدواری، آنهایی هستند که بینش و نگرش جدیدی برای تحمل سختی‌ها به خواننده می‌دهند. معروفترین نمونه، رمان کوتاه اما بسیار تحسین‌شدۀ «پیرمرد و دریا» ارنست همینگوی است (حتماً با ترجمۀ استاد نجف دریابندری بخوانید). این رمان می‎گوید که نکتۀ مهم در زندگی، دنبال کردن رویاهایمان است حتی اگر نتوانیم آن رویا را مال خود کنیم اما همان تلاش برای به دست آوردنش، ارزشمند است. ماجرای رمان، پیرمردی است که برای شکار بزرگترین ماهی دریا به آب می‌زند و شکارش هم می‌کند اما در حین برگشت کوسه‌ها ماهی را می‌خورند. یک نمونۀ دیگر، رمان «انجمن شاعران مرده» نوشتۀ ان. اچ. کلاین‎‌بام است. از این رمان فیلم معروفی هم با بازی رابین ویلیامز ساخته شده. ماجرای بچه‌های یک مدرسه شبانه‌روزی سخت‌گیر که معلم ادبیات جدید به آنها یاد می‌دهد دنیا را طور دیگری ببینند. این نگاه متفاوت، در نسخۀ سینمایی در صحنۀ بالای میز رفتن دانش‌آموزها به خوبی تصویر شده. یک نمونۀ دیگر از این آثار «رهایی از شاوشنگ» است. باز هم روایت ماجرایی در دل سختی و مشکلات (اینجا: یک حبس طولانی‌مدت) که از همان دل مصایب، مفهوم جدیدی از امیدواری ساخته می‌شود. از این رمان استیفن کینگ فیلم معروفی هم ساخته شده. هم فیلمنامۀ این اثر ترجمه شده (ترجمۀ حمیدرضا گرشاسبی) و هم رمان استیفن کینگ (ترجمۀ علی کاوسی). اتفاقاً مقایسه اصل اثر و فیلمنامه‌اش هم می‌تواند جذاب باشد. اما دستۀ سوم از آثاری که خواندنشان موجب امیدواری است و تا حدی شبیه گروه بالا هستند، آثار مربوط به یک ژانر هستند. ژانر فانتزی، یعنی دسته‌ای از آثار ادبی که در آنها قواعد و قوانینی غیر از زندگی معمول جریان دارد (از دیو و غول تا تخیل‌های دیگر). این گونۀ ادبی، چند زیرشاخه دارد که مهمترینش، ژانر فانتزی حماسه یا فانتزی شمشیر است (بعضی منتقدها به آن High fantasy هم می‌گویند). فرمول اصلی این آثار، تبدیل یک فرد ضعیف، معمولی یا نوجوان به قهرمان و انجام کاری بزرگ به دست اوست. نمونۀ عالی این آثار، «ارباب حلقه‌ها» جی. آر. آر. تالکین و مجموعه «نارنیا» از سی. اس. لوییس است. احتمالاً نسخه سینمایی این دو اثر را بارها پخش کرده، دیده‌اید. هر دو روایتی دیگر از مبارزۀ دایمی خیر و شر هستند که جبهۀ نیروهای خیر به شدت ضعیف است، اما تسلیم نشدن و تلاش آنها در نهایت باعث پیروزی می‌شود. یک نویسندۀ دیگر اژانر فانتزی حماسه که آثار خوب و خواندنی دارد، دیوید گِمِل است. برای شروع گمل «شوالیه‌‎های بدنام» (ترجمۀ طاهره صدیقیان) و «اسطوره» (ترجمۀ سهیلا فرزین‌نژاد) را پیشنهاد می‌کنم. در «اسطوره» یک ارتش بزرگ دارد به شهری بی دفاع حمله می‌کند، ولی یک پیرمرد، مردی که روزگاری قهرمانشان بوده پا پس نمی‌کشد، می‌آید و سپاهی از کشاورزها و کارگرها می‌سازد و جلوی یک ارتش تا بن دندان مسلح ایستادگی می‌کنند. در «شوالیه‌های بدنام» وضع از این هم خرابتر است. همۀ شوالیه‌های قهرمان یک سرزمین از بین رفته‌اند و حالا قرار است چند ضدقهرمان، یعنی چند دزد و آدم بدنام، جایشان را بگیرند و برای مردم امنیت و امید بیاورند. اما نکته همانی است که گفتیم: ناامید نشدن.

58

پست‌های مرتبط به دخترکی که ابری به بزرگی برج ایفل را بلعیده بود

یادداشت‌ها

          مواجهه‌ام با این کتاب وقتی بود که پست احسان رضایی را دیدم. کتاب‌هایی حال‌خوب‌کن...
نکته ای وجود دارد! ما باید سطح انتظارمان را متناسب با کتاب تنظیم کنیم. سطح انتظار ما نباید یک چک لیست آماده باشد و هررر نوع کتابی را با این چک لیست بسنجیم. چک لیستی که میگوید بوف کور  شاهکار است، لزومن درمورد جنگ و صلح همچین نظری را ندارد! 
خب...
دختری که... یک کتاب غیر جدی‌ست. این کتاب قرار نیست دنیا را تغییر دهد. انسان ها را متحول کند. خواننده را استعلا ببخشد و از این دست گزاره های گنده! 
این کتاب، فقط به دنبال القای یک تجربه است، منتها تجربه ای حال‌خوب‌کن. کار این کتاب، هدف این کتاب، لذت است نه هیچ چیزی فراتر از آن! مگر وقتی آگاتا کریستی میخوانیم به دنبال بعد دیگری از لذت نیستیم..؟
این کتاب حجم کمی ندارد اما سرعت خواندنش آنقدر زیاد است که بعید میدانم خواندنش بیش از نصف هفته تان را بگیرد! 
حال که این یادداشت را می‌نویسم زمان زیادی از خواندنش گذشته است. چه چیزی به یادم مانده است؟ اسم شخصیت اصلی؟ فرانسوی بودنش؟ برتری نژادی بخشی فرانسه به اعرابش؟  ( اگر وجود داشته باشند در داستان! ) ( اصلن این قضاوت های ارزشی را هیچگاه نباید در خواندن داستان دخیل کنیم! ). هیچکدام! فقط لذتی را به یاد دارم که میان دو کمتر قطور از این کتاب بردم.
ترکیبی از غافلگیری و تعلیق و شخصیت پردازی های تقریبن خوب و کمی سورئالیسم! بخوانیدش...
        

12

صَعوِه

1403/2/20

          توی این کتاب یه چیزی خیلی آزار‌دهنده بود: عرب ها یه مشکلی دارن.
اصلا در طول داستان این قضیه رو اعصاب من بود؛ که فرانسوی ها اگر هم مشکلی داشته باشن؛ مردم محترمی هستن و مثلا از یه زن با بیکینی تو فرودگاه خیلی مودبانه خوششون می آد و اصلا هم انحرافی درشون وجود نداره‌.
از یک طرف هم این حرف ها دروغ نیستن.
به هر حال مردای فرانسه زنای بیشتری رو با بیکینی دیدن و بلدن چیکار کنن که لااقل در «جامعه»شون آدمای عوضی و بی فرهنگی نباشن. اما قضیه برای مردم جهان سومی مثل ما یا اعراب متفاوته.
دقت کنیم که اصلا منظورم این نیست زنا اگه با بیکینی رفت و آمد کنن همه مشکلات ما حل می شه! فرهنگ هر جا یه چیزی رو اقتضا می کنه و اصلا خوب تر یا بدتری وجود نداره. اینم که می گن هر جا زن یا مرد راحت تر بکَنه آزادی بیشتریه بر اساس جامعه خودشونه؛ نه اقتضائات و تفاوت های جامعه های مختلف.(هرچند جامعه خود مردمن و نظر خودشون در ارتباط با پوشش شون هم خیلی مهمه؛ اما با اطلاعات و نه صرفا پیروی از یه مد چه مذهبی متعصبانه و چه مد جهانی کورکورانه.)

خود داستان اطلاعات دیده شده بودن انگار. البته من واقعا نمی دونم این آقا خودش مراکش رو دیده یا نه؛ چین رو دیده یا نه اما قابل قبول بودن.
تقصیر شخص نویسنده نیست؛ قسمتی از حقایق با اون نژاد پرستی خاص اروپایی که الان به شدت نهانش می کنن ولی بازم از صد جا می زنه بیرون ترکیب می شه و اینجوریه که یه فرانسوی خوب؛ کاملا ناخودآگاه خودشو از یه ایرانی و عرب برتر می دونه در زمینه انسانی.
خلاصه که؛ برخلاف نظر بزرگوارانی که این کتاب رو معرفی کردن؛ کتاب حس خوبی به من نداد؛ فقط یه استراحت بین کتابای درسی و سنگین بود.
        

2