معرفی کتاب چشم اندازی از پل اثر آرتور میلر مترجم حسن ملکی
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
21
خواهم خواند
4
نسخههای دیگر
توضیحات
چشم اندازی از پل نمایشنامه ای از آرتور میلر نمایشنامه نویس آمریکایی است. برای اولین بار در 29 سپتامبر 1955، به عنوان یک درام منظوم یک پرده ای همراه با خاطره دو دوشنبه در تئاتر کورونت در برادوی روی صحنه رفت. اجرا ناموفق بود و میلر متعاقبا نمایشنامه را اصلاح و تمدید کرد تا شامل دو پرده باشد. این نسخه نسخه ای است که مخاطبان با آن بیشتر آشنا هستند. نسخه دو پرده در 11 اکتبر 1956 در کلوپ تئاتر نیو واترگیت در وست اند لندن به سرپرستی پیتر بروک به نمایش درآمد. این نمایشنامه در دهه 1950 آمریکا، در یک محله ایتالیایی-آمریکایی در نزدیکی پل بروکلین در نیویورک می گذرد. در شخصیت الفیری از یک گروه کر و راوی استفاده شده است. ادی، قهرمان تراژیک، عشق نامناسبی به کاترین، خواهرزاده یتیم همسرش بئاتریس دارد و تقریبا وسواس زیادی نسبت به آن دارد، بنابراین او خواستگاری رودولفو پسر عموی بئاتریس را از دختر تایید نمی کند. علاقه میلر به نوشتن درباره دنیای اسکله های نیویورک ناشی از فیلمنامه تولید نشده ای بود که او با الیا کازان در اوایل دهه 1950 تهیه کرد (با عنوان The Hook) که به فساد در اسکله های بروکلین می پرداخت. پرده اول توسط آلفیری روایت میشود که در دهه 1900 ایتالیا بزرگ شد اما اکنون به عنوان یک وکیل آمریکایی کار میکند و از این طریق مانند "پل" بین این دو فرهنگ فعالیت میکند.
بریدۀ کتابهای مرتبط به چشم اندازی از پل
لیستهای مرتبط به چشم اندازی از پل
یادداشتها
1403/8/11
این نمایشنامه هم جالب بود و خواندنی و هم تاثیرگذار. ظاهرا مردی ـ اِدی ـ به خواهرِ همسرِ در حال مرگش، قول داده تا از دخترک بیپناهش ـ کاترینا ـ مراقبت نماید و با تمام وجود مثل بچۀ خودش به او محبت کرده است تا اینکه به سن هجده سالگی رسیده است. و اکنون در ادامۀ همان تعهد، خواستار خوشبختی او است و برایش دلسوزی میکند و حاضر نیست برای پنجاه دلار که پول کمی هم نیست؛ اجازۀ حضور کاترینا را در جمع کارگران و افراد لاابالی و بیفرهنگ بدهد و با کارکردنش مخالف است. اما ماجرا وقتی جالب میشود که دو تن از بستگان همسرش، از ایتالیا به صورت قاچاق مهاجرت میکنند و در منزل آنها میمانند. اِدی تا میتواند آنها را تحقیر میکند و زمانی که متوجه میشود، کاترینا به پسرِ جوانِ میهمان ـ رودولفو ـ علاقهمند شده است، ناراحت شده و پاک به هم میریزد. ظاهرا اِدی این پسر را برای زندگی مناسب نمیداند و دائم با همسرش و کاترینا بحث دارد و از نزدیکشدن او به دختر واهمه دارد و بالاخره آن میشود که نباید بشود. آن دو به هم علاقهمند میشوند و تصمیم به ازدواج میگیرند و در نهایت اِدی که هیچ راهی برای دور کردن پسر از دختر نمییابد؛ آنها را لو میدهد و ماموران ادارۀ مهاجرت آنها را میبرند. در اواخر داستان متوجه میشویم که اِدی به کاترینا علاقهمند شده و دلیل مخالفتها و آزارهای او هم، همین مطلب بوده است. در پایان داستان، اِدی در دعوای با مرد میهمان ـ مارکو ـ با چاقوی خودش و ناگهان به دست مارکو کشته میشود. وقتی این نمایشنامه را میخواندم؛ به یاد داستان «داش آکُل» از «صادق هدایت» افتادم. لوطی جوانمرد با اینکه عاشق دختری شده که سرپرستی او را بر عهده دارد، اما خیانت نمیکند و در دمِ مرگ روشن میشود که عاشق دخترک بوده است. ولی اینجا مردی که دخترک را سرپرستی کرده است، اکنون نمیتواند از او دل بکند و شیفته و بیقرار او است و همین مسئله بلای جانش میشود. قصدم از بیان این مطلب؛ قضاوت یا برچسبزدن نیست، بلکه میخواهم بگویم انسانها با تغییر کوچکی در انتخابها یا تصمیمهای روزمره، باعث ایجاد تغییرات و تحولات بزرگ و شگفتانگیز در زندگی خود و اطرافیانشان میشوند.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
19
1403/8/12
واقعاً آرتور میلر تراژدینویس جهان مدرنه! اول نمایشنامه الفیری بهمون میگه «حق و عدالت اینجا خیلی مهمه.» ادی هم از این موضوع آگاهه. اصلاً خود ادی در جواب به بئاتریس در مورد پسری که مهاجری رو لو داده، میگه: «پسری رو که یه همچین کاری کرده؟ با چه رویی آفتابی بشه؟» اما سرنوشت ادی رو به پیش میبره تا خودش دست به همچین کاری بزنه. «ادی کربن هرگز فکر نمیکرد تقدیری داشته باشه. خب یه مرد کار میکنه، خونواده تشکیل میده، میره بولینگ، غذا میخوره، پیر میشه و بعد میمیره. ولی الان، همینطور که هفتهها میگذشتن، آیندهای وجود داشت، مشکلی که از بین نمیرفت...» و میلر چقدر قشنگ اول داستان، ماجرا رو از زمان و مکان بیرون میاره و از زبان الفیری میگه: «یه دفعه هوای بیروح دفترم رو رایحه سبز دریا میشوره و گرد و غبار فضا پاک میشه و میرم تو این فکر که در دوران قیصر هم، تو کالابریا شاید، یا روی دماغه سیراکوس، وکیل دیگهای، با لباس کاملاً متفاوت، شکایتی مثل این رو شنیده و مثل من کاری از دستش برنیومده و نشسته به تماشا که این ماجرای خونین چطوری اتفاق میافته.» متاسفانه آخر کتاب متوجه شدم با وجود ترجمهی خوب، مترجم یک قسمت مهم از کتاب رو بد ترجمه کرده. یکی اول کتابه که میگه: «ما هم دیگه متمدن شدیم، آمریکایی تمامعیار. دیگه میشه گفت اینجا جا افتادیم؟؟ و من این رو بیشتر دوست دارم.» اینجا جملهی اصلی میگه Now we settle for half, and I like it better: حالا ما با هم میسازیم (سازش میکنیم) و من اینو بیشتر دوست دارم. که اتفاقاً جملهی خیلی مهمی در داستانه، چون نشون میده ادی سازش نمیکنه و نمیتونه روند وقایع رو بپذیره. آخر داستان هم میگه: «این روزها اغلب ما از نیمه ضرر برمیگردیم و به نظر من این بهتره» که این هم دوباره اشتباهه و بازم اینجا نویسنده داره میگه most of the time we settle for half and I like it better. بیشتر وقتا ما سازش میکنیم و من اینو بیشتر دوست دارم. که این جملهی آخر واقعاً یکی از مهمترین قسمتهای داستان بود که پیام اصلی رو میرسوند. به هر حال تیکهی آخر داستان هم عالی بود! «بیشتر وقتا ما کوتاه میایم و من این رو بیشتر میپسندم. ولی حقیقت مقدسه و با اینکه میدونم اون چقدر در اشتباه بود و مرگش بیخود، به خودم میلرزم، چون اقرار میکنم وقتی یادش میفتم یهجور اخلاص متمردانه تو ذهنم میاد- نه اخلاص کاملاً خوب ولی چیزی به خلوص خودش- چرا که اون به خودش اجازه داد کامل شناخته بشه و فکر میکنم به خاطر همین، من از همهی موکلهای فهمیده و عاقلم بیشتر دوستش دارم. با این حال هنوز بهتره کوتاه اومد و سازش کرد، باید همینطور باشه! من برای کارش ارزش قائلم، صادقانه میگم، اما... با یک اخطار قاطع.»
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
22
1403/8/9
13
1403/8/16
27