بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

گزارش یک مرگ

گزارش یک مرگ

گزارش یک مرگ

3.5
43 نفر |
21 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

68

خواهم خواند

43

ظهر روزی از ماه اوت،در حالی که با دوستانش گلدوزی میکرد،حضور کسی را در نزدیکی خانه اش حس کرد.لازم نبود سرش را بلند کند تا بداند که آمده به من گفت:چاق شده بود موهایش بفهمی نفهمی ریخته بود،برای نزدیک دیدن محتاج عینک بود.اما خودش بود.به خداوندی خدا خودش بود!دیوانه شده بود.حتما مرد هم فکر کرده بود که او هم پیر شده،اما مرد،بر خلاف دختر،فاقد ذخیره ی عشقی بود که باعث تحمل میشد پیراهنش از عرق خیس شده بود،مثل همان بار اول روز جشن خیریه،همان کمربند و همان کیف های چرمی درز شکافته ی سگگ نقره ای را داشت.با یار دوسان رومان بی اینه به باقی کسانی که گلدوزی میکردند و مبهوت مانده بودند اهمیتی بدهد،یک قدم جلو آمد.کیف هایش را روی چرخ خیاطی انداخت و گفت:خب من آمدم.

یادداشت‌های مرتبط به گزارش یک مرگ

            #گزارش_یک_مرگ
به نظرم سخت ترین نوع روایت وقتی است که دستتان را رو می کنید. آن جایی که خواننده بفهمد آخر داستان را اول داستان گفته اید و بعد از آن هر کلمه برای نویسنده می شود جهنم! جهنم آن که نویسنده باید با فلش بک هایی خواننده را دنبال خودش بکشد.
#گابریل_گارسیا_مارکز در همان خط اول این رمان زیر صد صفحه ای به شما صربه ای می زند که شک ندارم تا عمر دارید به یادتان خواهد ماند.
صبح روزی که سانتیاگو ناصر کشته شد...تا انتهای داستان هر جا که بارقه ای از نور می آمد التماس میکردم کشته نشود! اما فوقع ما وقع...
اولین باری که نام این کتاب را شنیدم از زبان عباس معروفی بود. معروفی کسی است که هنر زیادی در پیچیده نویسی و جذاب کردن داستان با تلخی و البته نمایش انتهای داستان در ابتدایش دارد. معروفی گفت مارکز را خیلی دوست دارم و بهترین رمانی ک از او خواندم همین گزارش یک مرگ بود. راست می گفت.
کوتاه و موجز است اما تلخ و شیرین. کشته شدن جوانی به مسخره ترین شکل ممکن و این می شود نقطه ثقل داستان.
فردی دو دهه بعد از قتل این جوان به دنبال فهمیدن راز داستان قتلش راهی روستایی ساحلی در کلمبیا می شود و در جای جای داستان حسی مستند گونه به شما دست می دهد که تنها همین یک وجه برای ادامه داستان خود به خود کشش لازم را دارد.
داستان را سه روزه تمام کردم و بعد از اتمامش با سوال هایی حل نشده در متن داستان مواجه شدم که در انتها شما را در فضایی خلا گونه رها می کند.
نوعی تخدیر که در انتها با وجود فهم داستان یک آن برمیگردی و با خود میگویی: وای خدایا چی شد؟!
توصیه می کنم حتما بخوانید!
از نشر مرکز و با ترجمه لیلی گلستان

#کتاب_بخوانیم 
#من_انقلابی_ام 
#منطق_بخوانیم 
#فلسفه_بخوانیم
          
                قلم گابریل گارسیا مارکز به طرز دیوانه کننده ای بی نظیر است، در عین حال هم پیچیده است، هم روان و ساده. هم خشن و بی رحم، هم لطیف و شاعرانه.
شاید بتوان گفت مارکز خاص‌ترین داستان جنایی ای ‌که می توان نوشت را نوشته است. ماجرای یک قتل را جوری شرح می دهد و روایت می کند که هیچ کس تاکنون این‌قدر پراکنده و یک دست چیزی را تعریف نکرده.
در پایان هم با شاعرانگی و رئالیسم جادویی خاص خودش جوری بالاخره لحظه‌ی اتفاق را مستقیم تعریف می کند، که مخاطب تا مدت ها این پایان‌بندی و تصویرسازی آخر را فراموش نخواهد کرد.
***
نکته دیگر درباره گزارش یک مرگ، موضوعی است که درباره مرگ ایوان ایلیچ شاهکار تولستوی هم صادق است. این موضوع که: اصل، اتفاق و حادثه نیست؛ اصل، چگونگی اتفاق و حادثه است.
اتفاق، یعنی قتل سانتیاگو ناصر، از همان اول مشخص است، این چگونگی و ماجراهای پشت این اتفاق است که این اتفاق را حائز اهمیت می کند و داستان را تشکیل می دهد.
ظاهرا همیشه موضوع اتفاق و چگونگی اتفاق، مورد توجه بسیاری از نویسندگان بوده و هست و می‌شود نمونه های زیادی از آن را در ادبیات و هنر مشاهده کرد.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            گفتار اندر معرفی کتاب
وقایع‌نگاری مرگی اعلام شده،
داستانی در ژانر معمایی به قلمِ گابوی عزیزم است که همانطور که از نامش پیداست داستانی‌ست که به قتلِ مردی عرب به نامِ «سانتیاگو نصار» می‌پردازد.
این داستان نیز همانند سایر نوشته‌های گابو مشخصه‌هایی داشت که به نوعی امضای گابو به حساب می‌آیند، از جمله: تکنیک پس و پیش کردن زمان، طنزهای مختص مردم امریکای جنوبی و از همه مهمتر سبک شخصی سازی شده‌ی رئالیسم جادویی که مرزهای خیال و واقعیت را در هم مخلوط می‌کرد اما به عنوان شخصی که عاشق گابو هست اعتراف می‌کنم به هیچوجه در این داستان از هیچ‌کدام از المان‌های گابو خوشم نیامد و آن حسی که همیشه پس از خواندن داستان‌ها و رمان‌هایش داشتم را تجربه نکردم.
باتوجه به حجم داستان،‌ طبیعی‌ست که به محتوا ورود نکنم اما اگر بخواهم کل کتاب را در چند کلمه خلاصه کنم به کلمات: ۱-پرده بکارت ۲-رابطه قبل از ازدواج ۳-قتل ناموسی. همین و تمام!
معتقدم گابو این داستان را می‌توانست در کمتر از چهل صفحه سر و تهش را بند بیاورد و این‌همه اطناب نیازی نداشت، این حرف را منی می‌زنم که در ریویوی رمان «عشق در زمان وبا» بر خلاف برخی از دوستانم نوشته بودم که اگر گابو داستان را در حجمی دو برابر هم می‌نوشت برایم تکراری و خسته کننده نمی‌شد اما آن داستان کجا و این داستان کجا و در داستانی معمایی که کشش پایینی هم داشت واقعا ضرورتی به این همه طول و تفصیل نبود!

نقل‌قول نامه
"همیشه باید طرفِ مُرده را گرفت."

"آدم هرچه که باشد، به مرور عشق را هم یاد می‌گیرد."

"جایی غم‌انگیزتر از بستری خالی نیست."

"مرده‌ها شلیک نمی‌کنند."

کارنامه
نه، نه، نه و باز هم نه!
این داستان، داستانی نبود که از گابوی عزیزم انتظار داشتم!
بعد از یک رمان سنگین آمدم یک نوول از نویسنده‌ی محبوبم بخوانم که به قول معروف «بشوره و ببره پایین» و هم یک داستان سبک خوانده باشم و هم ازش لذت ببرم اما این یکی داستان بهم نچسبید.
بخاطر شروع ضعیف و غیرقابل انتظار یک ستاره و اطناب‌های نه چندان جذاب گابو بر خلاف گذشته یک ستاره دیگر از کتاب کسر می‌کنم و نهایتا با ارفاق نیم‌ نمره‌ای سه ستاره برای این کتاب منظور می‌کنم.