دختر ماه، پسر خورشید: بر اساس داستان سمک عیار

دختر ماه، پسر خورشید: بر اساس داستان سمک عیار

دختر ماه، پسر خورشید: بر اساس داستان سمک عیار

پری ناز قاسمی و 2 نفر دیگر
4.0
14 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

34

خواهم خواند

16

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

سمک سرش را برای آتشک خم کرد و رو به خورشید که جلوی پایش دوزانو نشسته بود، دست دراز کرد. خورشید دست سمک را فشرد و برخاست. سمک گفت: «با تو پیمان مردانگی و وفاداری می بندم. بدون این قوی ترین عهدیه که عیار با مرد دیگه ای می بنده. تا تو و مه پری رو به هم نرسونم، دست برنمی دارم.» خورشید دست روی قبضه ی شمشیر گوهرنشانش گذاشت و بلند گفت: «پس به شروانه و مهران و فغفور حمله می کنیم و تا آخرین قطره ی خون …» – کجا با این شتاب شاهزاده؟ اگر می خواهی به شهدخت برسی باید اینجا قوی باشه. سمک به شقیقه اش اشاره کرد. خورشید پرسید: «چه باید بکنم؟» سمک چشم هایش را تنگ کرد و پرسید: «بلدی آواز بخونی؟»

لیست‌های مرتبط به دختر ماه، پسر خورشید: بر اساس داستان سمک عیار

یادداشت‌های مرتبط به دختر ماه، پسر خورشید: بر اساس داستان سمک عیار