دو خط شاهنامه؛ از رستم

دو خط شاهنامه؛ از رستم

دو خط شاهنامه؛ از رستم

4.6
17 نفر |
11 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

28

خواهم خواند

2

کتاب دو خط شاهنامه؛ از رستم، نویسنده حدیث لزرغلامی.

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به دو خط شاهنامه؛ از رستم

یادداشت‌های مرتبط به دو خط شاهنامه؛ از رستم

          و سلام نام خداست..
اون چیزی که توی این کتاب توجه من رو به خودش جلب کرد، مهیا شدن مشارکت فعال بچه ها در فرایند خواندن کتاب بود. انگار که قرار نیست بچه ها فقط به تکرار موزون کلمه«رستم» بپردازند. اونها باید منتظر مفهوم جملات  صفحه باشند تا مطابق با اون در بیان کلمه ی همراهی دقت داشته باشند. این جاست که از شنیدن جملات داستان ، به گوش کردن ارتقا پیدا می کنند و درک مطلب اتفاق میوفته. امروز که توی کارگاه، آقای ابوالقاسمی بزرگوار کتاب رو برامون خوندند، خودم رو در جایگاه یکی از بچه های کلاس پیدا کردم و حتی از رَکَب خوردنم در صفحه ی جنگ دیو سفید و رستم، موقعی که به جای دیو سفید، بر حسب تکرار کلمه رستم در صفحات قبلی، بلند و رسا داد زدم و به اشتباه گفتم رستم، لذت بردم و حقیقتا از ته دلم خندیدم.  بنظر منم بچه ها با خواندن این کتاب آشنایی نسبی با کاراکترهای معروف شاهنامه پیدا می کنند و حتما زمانی که مواجهه جدی تری با شاهنامه داشته باشند، با اعتماد به نفس و قیافه ی فرهیخته طور میخوان بگن: بعله می‌دونم دیو سفید کیه و رستم چه بلایی سرش آورد. قشنگ میشه زمانی که همین آشنایی کوچولو باعث بشه سنگینی خواندن شاهنامه براشون کمتر بشه. زیاده عرضی نیست🌸
        

0

          اولین بار که کتاب را خریده بودم در باغ کتاب بودیم. قبل‌ترش خانم حدیث لزرغلامی را دیده بودم و متوجه شده بودم که نویسندۀ بامزه و شیطونی هستند! اصلاً حتی بهشان گفتم  که شما چقدر بامزه هستید! کمی از این دیدار که گذشت، فکر کنم در همان باغ کتاب بود که کتاب را دیدم و وقتی دیدم چاپ کمی قبل‌تر هست و کمی هم قیمتش مناسب است، خریدم.
وقتی می‌خریدمش فکر نمی‌کردم از کتاب‌های دوست‌داشتنی‌ام شود. فکر نمی‌کردم بعدها بارها آن را خواهم خواند و یک روزی هم برایش خواهم نوشت. کتاب را همینطور دست گرفته بودم و با ریحانه و محمدحسین و مائده یک گوشه‌ای روی مبل‌های باغ کتاب نشسته بودیم. ما همینطور نشسته بودیم و مردمی بودند که از پشت سرمان رد می‌شدند. شروع کردم به خواندن. داشتم برای ریحانه و محمدحسین می‌خواندم. همینطور که یک قسمتی را می‌خواندم، آنها پاسخ می‌دادند: «رستم». دیدم عجب چیزی است. بابا دست مریزاد حدیث لزرغلامی! خیلی خیلی برایم جالب بود؛ مخصوصاً آن لحظه که غافلگیر کردی‌مان. همان لحظه که ما طبق عادت می‌خواستیم بگوییم «رستم» و بعد فهمیدیم که نباید می‌گفتیم! خلاف آمد عادت را با عمق وجودمان چشیدیم. اینجا بود که گفتم آفرین!
باز هم آن لحظه خیلی به این فکر نمی‌کردم که قرار است این کتاب را برای بقیه بخوانم. داشتم از خودش لذت می‌بردم. کمی که گذشت کنار نقالی‌ها و فعالیت‌های شاهنامه‌خوانی‌ام، از این کتاب هم استفاده کردم. از بعضی از جلدهای دیگر همین مجموعه هم باز استفاده کردم به شرط اینکه چاپِ قبل‌تر و ارزان‌تر باشد! امروز برای گروه جدیدی از معلمان کتاب را خواندم و قرار شد دربارۀ آن بنویسم و همین نوشته شد.
        

9