و من دوستت داشتم

و من دوستت داشتم

و من دوستت داشتم

فردریک بکمن و 1 نفر دیگر
4.0
89 نفر |
31 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

188

خواهم خواند

59

شب کریسمس است و پدرو پسری بعد از چند سال همدیگرو می بینند. پدر می خواهد تا دیر نشده ماجرایی را تعریف کند .همان موقع کع درباره دخترکی شجاع حرف می زند حقایق را هم درباره خودش فاش می کند:موفقیت هایش در کسب و کار،اشنباهاتش در مقام یک پدر،ندامت های گذشته اش و امیدهایش به آینده.در شب کریسمس به پدر فرصتی می دهند تا کلری فوق العاده انجام دهد و بتواند سرنوشت دخترکی را که اصلا نمی شناسد،تغییر دهد.اما قبل از انجام بهترین معامله در کل زندگی اش،باید بفهمد زندگی اش جه ارزشی داشته و فقط پسر میتواند جواب این سوال را بدهد.فردریک بکمن در رمان کوتاه و من ودستت داشتم با شوخ طبعی و لحنی پر احساس به ما یادآور میشود که زندگی هدیه ای گذراست و میراثی که بر جا می گذاریم به این بستگس دارد که چگونه این هدیه را با کسانی که دوستشان داریم تقسیم کنیم.

لیست‌های مرتبط به و من دوستت داشتم

یادداشت‌های مرتبط به و من دوستت داشتم

روشنا

1402/5/4

            این سومین کتابی از بکمن بود که خوندم. مثل همیشه بکمن اوج زیبایی‌ها، احساسات و معانی رو تو ماجراهای کوتاهی گنجونده. 
یه تیکه‌ای از کتاب تونست اشکم رو در بیاره و همین قسمت باعث شد، این کتاب یکی از قشنگ‌ترین کتابایی باشه که خوندم. 🤧 این قسمت رو تو بریده‌ها نمیذارم چون خوندنش در بطن ماجرا است که قشنگه.
داستان از زبان پدری روایت میشه که داره با پسرش صحبت می‌کنه.  شبیه نامه‌ای که برای فرزندش نوشته و ما در حال خوندنشیم. اول کتاب، این پدر که در تمام طول داستان اسمش رو نمی‌دونیم به پسرش میگه که یه نفرو کشته و بعد روایت می‌کنه که چه اتفاقی افتاده. در این بین به گذشته‌ها میره و از عقایدش، زندگیش و رابطه‌ی پدر و پسریشون میگه.
از اون کتابا است که معماهایی درباره آدما برات طرح میکنه و وقتی تا آخرش خوندی و راز قصه برات فاش شد، باید دوباره برگردی و از نو اتفاقا رو مرور کنی.
خیلی قشنگ بود ولی به عنوان اولین کتابی که از بکمن میخواید بخونید، توصیش نمی‌کنم.
          

18

            • کوتاه ولی پر از معنا و مفهوم
قلم خارق‌العاده‌ بکمن را نمی‌دانم چطور بیانش کنم که به عمق ماجرا پی ببرید! شاید بتوانم بگویم " کتابی دیگر از نویسنده‌ای که هیچوقت ناامیدم نمی‌کند و همیشه من را تحت تأثیر قرار می‌دهد " داستانی که با هر سن‌وسالی میتوانید آن را بخوانید.
موضوع کتاب، درمورد مردی‌ که به سرطان مبتلا شده و در بیمارستان بستری است و در آنجا با دختربچه‌ای که از قضا او هم درگیر همان بیماری است آشنا می‌شود.
داستانی غم‌انگیز بود و احساساتم را درگیر کرد. سرطان و بچه‌ها، موضوعی که به تنهایی به شدت من را می‌ترسانند و ته‌دلم را خالی می‌کنند و وای به حال وقتی که درکنار هم قرار بگیرند.
از جملات تاثیرگذار و جذاب کتاب هم نمی‌شود سرسری گذشت.
"آدما وقتی میمیرن سردشون میشه؟!"
"ولی باید بدانی ما عوضی نشده‌ایم بلکه از همان اول عوضی بوده‌ايم؛ اصلا دلیل موفقیتمان همین است."
"اگه ترسیدی عیبی نداره؛ همه‌ی بازمانده‌ها میترسند."
"اخرین باری که خندیده بودم کی بود؟"
          

26