مهمان: همزادی از قلمروی ناشناخته

مهمان: همزادی از قلمروی ناشناخته

مری داونینگ هان و 2 نفر دیگر
3.8
12 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

21

خواهم خواند

11

راستش فکر تنهایی رفتن هم مرا می ترساند. تا به حال هرگز دو کیلومتر هم از هکسامِ پایین دورتر نرفته بودم. میر کـــ وود سمت دیگر ده بود که حتی شجاع ترین پسرهای روستا هم جرئت رفتن به آنجا را نداشتند. آن سوی میر کـــ وود، قلمروی تاریکـــ قرار داشت.اگر من اشتباه نمی کردم، الان برادرم در بغل مامان بود و بابا هم داشت در باغ پیپش را می کشید. آن بچه ی اشتباهی هم هرجا بود، دیگر اینجا نبود.پس فرقی نمی کرد چقدر می ترسیدم. کار، کارِ خودم بود و باید درستش می کردم. من، مولی کلاورال، باید خودم تنهایی برادر کوچکم را نجات می دادم.