وقتی مهتاب گم شد: خاطرات علی خوش لفظ

وقتی مهتاب گم شد: خاطرات علی خوش لفظ

وقتی مهتاب گم شد: خاطرات علی خوش لفظ

4.6
65 نفر |
29 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

9

خوانده‌ام

144

خواهم خواند

51

کتاب وقتی مهتاب گم شد: خاطرات علی خوش لفظ، تدوین حمید حسام.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به وقتی مهتاب گم شد: خاطرات علی خوش لفظ

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به وقتی مهتاب گم شد: خاطرات علی خوش لفظ

نمایش همه

پست‌های مرتبط به وقتی مهتاب گم شد: خاطرات علی خوش لفظ

یادداشت‌های مرتبط به وقتی مهتاب گم شد: خاطرات علی خوش لفظ

            فوق العاده و عالی
بیش از هر چیز زمانی را تداعی کرد که لشگر خوبان می خواندم.
اگر به خاطرات جنگ و ادبیات دفاع مقدس علاقه مند هستید به شدت توصیه می شود. 
لبخند زد و گفت :من و مین و مهتاب با هم کنار نمی آییم.
برگرفته از متن کتاب
خدا بیامرزتت علی آقای خوش لفظ 
اولین بار که کتاب رو خوندم ایشون زنده بود و برای بار دوم  به دوستان شهیدش پیوست
اینکه بتونیم زندگی یه آدم  رو بخونیم از ابتدا تا انتها خیلی لذت بخش است و به نظرم یکی از بهترین چیزهای این دنیاست . دنیایی که هدیه زندگی را فقط یک بار به هرکس می دهد . اینکار مشابه زندگی دوباره در کالبد دیگری ست . 
ان شاء الله که الآن علی آقا در باغ و بستان های عالم بالا داره جعبه جعبه میوه می خوره و صفا می کنه . 
کتاب انقدر خوب است که اصلا و ابدا هیچ نیازی به تعریف ندارد
فارغ از اندیشه و وابستگی و دلبستگی به هر گروه و فرقه و جریان سیاسی داستان سرباز رشید و دلیر همدانی را در هشت سال جنگ بخوانید و بخندید  و اشک بریزید و سلام های فراوان نثار روحش کنید 
که اگر همین الآن هم بین ما بود داشت شیطنت می کرد و می خندید
          
مظفری

1401/08/22

            بسم الله
سلام علی آقای خوش لفظ
دیدی بالاخره به بهرام رسیدی، به علی آقا، به علی محمدی، به برادرانت امیر و جعفر، به حاج سماوات و... همه آن هایی که 30 سال حسرت نرسیدن به آن ها را داشتی...
*
یادت هست بعد از کربلای 5،
بعد از والفجر 2،
بعد از...

همیشه پرسیدی چرا باید می ماندی؟ چرا همه رفتند و تو ماندنی شدی؟ چرا همه آن هایی که تو پایشان را به جبهه باز کردی، از تو جلو زدند، چرا بهرام تو را نبرد؟ عباس همان جا و کنار دژ ماند؟ چرا حبیب بدون تو رفت؟ علی محمدی در میدان مین، ماند؟

و شک کردی به خلوصت، پاکی ات، ایمانت، نمازهای شب ات، به...

حالا حتماً فهمیدی چرا؟ عمو علی! قرار بود برایمان بمانی، نقل کنی، خاطره بگویی...
باید یاد همه شان را زنده می کردی، باید از عاشورای انصار الحسین می گفتی، از حاج ستار، از علی آقای چیت سازیان... تو باید برای نسل من و نسل های بعد می ماندی، تا با همان خوش لفظی، خوش مرامی و خوش رفیقی، خاطراتت را ماندگار کنی.

باشد قدر بدانیم...


پ.ن1: شهدا زنده اند و حالا خیلی بیشتر، بهتر، می بینند، می شنوند و می فهمند...