چوب نروژی

چوب نروژی

چوب نروژی

هاروکی موراکامی و 1 نفر دیگر
4.1
61 نفر |
21 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

110

خواهم خواند

72

ناشر
شابک
9780375704024
تعداد صفحات
372
تاریخ انتشار
_

توضیحات

         رد پای گتسبی بزرگ اسکات فیتز جرالد (رمان محبوب راوی و نویسنده) و ناطور دشت سلینجر (رمان دلخواه نویسنده که خود به زبان ژاپنی ترجمه اش کرده) و بسیاری رمان های جذاب قرن نوزده و بیست، در این رمان موراکامی نیز - بیش از رمان های دیگر - پیداست. در این داستان سرشار از حسرت و فقدان (که مایه مکرر آثار موراکامی است) به رغم داستان س
   رد پای گتسبی بزرگ اسکات فیتز جرالد (رمان محبوب راوی و نویسنده) و ناطور دشت سلینجر (رمان دلخواه نویسنده که خود به زبان ژاپنی ترجمه اش کرده) و بسیاری رمان های جذاب قرن نوزده و بیست، در این رمان موراکامی نیز - بیش از رمان های دیگر - پیداست. در این داستان سرشار از حسرت و فقدان (که مایه مکرر آثار موراکامی است) به رغم داستان سرراست و کلاسیک آن، همه شخصیت ها به نوعی آسیب روانی دیده، یا غیر عادی اند و بدتر از همه نائوکو است که…اما روایت چنان آکنده از عشق به زندگی و تلاش برای به دست آوردن سهم خود از آن و امید به آینده است که بی جهت محبوب جوانان نشده و چهار میلیون نسخه به چاپ نرسیده. تورو واتانابه، راوی داستان، شعارش به نقل از دوستش، ناگازاوا، این است: «به حال خود دل نسوزان. فقط عوضی ها این کار را می کنند.»، یا پس از فقدان ها و نامرادی ها می گوید: «…اما من زندگی را انتخاب کرده ام.»زیبایی های رمان در این نکات خلاصه نمی شود، بلکه مالامال از ستایش طبیعت و خیر و خوبی است».

      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به چوب نروژی

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به چوب نروژی

یادداشت ها

          جنگل نروژی،
رمانی‌ست غمگین که «هاروکی موراکامی» نویسنده‌ی مشهور، دوست داشتنی و پرآوازه‌ی ژاپنی آن را به سبک رئال نوشته است.
در ابتدا عرض می‌کنم که فرقی نمی‌کند به سراغ کدام ترجمه از کتاب بروید چون این کتاب به اندازه‌ای سانسور شده که خواندنش به فارسی هیچ (تاکید می‌کنم هیچ) ارزشی ندارد، من بعد از خواندن ابررمان «کافکا در ساحل» می‌دانستم آثار موراکامی به چه شکل سانسور شده‌اند و آماده‌ی مواجهه با آن بودم، در ابتدا جهت کنجکاوی با خواندن ترجمه‌ی آقای «مهدی غبرایی» خواندن را آغاز کردم و همانطوری که پیش‌تر نیز در این سایت نوشته‌ام آن پولی که انتشارات و مترجم بابت این نوع آثار دریافت می‌کنند چیزی جز لقمه‌ی حرام نیست.
بنابراین کتاب را به گوشه‌ای انداخته و خواندن را با نسخه انگلیسی به پایان رساندم. پیشنهادم به شما عزیزان هم مانند کافکا در ساحل اینه که یا از ابتدا به سراغ نسخه‌ی انگلیسی بروید و یا اگر می‌خواهید حتما فارسی بخوانید همزمان با متن انگلیسی به همراه یک لغت نامه جلو بروید تا چیزی را از دست ندهید چون تقریبا هر چند صفحه بخشی از کتاب یا حذف یا به مسخره ترین شکل ممکن تحریف شده است.
نام این رمان برگرفته از نام یک تِرک موسیقیِ مشهور به نام
Norwegian Wood (This Bird Has Flown)
از آلبوم Rubber Soul
نوشته‌ي John Lennon
و اجرای گروه موسیقیِ The Beatles می‌باشد که شخصیت‌های داستان هر کدام به شکلی با آن ارتباط خاص برقرار می‌کنند.
در ابتدای رمان شخصیت اول داستان این ترک را در فرودگاهِ هامبورگ می‌شنود و ناخودآگاه هم خود و هم ما رو به گذشته‌ي خود می‌برد و تا پایان ما را غرق می‌کند.

این رمان داستانِ زندگیِ پسر نوجوانی به نام «تورو واناتابه» را روایت می‌کند، او ۲ دوست به نام‌های «نائوکو» و «کیزوگی» دارد که آن‌دو از کودکی با هم بزرگ شده‌اند و هم اکنون باهم رابطه دارند و با یکدیگر یک اکیپِ دوستیِ ۳ نفره ساخته‌اند و همیشه باهم هستند.
من مطابق روال همیشه در ریویوهای خودم هیچ اشاره‌ای حتی مختصر و کوتاه به متن داخل کتاب نمی‌کنم بنابراین فقط به نقل جزئیات قابل ذکر اشاره میکنم.
این رمان از زندگیِ جوانانِ ژاپنی در ده‌ی ۱۹۶۰ توکیو روایت می‌کند که شور انقلابی داشتند و به دنبال تحولات گسترده بودند.
جنگل نروژی به هیچ وجه تنها یک رمان عاشقانه‌ی معمولی نیست، آنقدر جزئیات اتفاقاتِ آن دوران مو به مو توسط نویسنده روایت شده که در نگاه اول می‌توانیم حتی به این فکر کنیم که این روایت‌ها داستان زندگی خود موراکامی‌ست!
در این رمان غمگین که تم خودکشی هم در آن پررنگ هست، درگیری‌های شخصیت‌های جوان در مواجهه با عشق و روابط و پس از دست‌ دادنش روبرو می‌شویم.
شخصیت‌های دیگری هم در این کتاب هستند که معروف‌ترین آنها «ناگازاوا» که یکی از هم اتاقی‌های خوابگاه واناتابه، «میدوری» یکی از عشق‌های واناتابه و همچنین «ریکو» هم اتاقی نائوکو که شخصیت مورد علاقه‌ی من در کتاب بود و وقتی داستانی از گذشته‌ی او روایت شد یکی از سوپربخش‌های این رمان بود.
همانطور که می‌دانیم اگر داستان‌های کوتاه موراکامی را کنار بگذاریم، می‌توانیم رمان‌های او را به ۲ دسته‌ی رئال و رئالیسم جادویی تقسیم کنیم، بنابراین اگر کافکا در ساحل بهترین انتخاب و پرچمدار آثار رئالیسم جادویی اوست، این رمان نیز پرچمدار آثار رئال اوست و اگر علاقه‌ای به رمان‌های پایان باز و پر از معما و ابهام موراکامی ندارید می‌توانید این بخش از آثار او را با خواندن این کتاب آغاز و از آن لذت ببرید.
به این رمان هم بدون هیچ تعارف و خجالتی ۵ ستاره میدهم و خواندنش را به همه‌ی دوستانم پیشنهاد می‌کنم.
---------------------------------
امروز مورخ بیست و چهارم خرداد یک هزار و چهارصد، ریویوی فوق پس از اینکه بار دیگر توسط دوستانم مورد اقبال قرار گرفت، به دلیل رویت چند اشتباه نگارشی مورد ویرایش قرار گرفت.
        

11

          بهتر است بلافاصله پس از خواندن کتاب جنگل نروژی، از هاروکی موراکامی به سراغ کتاب دیگری نروید. بگذارید تاثیر عمیقی که این کتاب و پایانش روی شما دارد، درونتان تثبیت شود.   با خواندن بلافاصله‌ی یک کتاب جدید اثر این کتاب روی روحتان را از بین نبرید! درست مانند حس واتانابه  شخصیت اول داستان جنگل نروژی که نمیخواست با کسی هم خواب شود تا بتواند اثر انگشتان نائوکو را روی بدنش نگه دارد. جنگل نروژی چنین داستانی است. 
اگر فیلم ضدمسیح، اثر کارگردان فون تریه را دیده باشید، نیمه‌ی دوم فیلم وقتی زن در حال درمان روحش در جنگل است، شما را به یاد نائوکو شخصیت این کتاب می‌اندازد، و داستانی که از حفره‌های سیاه کنار جنگل برای واتانابه تعریف کرده بود: "آدمایی که میوفتن توی اون حفره‌ها دیگه نمیتونن از اونجا بیرون بیان... آدما فقط یهو گم‌میشن، و همه فکر میکنن اونا افتادن توی حفره‌های سیاه کنار جنگل..."
حفره‌های سیاه، مرز بین جنگل و دنیای عادی هستند. هیچکس نمیتواند وارد جنگل شود، زیرا قبل از آن که وارد شود، به داخل حفره های سیاه سقوط می‌کند. و اما جنگل، دنیای مرده‌هاست. حفره‌های سیاه، به مثابه یک مرز محکم و قوی بین دنیای مرده‌ها و زنده‌ها  هستند، کسی که مرده است، وارد  دنیای دیگری شده! هرچقدر هم به ما نزدیک باشه، دیگر به ما تعلق ندارد ،او به دنیای مرده‌ها تعلق گرفته و ما به دنیای زنده‌ها تعلق داریم و این دو دنیا برای همیشه از هم جدا هستند.
گاهی پیش میاد که آدم‌های زنده نتوانند از دوستان مرده‌‌ی خود دل بکنند. آن ها میروند به سمت دنیای مرده‌ها، ولی قبل از آن در حفره های سیاه سقوط می‌کنند. آن ها گم می‌شوند. نه میتوانند به دنیای مرده‌ها وارد شوند و نه دیگر به دنیای زنده‌ها تعلق دارند. اتفاقی که برای نائوکو ، شخصیت اول داستان، افتاده همین است، دوست پسر نائوکو خودکشی کرده و نائوکو به دنبالش رفته بود. درنهایت، در حفره‌های سیاه سقوط کرده بود.  واتانابه  او را صدا میزد و عشقش را به او نشان می‌داد، نائوکو نیز تلاش میکرد از حفره‌های سیاه بیرون آید و به دنیای زنده‌ها برگردد، ولی در خلاء بی‌انتهایی گم‌شده بود.
در نهایت این کتاب با ترجمه ی مهدی غبرایی را پیشنهاد میکنم.

        

2

          من هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم از موراکامی خوشم بیاد!

تجربه‌ی اولین کتابی که از موراکامی خوندم، برمی‌گرده به 6-7 سال پیش. اون موقع کتاب «سوکورو تازاکی بی‌رنگ و سال‌های زیارتش» رو برای اولین خوانشم از موراکامی و ادبیات ژاپن انتخاب کردم. و خب اصلا دوستش نداشتم. نمی‌دونم به خاطر ترجمه بود، به خاطر سانسورهای زیاد، به خاطر خوندن در زمان نامناسب یا صرفا داستانی بود که من نتونستم باهاش ارتباط بگیرم. به هر جهت بعد از اون من دیگه سمت موراکامی نرفتم و هیچ اشتیاق و کنجکاوی هم نسبت بهش نداشتم. 

تا اینکه حدود یک ماه پیش عضو یکی از گروه‌های باشگاه کتابخوانی «ازتا» شدم. گروه گیومه که از اون شب اولی که در جمعشون حضور داشتم حس کردم داریم با کتاب‌ها گروه درمانی می‌کنیم. گروه گیومه، برای چند هفته‌ی آینده کتاب جنگل نروژی رو انتخاب کرده بود و من از سر اجبار رفتم سراغش. 

شاید اغراق‌آمیز به نظر بیاد ولی از همون صفحه‌ی اول فهمیدم که عاشق این کتاب می‌شم. کتابی که با نثری روان نوشته شده بود، الهام‌گرفته شده از یکی از آهنگ‌ها گروه محبوبم بیتلرز بود، با اینکه داستان خاصی نداشت اما روایتی که از زندگی می‌کرد برای من خاص و مهم بود. و از همه مهم‌تر شخصیت‌هایی داشت که من می‌فهمیدمشون. 

جنگل نروژی از مرگ حرف می‌زنه. از جدایی. از عشق و یا احساسی که ما فکر می‌کنیم عشقه. از سکس. از موندن بین دوراهی. از افسردگی و از خودکشی. هر کدوم از شخصیت‌ها اینجا هستند که به تو کمک کنند هرکدوم از این مفاهیم رو کمی بهتر درک کنی و کمی بهتر بتونی راجع‌ بهشون فکر کنی. بهت اجازه می‌دن اتفاقاتی که براشون افتاده رو با تجربه‌ی زندگی خودت تطبیق بدی و سعی کنی با اتفاقات تلخ راحت‌‌تر کنار بیای. 

من تجربه‌ی خوندن (و شنیدن آهنگِ) جنگل نروژی رو در یکی از تنهاترین و سخت‌ترین برهه‌های زندگیم یادم نمی‌ره. شخصیت تورو که بهم تحمل تنهایی رو یاد داد، میدوری که بهم اهمیت گفتن نیاز‌ها رو یادآوری کرد، ریکو که از امید برای بهتر شدن گفت و ناوکو که غمی که از بابت مرگ و جدایی داشتم رو برام با کلمات به تصویر کشید.  ازشون ممنونم که بهم یکی از ارزشمندترین تجربیات کتاب‌خونیم رو هدیه کردند.
        

0

          جنگل نروژی،
رمانی‌ست غمگین که «هاروکی موراکامی» نویسنده‌ی مشهور، دوست داشتنی و پرآوازه‌ی ژاپنی آن را به سبک رئال نوشته است.
در ابتدا عرض می‌کنم که فرقی نمی‌کند به سراغ کدام ترجمه از کتاب بروید چون این کتاب به اندازه‌ای سانسور شده که خواندنش به فارسی هیچ (تاکید می‌کنم هیچ) ارزشی ندارد، من بعد از خواندن ابررمان «کافکا در ساحل» می‌دانستم آثار موراکامی به چه شکل سانسور شده‌اند و آماده‌ی مواجهه با آن بودم، در ابتدا جهت کنجکاوی با خواندن ترجمه‌ی آقای «مهدی غبرایی» خواندن را آغاز کردم و همانطوری که پیش‌تر نیز در این سایت نوشته‌ام آن پولی که انتشارات و مترجم بابت این نوع آثار دریافت می‌کنند چیزی جز لقمه‌ی حرام نیست.
بنابراین کتاب را به گوشه‌ای انداخته و خواندن را با نسخه انگلیسی به پایان رساندم. پیشنهادم به شما عزیزان هم مانند کافکا در ساحل اینه که یا از ابتدا به سراغ نسخه‌ی انگلیسی بروید و یا اگر می‌خواهید حتما فارسی بخوانید همزمان با متن انگلیسی به همراه یک لغت نامه جلو بروید تا چیزی را از دست ندهید چون تقریبا هر چند صفحه بخشی از کتاب یا حذف یا به مسخره ترین شکل ممکن تحریف شده است.
نام این رمان برگرفته از نام یک تِرک موسیقیِ مشهور به نام
Norwegian Wood (This Bird Has Flown)
از آلبوم Rubber Soul
نوشته‌ي John Lennon
و اجرای گروه موسیقیِ The Beatles می‌باشد که شخصیت‌های داستان هر کدام به شکلی با آن ارتباط خاص برقرار می‌کنند.
در ابتدای رمان شخصیت اول داستان این ترک را در فرودگاهِ هامبورگ می‌شنود و ناخودآگاه هم خود و هم ما رو به گذشته‌ي خود می‌برد و تا پایان ما را غرق می‌کند.

این رمان داستانِ زندگیِ پسر نوجوانی به نام «تورو واناتابه» را روایت می‌کند، او ۲ دوست به نام‌های «نائوکو» و «کیزوگی» دارد که آن‌دو از کودکی با هم بزرگ شده‌اند و هم اکنون باهم رابطه دارند و با یکدیگر یک اکیپِ دوستیِ ۳ نفره ساخته‌اند و همیشه باهم هستند.
من مطابق روال همیشه در ریویوهای خودم هیچ اشاره‌ای حتی مختصر و کوتاه به متن داخل کتاب نمی‌کنم بنابراین فقط به نقل جزئیات قابل ذکر اشاره میکنم.
این رمان از زندگیِ جوانانِ ژاپنی در ده‌ی ۱۹۶۰ توکیو روایت می‌کند که شور انقلابی داشتند و به دنبال تحولات گسترده بودند.
جنگل نروژی به هیچ وجه تنها یک رمان عاشقانه‌ی معمولی نیست، آنقدر جزئیات اتفاقاتِ آن دوران مو به مو توسط نویسنده روایت شده که در نگاه اول می‌توانیم حتی به این فکر کنیم که این روایت‌ها داستان زندگی خود موراکامی‌ست!
در این رمان غمگین که تم خودکشی هم در آن پررنگ هست، درگیری‌های شخصیت‌های جوان در مواجهه با عشق و روابط و پس از دست‌ دادنش روبرو می‌شویم.
شخصیت‌های دیگری هم در این کتاب هستند که معروف‌ترین آنها «ناگازاوا» که یکی از هم اتاقی‌های خوابگاه واناتابه، «میدوری» یکی از عشق‌های واناتابه و همچنین «ریکو» هم اتاقی نائوکو که شخصیت مورد علاقه‌ی من در کتاب بود و وقتی داستانی از گذشته‌ی او روایت شد یکی از سوپربخش‌های این رمان بود.
همانطور که می‌دانیم اگر داستان‌های کوتاه موراکامی را کنار بگذاریم، می‌توانیم رمان‌های او را به ۲ دسته‌ی رئال و رئالیسم جادویی تقسیم کنیم، بنابراین اگر کافکا در ساحل بهترین انتخاب و پرچمدار آثار رئالیسم جادویی اوست، این رمان نیز پرچمدار آثار رئال اوست و اگر علاقه‌ای به رمان‌های پایان باز و پر از معما و ابهام موراکامی ندارید می‌توانید این بخش از آثار او را با خواندن این کتاب آغاز و از آن لذت ببرید.
به این رمان هم بدون هیچ تعارف و خجالتی ۵ ستاره میدهم و خواندنش را به همه‌ی دوستانم پیشنهاد می‌کنم.
---------------------------------
امروز مورخ بیست و چهارم خرداد یک هزار و چهارصد، ریویوی فوق پس از اینکه بار دیگر توسط دوستانم مورد اقبال قرار گرفت، به دلیل رویت چند اشتباه نگارشی مورد ویرایش قرار گرفت.
        

1

          نامه ام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرف از ابهام و آینه
از نو برایت می نویسم،
حال همه ی ما خوب است
اما تو باور نکن...
_
سلام و درود.
_
کتاب چوب نروژی اثر هاروکی موراکامی، ترجمه ی آقای غبرایی
داستانی ساده و سرراست، بدون تکنیک و بدون ساختار مدرن داستان نویسی. 
کتاب کمی سرگرم کننده و تقریبا تشابهاتی با دیگر رمانش (سوکورو تازاکی بی رنگ و سال های زیارتش) دارد. یک داستان عاشقانه ی متوسط رو به پایین است که در آن معاشرت هایی پی در پی شکل می گیرد که شاید با فرهنگ ما نا مانوس است.
 پس از خواندن کتاب سئوالی در ذهن من شکل گرفت که اگر دغدغه ی تمام جوانان ژاپن این است که امروز را با کدام دختر یا فردا را با کدام پسر بگذرانم و چه بنوشم و چه بخورم، یا شب را با این بگذرانم و صبح را با آن، پس این پیشرفت چشمگیر ژاپن از کجا آمده است؟؟؟ 
علی رغم اینکه می گویند این کتاب در ژاپن پر فروش است، فکر می کنم چیزی به مخاطب اضافه نکند و تنها دو یا سه روز سرگرم کننده است. 
ولی از خواندنش پشیمان نیستم. 
با مهر.
        

22

          به نظرم این انتخابات و تصمیمات ماست که مارو به انسان تبدیل می‌کنه.  
   این تصمیمات آدمی‌ست که روی سرنوشتشون اثر میذاره و زندگی آدمی خلاصه میشه در تصمیمات خودش. اینکه یک آدم به اعماق تاریکی فرورفته و دیگری در روشنایی قدم میذاره مشخصا از تصمیمات متفاوتشون سرچشمه می‌گیره. ولی صرفاً تصمیمی که گرفته شده در نظرفرد تصمیم‌گیرنده خوب بوده و شاید در نظر افراد دیگر این تصمیم اشتباه محض باشه. چون ما در دنیای دیگران زندگی نکردیم و از دلایلشون هم بی‌خبریم.

   موراکامی با این داستان نشون داد که تصمیمام انسان‌ها درسته که به خودشون مربوط هست ولی تمامی این تصمیمات تاثیر عمیقی روی افراد دور و برشون خواهند گذاشت. تصمیمات زیادی توی این داستان گرفته شد و زندگی های زیادی تحت تاثیرش قرار گرفت.

   به نظرم انسان‌ تصمیم می‌گیره تا تجربه کسب کنه، و میدونم اگه داستان این کتاب واقعی بود شخصیت اول داستان، «واتانابه» به عنوان یک نوجون 20ساله تجربیات عجیبی رو کسب کرد.
و «واتانابه» غمگین شد، چون درگیر تصمیمات غریب اشخاص عجیب شد.

پ.ن: از «موراکامی» داره خوشم میاد چون دست میذاره روی اشخاص عجیب غریب و داستانشون میکنه. بهتر از چی می‌خوام؟ هیچی :)
        

0

          ""زندگی خودتو بگیری؟ عبارت جالبیه، از کی بگیری؟
وقتی که تموم بشه تو نیستی که از دستش می دی.
مرگ تو چیزیه که برای بقیه اتفاق میافته، زندگی تو مال خودت نیست، ازش دست بکش""
بعد از مدت ها کتابی رو خوندم که ترجیح می دم یه چند وقتی بگذره تا کتاب جدیدی رو دست بگیرم نه به خاطر بد بودن بلکه به خاطر تاثیر زیادی که داشت.
موراکامی هیچ وقت نویسنده مورد علاقه من نبود، چرا که همیشه داستان های کوتاه اون رو خونده بودم و فضاسازی فانتزی داستان هاش رو دوست نداشتم، اما این کتاب دید من رو نسبت بهش تغییر داد.
داستان روان و یک خطی جلو می رفت و حتی اتفاقات بد و خوب هم ساده نشون داده می شد، بی هیجان نبود اما شخصیت اصلی در ظاهر نسبت به اتفاقات دور و برش احساسی نشون نمی داد در حالی که درونش غوغا بود.
شخصیت های دیگه هم خوب پرداخت شده بودند و حس و حالشون شبیه همه آدم های عادی بود.
اینکه مرگ رو اینطوری اینقدر درگیر و درهم پیچیده در زندگی به این شیوه هنرمندانه و واقعی بیان کرده بود، ارتباط رو با کتاب و داستان و شخصیت ها بیشتر می کرد.
تنها ایرادی که به داستان می تونم بگیرم اینه که برای جداسازی فضا فقط از غذا و نوشیدنی استفاده می شد،  یک مقدار تو ذوق می زد.
        

1