کوکوی کبوتران حرم
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
4
خواهم خواند
1
توضیحات
فاطمه:عشق نجاتت داده دختر.اسم سربازه چی بود؟ هما:هیچوقت نفهمیدم اسم واقعیشو اتیکت که نداشت یعنی هیچ سربازی اتیکت نداشت مطمئنم که اسم واقعیش نبود.مهم نبود اسمش من عاشق اون وقتایی بودم که اون خاکی و گل آلود از خط می اومد. کنار مخابرات اهواز ساعت نه صبح هر چهارشنبه من وایستاده بودم.می رسید با رفیقاش خداحافظی می کرد سربازای لشگر خرسان می دونستن که یه دختر با چادر عربی همیشه چهار شنبه ها تو محل پارکینگ ماشینای لشگر ایستاده با کی کار داره!... می گفت بیشتر رفیقام به من حسودیشون میشه آخه اون وقتا من با عشوه ای ساختگی خیلی خوشگل بودم!
لیستهای مرتبط به کوکوی کبوتران حرم
یادداشتها