معرفی کتاب شرارتی زیرآفتاب اثر آگاتا کریستی مترجم مجتبی عبدالله نژاد

شرارتی زیرآفتاب

شرارتی زیرآفتاب

آگاتا کریستی و 1 نفر دیگر
4.0
20 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

54

خواهم خواند

26

ناشر
هرمس
شابک
9789643635749
تعداد صفحات
256
تاریخ انتشار
1399/4/9

توضیحات

        هرکول پوآرو برای تغییر آب و هوا و برخورداری از آفتاب به جزیره اسماگلرز در خلیج لدرکومب رفته و در هتل جالی راجرز اقامت دارد. ولی بیشتر از آفتاب به مهمانان هتل توجه دارد: روزامند دارنلی، طراح لباس و پدر استفن لین، کشیش متخصص رفتار زنها، و خانم و آقای گاردنر، زن و شوهری آمریکایی، و هوراس بلات، میلیونری نفرت انگیز، و سرگرد باری، ارتشی بازنشسته، و پاتریک و کریستین ردفرن که از همه لحاظ نقطه مقابل هم اند، کریستین کمرو و گوشه گیر است و پوست سفیدش را از آفتاب دور نگه می دارد و پاتریک برعکس، سالم و سرزنده و قبراق است و آشکارا برای زنها جذابیت زیادی دارد. از دیگر مهمانان هتل، خانواده سه نفری مارشال است. کاپیتان کنت مارشال همراه با دختر جوانش، لیندا، و مهمتر از او همسر فوق العاده زیبایش، آرلنا مارشال که علاقه شدیدی به پاتریک ردفرن پیدا می کند.
هرکول پوآرو که همیشه برای دیدن تقابلهای مختلف چشم تیزبینی دارد، رفته رفته می فهمد که بیشتر مهمانان هتل به نوعی با آرلنا مارشال در ارتباط هستند و هریک به دلیلی از او نفرت دارند ...

"شرارتی زیر آفتاب" به نظر بسیاری از خوانندگان از کارهای خیلی خوب کریستی است. پوآرو در این داستان با نهایت دقت و وسواس عمل می کند و سعی دارد ظاهر آراسته و با وقار خود را در هوای کنار دریا و زیر تابش آفتاب حفظ کند.
      

لیست‌های مرتبط به شرارتی زیرآفتاب

نمایش همه

یادداشت‌ها

          امروز هوا مرطوب بود. باد می‌وزید. باران می‌بارید. مِه هم همه‌جا را گرفته‌ بود، طوری که آدم هیچ‌جا را نمی‌دید. ولی الآن چی؟
الآن مِه ناپدید شده. آسمان صاف است و ستاره‌ها می‌درخشند. زندگی هم این‌طوری است، مادام.🌱
.
هرکول پوآرو برای تعطیلات به جزیره ای میره و در هتلی ساکن میشه که مهمان های متفاوتی در اون حضور دارن؛ یکی از این افراد آرلنا استوارت، همسر کنت مارشال هستش که بخاطر زیباییش خیلی مورد توجهه.
ولی  یه روز جسدش رو کنار ساحل پیدا می‌کنن...
یعنی کدوم یکی از مهمون‌ها قاتله؟
انگیزه‌ش چیه؟
.
داستان نسبتا جالبی داشت، ولی من پایان‌بندی کتاب رو دوست نداشتم. بیش از حد برنامه‌ریزی شده بود.
.
مثل سایر کتاب‌های کریستی که خوندم، شخصیت‌پردازی خوبی داشت :
«تا حالا کمتر احساس کرده بود که به او به چشم آدم نگاه کنند؛ به همین‌دلیل وقتی حس می‌کرد کسی به چشم آدم نگاهش می‌کند، از صمیم قلب ممنون می‌شد.»

«هنوز بچه بود و درک درستی از ابعاد و اندازه‌ها نداشت. یک‌ سال برایش به اندازه ابدیت طول می‌کشید.»
‌.
پنجم دی ماه ۴۰۲
        

12

12