فیل کوچولوی بازیگوش
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
یک روز گرم تابستان، گله ای از فیل ها خسته و تشنه به آبگیر بزرگ و زیبایی رسیدند. فیل کوچولو نیز با افراد خانواده اش در این گله قرار داشت. و فیل ها از کوچک و بزرگ مشغول نوشیدن آب شدند، آن ها با خرطوم های درازشان آب می خوردند و گاهی برای این که خنک شوند و تفریحی بکنند به روی یک دیگر آب می پاشیدند. فیل کوچولو مثل بچه های دیگر مشغول بازی شد و وقتی به خود آمد که متوجه شد همه ی فیل ها از آن جا رفته اند و او تنها مانده است. در این هنگام یکی از ماهی های دریاچه به کمک او آمد و به او گفت که جای پای فیل ها را دنبال کند، چون فیل ها خیس بوده اند بنابراین ردپایشان بر روی زمین مانده است. فیل کوچولو همین کار را کرد اما پس از طی مسافتی دیگر جای پایی ندید. سپس چون غروب فرارسیده بود و برای این که در تاریکی نماد به پیشنهاد یک مار، از سمتی که احتمال می رفت فیل ها رفته باشند حرکت کرد. ناگهان یک سیاهی از دور دید، ابتدا ترسید ولی بعد مادرش را تشخیص داد و با خوش حالی به طرفش دوید و به او قول داد که از آن پس مواظب باشد.