جین ایر

جین ایر

جین ایر

شارلوت برونته و 1 نفر دیگر
4.2
400 نفر |
127 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

47

خوانده‌ام

919

خواهم خواند

271

شابک
0000000072493
تعداد صفحات
256
تاریخ انتشار
1370/10/1

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
ای خواننده ی عزیز، خدا نکند هیچ وقت به آن احساسی دچار شوید که من آن لحظه دچارش شده بودم! خدا نکند چشمهای تان هیچ وقت آن اشک های طوفانی و سوزان و دلخراشی را ببارد که آن لحظه از چشم های من می بارید. خدا نکند هیچ وقت آن طور درمانده و دردمند به درگاه خدا استغاثه کنید که من در آن لحظه می کردم. خدا نکند که شما هم مانند من بترسید که مبادا باعث بدبختی کسی شده باشید که از جان و دل دوستش دارید.شارلوت برونته در 21 آوریل 1816 در تورنتن (برادفرد)، یورکشر، شمال انگستان، به دنیا آمد. در سال 1820 افراد خانواده به هاوِرت، در همان یورکشر، کوچ کردند و پدر خانواده کشیش مقیم آن ناحیه شد و تا زمان مرگ این مقام را حفظ کرد. شارلوت برونته خواهر بزرگ تر امیلی برونته و ان برونته بود که آن ها نیز امروزه از بزرگ ترین نویسندگان کلاسیک جهان به حساب می آیند. شارلوت مانند خواهرش امیلی، در کاوِن بریج به مدرسه ی مخصوص دختران کشیش ها رفت. از 1835 تا 1838 معلم مدرسه بود و بعد هم مدتی در خانه  ها درس می داد. در سال 1842 برای یادگیری زبان فرانسه و آلمانی به بروکسل رفت و در سال 1843 همان جا بار دیگر به تدریس پرداخت. شارلوت در سال 1844 به هاورت برگشت و با دو خواهرش مدرسه ای به راه انداخت اما شاگردی در مدرسه ی آن ها ثبت نام نکرد. اولین رمان شارلوت به نام پروفسور در سال 1857 پس از مرگش منتشر شد. شارلوت از اوت 1846 تا اوت ۱۸۴۷ روی رمان جین ایر کار کرد که در اکتبر 1847 با امضای مستعار کِرِر بِل چاپ شد. رمان شرلی در اکتبر 1849 و رمان ویلت در ژانویه ی 1853 منتشر شد. شارلوت که به خواستگارهایش جواب منفی می داد، سرانجام در ژوئن 1854 ازدواج کرد، اما یک سال بعد، در 31 مارس 1855 از دنیا رفت.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به جین ایر

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

جین ایر

تعداد صفحه

35 صفحه در روز

جین ایر

تعداد صفحه

50 صفحه در روز

پست‌های مرتبط به جین ایر

یادداشت‌ها

 محتشم

1401/2/9

          « زندگی به نظر من خیلی کوتاه است که نمی توانم آن را صرف خصومت یا ثبت اشتباهات کنم …»
کتاب جین ایر ، درباره ی دختری به همین نام است . او پدر و مادرش را از دست داده و نزد زن دایی اش زندگی می کند . دایی مهربانش هم سال ها قبل از دست داده ، کسی که او را به زن دایی بی رحمش ، خانم رید سپرد . جین ایر دختری است که برخلاف بسیاری از دختران آن زمان ، دلش نمی خواهد فقط سرزنش شود و زیر بار هر چیزی برود ، از این رو بود که تصمیم گرفت جسورانه مقابل ستم های خانم رید و فرزندانش بایستد و همین راه او را به لووود ، جایی که قرار بود درست تربیت شود ، باز کرد وجین عمارت گیتسهد را ترک کرد …
کتاب موضوع جالبی داشت . به خصوص که می دانستیم درباره ی زندگی شخصی خود نویسنده است . اما خیلی ایده ی نوینی نداشت . البته این عیب محسوب نمی شود ، بلکه یعنی مثل بسیاری از رمان های کلاسیک قرن 18 و 19 انگلیسی ، دغدغه های دختران آن زمان را به تصویر کشیده بود . دختران قهرمانی که نمی خواستند روند تکراری زندگی را ادامه بدهند و حقوقشان پایمال شود . دوست داشتند عضوی از جامعه باشند و زنانی تاثیر گذار شوند . جین ایر هم تقریبا همان طور بود . 
توصیف های کتاب ، اطلاعات کامل و دقیقی درباره ی فضا و مکان می دادند . من به عنوان فردی ایرانی که تاکنون انگلیس و آن قرن هایش را تجربه نکرده ، به خوبی از تمام زوایا با مردم و فرهنگ آنجا آشنا می شدم . طرز تفکر ، نوع پوشش ، معماری و… . مثل اتاق سرخ عمارت گیتسهد ، اتاق دوشیزه تمپل ، عمارت ثورنفیلد و… ، تمام این مکان ها را به خوبی در ذهنمان تصور می کردیم . 
اما متاسفانه نویسنده در این توصیفات افراط نسبتا زیادی به خرج داده بود . در بسیاری از قسمت ها ، اینها فقط اطلاعات نمی دادند ، بلکه باعث کسل شدن خواننده هم می شدند که این یک نکته ی منفی به حساب می آید . شارلوت برونته می توانست ، هدف و مفهوم داستان را در صفحات کمتری می گنجاند و از توضیحات اضافه ای که اطلاعات لازم و مفیدی نمی دهند ، پرهیز می کرد .  اصل داستان چیز دیگری بود ولی مثلا تا حدود 100 صفحه ی اول ، فقط درباره ی آزار های خانم رید و فرزاندانش ، اطلاعات می گرفتیم . یا به عنوان مثال ، یک بار گفتن این موضوع که شام های لووود فقط کیک و آب است ، کافی بود. اما این توصیف بار ها و بار ها تکرار می شد . 
توصیف ها البته نکته ی مثبت دیگری هم دارد . همین که نویسنده ، تک تک صحنه ها و رفتارهای شخصیت ها را به تصویر کشیده ، باعث می شود نکته ی گنگی هم برای خواننده به وجود نیاید . یعنی بتواند اتفاقات و حتی احساسات شخصیت های ماجرا را به خوبی درک کند و نکته ی نامفهومی وجود نداشته باشد و دچار گیجی نشود . 
شخصیت پردازی های داستان ، خیلی خوب بود . هم از نظر ظاهری و هم از نظر باطنی ، اطلاعات زیادی درباره ی شخصیت ها داشتیم و به خوبی می توانستیم تجسمشان کنیم . این به نظر من بر می گردد به همان توصیفات . یعنی علاوه بر متصور شدن فضا و مکان ، می توانستیم شخصیت ها را هم درک کنیم . چهره ی سبزه عبوس ، کمر باریک و چهارشانه بودن آقای راچستر ، پوست تیره ، سنگدلی ، صورت زمخت و دست و پاهای سنگین جان رید ، مهربانی ، چشمان قهوه ای ، موهای قهوه ای تیره ، پیشانی سفید و کلا زیبایی خانم تمپل و… ، از جمله خصوصیاتی بود که می فهمیدیم . 
اینها با وجود این بود که راوی اول شخص بود و معمولا اول شخص ، در توصیف محدود است . اما از آنجایی که راوی خود جین ایر بود و داستان را می گفت ، نمی توانستیم از نظر ظاهری اطلاعات خیلی زیادی درباره ی او داشته باشیم . هر چند که نویسنده تلاشش را کرده بود که در قالب دیالوگ ها و حرف های شخصیت های دیگر ، درباره ی ویژگی های جین هم بگوید . مثل آخر کتاب که درباره ی ظاهر جین صحبت می شد . با تمام اینها به نظرم بهترین زاویه دید همین بود . چون قصه به گونه ای بود که ما نیاز داشتیم درباره ی احساسات جین ایر هم بدانیم و قطعا جز خودش ، هیچ راوی دیگری نمی توانست آنها را خوب وصف کند .
از نظر ظاهری هم ، جلدش مثل باقی آثار عاشقانه ی کلاسیک افق ، فوق العاده زیبا و دوست داشتنی بود . همچنین جنس خوب و مقاومی هم داشت . به نظرم خودش می تواند به تنهایی هم باعث شود که یک فرد ، کتاب را بخرد . اسمش هم با اینکه خلاقانه نبود و نام خود شخصیت را داشت ، به نظرم قشنگ بود . 
در پایان هم نکته ی مثبتی که وجود داشت این بود که ، با وجود این موضوع که جین ایر جلد دو هم دارد و ما جلد یک آن را خواندیم ، اما به گونه ای تمام نشده بود که گنگ باشد و رها شده باشد . پایان تقریبا مشخصی داشت و این خواننده را اذیت نمی کرد . با تمام نکات مثبت و منفی ، در کل کتاب خوبی بود و به همه بخصوص کلاسیک خوان هایی مثل خودم ، توصیه می کنم . 
« حس پیشگویی یا حس ششم ، احساس غریبی است ؛ همین طور هم فکری و معجزه . ترکیب این سه با هم معجون رمز آلودی می سازد که برای انسان ناشناخته باقی مانده است . من هیچ گاه به حس ششم نخندیده ام ، زیرا که چنین حسی در من وجود دارد … »
        

11

          جین ایر دختر یک کشیش نسبتا فقیر و مادری که به خاطر این ازدواج با این کشیش از خانواده طر شده خیلی زود مادر و پدرش رو از دست میده و برای زندگی پیش دایی و زن دایی و سه فرزندشون فرستاده میشه اما خیلی زود دایی رو هم از دست میده. از همون ابتدای کار زن داییش خانوم رید از اون خوشش نمیاد ولی به خاطر قولی که به همسرش داده از جین ایر نگهداری میکنه اما نه با مهربانی. جین ایر حالا بعد از سالها نشسته و زندگیش رو از ده سالگی برای ما تعریف میکنه اما اکثرا جوری تعریف میکنه که انگار همون جین ده ساله، هجده ساله یا بیست ساله اون وقایع رو تعریف میکنن. جین ده ساله خیلی زود با زن دایی و فرزندانش به مشکل میخوره و به یک مدرسه ی شبانه روزی مذهبی میره. ما با جین همراه میشیم تا داستان زندگی پر فراز و نشیبش رو برامون تعریف کنه که هم سختی داره هم غم هم فقر هم خوشحالی و عشق و امید. داستان زیبا و لطیفه اما یه جاهایی هم به نظر میاد توصیفات از داستان پیشی میگیره اما چیزی از جذابیت داستان کم نمیشه.ه
        

1

          خوب بود ولی نه خیلی.
یه سری صحنه‌ها واقعا زیبا و تأثیرگذار بودن و یه حس معنوی قشنگی داشتن. قصهٔ عاشقانه‌ش هم در مجموع خوب بود، هر چند که بعضی صحنه‌ها رو نپسندیدم. اون راز بزرگ داستان رو هم چون از قبل می‌دونستم یه مقدار از جذابیتش کم کرد برام. البته با این راز بزرگ هم یه مقدار مشکل دارم و خیلی اغراق‌شده بود به نظرم...

یه نکتهٔ منفی تأکید بسسسسیار زیادش روی زشت بودن شخصیت اصلی بود‍! خب باشه زشته! فهمیدم! دیگه نمی‌خواد اینقدر از زبون تمااااام شخصیت‌ها اینو تکرار کنی. واقعا طبیعیه هر کی به آدم می‌رسه تو روش برگرده بگه تو خیلی زشتی؟!‌ یا حتی پشت سرش؟!
بعد اینطوری هم بود که اصولا آدمای خوشگل یا بدن یا هیچی حالیشون نیست و نفهمن! خب باشه، خوشگل بودن به معنی خوب بودن و باهوش بودن نیست ولی اینا متضاد هم نیستن! یعنی نمیشه یه نفر هم خوشگل باشه هم باهوش و خوب؟!
در واقع درسته که این خیلی بده که تو خیلی از کتابا برعکسش هست، اینکه قهرمان داستان هم از نظر قیافه هم از نظر اخلاق و شخصیت همه‌چیزتمومه، ولی دلیل نمیشه برای رد این موضوع آدم از اون طرف بوم بیفته!
کلا هم شخصیت‌های بد این کتاب واقعا بدیشون یه حالت بزرگنمایی‌شده‌ای داشت. نمی‌دونم کلا من خیلی نمی‌تونستم قبولشون کنم...
        

10

        کمی طول کشید تا ذهنم رو مرتب کنم و یادداشتی درمورد این کتاب بنویسم اما هنوز هم جملاتم درست درنمیان و امیدوارم به بزرگی خودتون ببخشین و نادیده بگیرین 🙏🏻
اول که کتاب رو شروع کردم و متوجه شدم که قراره از کودکی جین روایت بشه خیلی خوشحال شدم چون این مدل رو دوست دارم اون هم طبق تصوری که از کتاب مجموعه امیلی تو ذهن داشتم پیش رفتم. اما دیدم جین خیلی متفاوت از امیلی هست. کودکی ساکت و تنها. حس می‌کردم کودکی جین و زمانی که در مدرسه بود زندگیش و فضای کتاب، تاریک و بی روحه. وقتی به مکان دیگه ای رفت وجود ادل و خانم فیرفاکس کمی رنگ و روشنی بخشید و این قسمتش رو من خیلی دوست داشتم مخصوصا ادل کوچولو رو.
موضوعی که خیلیی توجه منو به خودش جلب کرد؛ توکل و اعتقاد قوی جین به خدا بود. این مورد بسیار در کتاب دیده می‌شد و خیلی موضوع قشنگی برای من بود.
مورد دیگه هم عشق و تعهد جین بود. جین می‌تونست خیلی راحت فردی که عاشقش شده بود رو رها و فراموش کنه و با شخص خیلی بهتری ازدواج کنه اما اونقدر عشقش قوی بود که هیچ مرد دیگه ‌ای به چشمش نیومد. البته تفاوت سنی شون موضوعی بود که به سختی تونستم کنار بیام و خیلی سعی میکنم نادیده‌اش بگیرم 🌚
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5