مهدی باکری به روایت همسر شهید عمومیفلسفهاسلامی مهدی باکری به روایت همسر شهید مریم برادران حقیر و 1 نفر دیگر 4.4 31 نفر | 7 یادداشت جلد 6 خواهم خواند نوشتن یادداشت با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید. در حال خواندن 1 خواندهام 75 خواهم خواند 9 ناشر انتشارات روایت فتح شابک 9786003301344 تعداد صفحات 72 تاریخ انتشار 1392/8/11 نسخههای دیگر نشر پخش کتابخون توضیحات این کتاب، جلد ششم از مجموعه «نیمه ی پنهان ماه» می باشد که به بیان زندگی نامه و خاطرات شهید مهدی باکری از زبان همسرشان می پردازد. فلسفه اسلامی عمومی لیستهای مرتبط به مهدی باکری به روایت همسر شهید محمد کامیابی کتاب های سال 1402 69 کتاب این لیست شامل کتاب هایی است که در سال 1402 مطالعه شده 2 27 مشکات عبادیان نیمه پنهان ماه! 34 کتاب سری کتاب نیمه پنهان ماه از انتشارات روایت فتح .شهدای دفاع مقدس به روایت همسرانشان 0 17 رقیه بانو شهیدان باکری 46 کتاب 🌱🌱🌱🌱 0 0 یادداشت ها محبوبترین جدید ترین همشهری جوان 1401/3/22 برادر بزرگتر ششمین جلد از مجموعه پر طرفدار «نیمه پنهان ماه»، با روی جلدی شیک و متفاوت که جان میدهد برای هدیه دادن به یک دوست. مهدی باکری، برادر بزرگتر حمید باکری بوده، اما دیرتر ازدواج میکند، آن هم با دختری که اسلحه به دست بوده و تازه مهرش هم یک جلد قرآن مجید میشود و یک کلت کمری! زندگی این زن و شوهر چهارسال بیشتر طول نمیکشد، چرا که مهدی از خیلی وقت پیش، آماده پرواز بوده است. هفتهنامهی همشهری جوان، شمارهی 19، 31 اردیبهشت 1384. 0 0 زینب 1402/6/24 کتاب محتوای جذاب و گیرایی دارد، ولی حیف و صد حیف! که در مجموعه ی نیمهیپنهان ماه، همهچیز به طور مختصر نوشته شده:) آدم به اندازه ی کافی سیراب نمیشه. 0 12 زهرا راوی 1403/6/24 نیمه ی دیگری که زیبا بود وباشکوه ، غم انگیز بود و پر از شوق 0 0 مظفری 1401/8/22 بسم الله الرحمن الرحیم اگر نخوانده بودمش، فیلم موقعیت مهدی را نمیفهمیدم... آقا مهدی، یکی از نوادری است که خیلیها نفهمیدنش. 0 0 علی عموکاظمی 1402/10/8 شهید مهدی باکری به روایت همسر بخشهایی از کتاب: - فرمانده لشکر که شد، خودش چیزی نگفت. فاطمه از حمید آقا شنیده بود. مهدی که آمد، گفتم "سلام آقای فرمانده." جا خورد. گفت "این حرفها چیه؟" و دیگر به روی خودش نیاورد. - دستم را بردم جلو که یک تکه از نان بکنم. گفت "تو نباید از این نانها بخوری." گفتم "چرا؟" گفت "این نون مال رزمنده هاست" گفتم "من هم زن رزمنده ام" گفت "نه فقط رزمنده ها" شب را من با خرده نانهایی که داشتیم سر کردم. خیلی مراعات میکرد. به قول مادربزرگشان، این دوتا برادر، مهدی و حمید را میگفت، شورش را درآورده بودند. میگفت "برید ببینید بعضی از همین پاسدارها به کجاها رسیده اند، چه دم و دستگاهی به هم زده اند." و شاهد مثال می آورد. مهدی شانه های مادربزرگ را بغل میگرفت و تکان میداد و میگفت "مادربزرگ، ضد انگلاب شده ای ها!" و میخنداندش. -خودکارش گوشه اتاق بود. برداشتم که بنویسم.، یک داد زد "اون خودکار رو بذار سر جاش." گفت: "از خودکار خودمون استفاده کن اون مال بیت الماله، نه استفاده شخصی." ترسیدم. فکر کردم چی شده من فقط میخواستم اسم چندتا سبزی را بنویسم؛ همین. گفتم: "تو دیگه خیلی سخت میگیری." تا آمدم از فلان و بهمان بگویم، گفت: "به کسی کار نداشته باش. ما باید ببینیم حضرت علی و امام چطور زندگی میکنند." 0 0 محمد کامیابی 1402/2/27 کتاب جالبی بود ماجرای شهدا از دید همسرشون جذابیت خاصی داره 0 3 سقا علمدار 1402/1/13 ماجرای خواستگاری و مهریه ی خانوم که یه کلت کمری بود خیلی جالبه. یک فیلم هم ساختن درباره این شهید عزیز به اسم موقعیت مهدی. نگرانی های شهید مهدی و همسرش بعد از شهادت آقا حمید، دل آدم رو خون میکنه... «شهید مهدی باکری؛ نیمه پنهان ماه ۶» را از طاقچه دریافت کنید https://taaghche.com/book/75018 0 1