A Christmas Carol

A Christmas Carol

A Christmas Carol

3.8
40 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

82

خواهم خواند

17

خرید از کتابفروشی‌ها

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

سرود کریسمس در میان همة داستان ها و رمان های چارلز دیکنز اثری خوشبخت و خوش اقبال است. داستانی است نوستالژیک برای خوانندگان غربی و شیرین و احساسات برانگیز برای همة مردم دنیا.چارلز دیکنز انگلیسی آن را در سال 1843، زمانی نوشت که شهرتی جهانی یافته بود. اقبال و خوشبختی کتاب یکی ناشی از همین شهرت نویسنده بوده و دیگر از آن رو که تا امروز فیلم ها و کارتون ها و نسخه های مصور بسیاری براساس آن تولید و به زبان های مختلف ترجمه شده است. چارلز دیکنز بیش از هر چیز با رمان هایالیور توئیست و آرزوهای بزرگ به قلة موفقیت رسید.این کتاب در مجموعة شاهکارهای ادبی جهان منتشر شده است.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به A Christmas Carol

یادداشت‌های مرتبط به A Christmas Carol

            بعضی آثار هستند که آنقدر اقتباس شده اند، خودشان  (یعنی منابع اصلی این همه اقتباس)                رفته اند ناپیدا . حالا حکایت سرود کریسمس دیکنز است . 
خودم قبل از خواندن کتاب ، با شنیدن اسم سرود کریسمس قیافه ی اردکِ  اسکروج نامی خاطرم می آمد.غافل از آنکه توی داستان اصلی همه آدمند !.
کلیت داستان و شاید حتی پایان بندی  آن را هم همه مان پیشاپیش  بدانیم اما این اصلا باعث نمی شود از کتاب لذت نبریم و در داستان آن غرق نشویم . 
 داستان داستانِ تحول شخصیتی ست اما بر خلاف خیلی از داستان و رمان  ها ( عامه پسند هاشان ) تغییر عقیده شخصیت اصلی عمیق و منطقی ست . یعنی  با این بلاهایی که ارواح سر اسکروج آوردند هرکه بود متحول می شد ! .
 اگر فهم درستی از رئالیسم جادویی داشته باشم ، دیکنز 180 سال قبل رمانی به این سبک نوشته و چقدر هم تر و تمیز از آب در آمده .!
ترجمه خانم طاهری هم خوب و روان بود و به نظر می آمد تلاش شده که متن امروزی نشود ( 1843 نوشته شده !) 
طراحی های چاپ اول کتاب هم به صورت سیاه و سفید آمده که کار قشنگی ست .
ارجاعات مفیدی هم آخر کتاب هست که اگر پاورقی بودند خیلی بهتر بود . 

در آخر بخش کوتاهی از رمان :
( شاید بنظر مسخره بیاید اما این قسمتش خیلی یادم مانده ):

اسکروج در همین وضع ماند تا اینکه زنگ سه ربع به صدا در آمد و این چنین ناگهان به یاد اخطار روح افتاد که به محض نواخته شدن زنگ ساعت یک ، یکی نازل خواهد شد. مصمم شد که بیدار بماند تا آن ساعت بگذرد ،  و با توجه به اینکه به خواب رفتن همان قدر برای او استبعاد داشت که رفتن به آسمان ،  این شاید عاقلانه ترین تصمیمی بود که از او بر می آمد .
آن یک ربع سخت به درازا کشید ، طوری که چند بار یقین یافت که ناخواسته چرتش برده است و صدای ساعت را نشنیده است . بالاخره صدای آن به گوش گشوده اش رسید .
«دینگ ، دانگ!»
اسکروج که می شمرد گفت : « یک ربع .»
«دینگ ،  دانگ!»
اسکروج گفت : « نیم !»
«دینگ ، دانگ!»
اسکروج گفت : « یک ربع به. »
«دینگ ، دانگ!»
اسکروج پیروزمندانه گفت : « خودِ ساعت ، تمام شد !»
پیش از اعلام ساعت ، که حالا با زنگی بم و خفه و بی حالت و محزون به صدا در آمد ، این را گفت . 
در همان لحظه نوری اتاقش را روشن کرد و پرده های دور تختش به کناری رفتند .
          

13