مرگ در آند

مرگ در آند

مرگ در آند

3.7
11 نفر |
8 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

18

خواهم خواند

17

"ماریو بارگاس یوسا "ـ نویسنده پرویی ـ در "مرگ در آند "صحنه رویداد داستانی را به مکانی پرت در بلندیهای آند می برد .گم شدن پی در پی کارگران کارگاه جاده سازی، گروهبان لیتوما و همکارش را با وضعیتی شگفت روبه رو می کند . از یک سو باورهای خرافی دیرین مردم و از سوی دیگر حضور چریک های "راه درخشان " که سال هاست بر ضد حکومت می جنگید، آنان را در یافتن علل فاجعه ناتوان کرده است .آنچه در این منطقه دور افتاده "آند "می گذرد سراسر قساوت است و خشونت . حتی طبیعت هم گویی سیمای مهربان خود را از این مردم دریغ می دارد .این مردم از هیچ سو ایمن نیستند، یا از نیروهای مرموز نهفته در این گروه های رعب انگیز در هراس اند، یا هر لحظه باید نگران حمله چریک های جوان و بی رحم باشند .یا گاه به گاه نیروهای دولتی که در قساوت و ویرانگری از همه بی رحم ترند و این گونه وضعیت زندگی در این مکان عقب افتاده بیش از پیش دشوار می شود . در "مرگ در آند"، نویسنده خشونت را در ابعاد مختلف آن بررسی می کند .نخست، خشونتی دیرین که پس از هزاران سال بار دیگر به صورت مناسکی هولناک سر از خاک برآورده است .دیگر، خشونت نیروهای اپوزیسیون که برای رسیدن به ناکجاآباد کاری جز کشتن و سوختن و تباه کردن نمی شناسد و سرانجام، خشونت و فساد حکومت که در مقابله با خشونت دست به خشونت متقابل می زند .بدین ترتیب، این همه، وضعیت پوچ و رعب انگیزی است که هیچ کس از آن جان به در نمی برد .ماریو بارگاس یوسا در این کتاب همه نیروهایی را که در این یک قرن اخیر در پرو یا شاید سراسر آمریکای لاتین فعال و تاثیرگذار بوده اند با زبانی تلخ و گزنده محکوم می کند .

لیست‌های مرتبط به مرگ در آند

یادداشت‌های مرتبط به مرگ در آند

            بالاخره تموم شد
کتاب‌های زیادی خوندم که تا اواسطش هم هنوز تصمیم نگرفتم که ازش خوشم آمده یا نه. اما احتمالا این اولین کتابی باشه که حتی الان که تمام کردم هم نظرم رو در موردش نمی‌دانم. 
احتمالا سیاه بودن داستان و سیاه بودن فضاش و سیاهی‌ای که توی تک‌تک خرده‌داستان هاش جریان داشت باعث شده اینجوری حس کنم. شاید هم ادبیات جدی برای من نیست. شاید باید برگردم به همون آگاتاکریستی و توهم حل شدن همه مسائل با هوش و ذکاوت. احتمالا داستان هنوز برام راه فراریه از تاریکی دنیا و سیاه بودن بیش از حدش اذیتم می‌کنه. نمی‌دونم.

از لحاظ فرم هم واقعا کتاب عجیبی بود. صفحات اولش اشتباه ویرایشی زیاد داشت اما ترجمه‌اش در کل واقعا تمیز بود. این فرمی که داستان گذشته قاطی داستان حال گفته می‌شد و عملا بازخورد شنونده داستان گذشته در حال لابلای جملات اومده بود رو هم خیلی حال نکردم. شاید هم برای آخر شب‌ها که کتاب رو میخوندم زیادی گیج ‌کننده بود واگه تو روز میخوندم انقدر گیج نمی‌شدم:)

در نهایت نمره‌ام بین دو و سه هست. دو اگر نظر شخصی من مهم باشه و سه  یا حتی چهار اگر فرم و قدرت کتاب رو در نظر بگیریم. و خب توی ریویوهای اینجا من خیلی مهمترم 😈
          
            گفتار اندر توصیف کتاب
جذاب همانند گلِ دقیقه ۸۶ آقاکریم باقری به استقلال، دوست‌داشتنی همانندِ نیکول کیدمن، کشش فراوان همانند ترکیب پنیر موزارلا با شیرآوران، تلخ و آتشین همانند عرق‌سگیِ سگیِ کوچصفهان و گوارا همانند یک لیوان آب‌جویِ پرکف در یک شب‌ زمستانی در جاده‌هراز...
هووووف، شرمنده چون از این بهتر نمی‌توانستم این کتاب را توصیف کنم.
نخستین کتابی بود که از یوسا می‌خواندم و خواندن او را به پیشنهاد یکی از دوستانم با این کتاب آغاز نمودم که نهایتا تجربه‌ای فوق‌العاده برای من بود و او به واسطه‌ی سبک قلمش و همچنین پرداخت به فرهنگ مردمانش به یکی از نویسندگان مورد علاقه‌ام تبدیل گشت، چون من عاشق خواندن فرهنگ‌های مختلف در قالب داستان هستم.
گفتم فرهنگ اجازه بدهید شما را مهمان بریده‌ای از کتاب کنم:
"لیتوما از مردهایی که سر میز مجاور نشسته بود پرسید: شماها به آل عقیده دارید؟
یکی‌شان به حرف آمد: ما چه می‌دانیم، شاید.
بعد، دیگری که کلاه ایمنی به سر داشت، گفت: من عقیده دارم. وقتی این‌همه آدم از آن حرف می‌زنند لابد یک چیزی هست."

هشدار نامه
پیش از هر نقل و سخن، لازم است عرض کنم که داستان این کتاب ادامه‌ی داستان کتاب «کتاب چه کسی پالومینو مولرو را کشت؟» می‌باشد و من متاسفانه از این نکته اطلاع نداشتم و دوستی که من را تشویق به یوسا خوانی کرد نیز به من چیزی در این مورد نگفته بود. درست است که در طول خواندنش احساس نکردم به کتابی نیاز دارم اما از آنجایی که شخصا حساسیت زیادی روی ترتیب داستان‌ها و کتاب‌ها دارم به همین منظور به شما هشدار می‌دهم اگر مثل من تمام جزئیات برایتان مهم است، ابتدا به سراغ آن کتاب بروید.

گفتار اندر داستان کتاب
گروهبان لیتوما شخصیت اول کتاب به همراه معاونش توماس در پاسگاهی در یکی از کوهستان‌های دورافتاده‌ی پرو مشغول انجام وظیفه است.
ماجراهای پروژه‌ی راه‌سازیِ نیمه‌کاره، غیب شدنِ مرموزِ سه مرد به نام‌های «دمتریو، کاسیمیرو و پدریت»، خاطراتِ گذشته‌ی توماس به همراه توصیفات نویسنده از سیاست، فرهنگ و عقاید مردمانِ بومیِ کشورش که گاه جشن و سرور است و گاه آشوب و خشونت، خمیرمایه‌ی داستان است.
تکرار می‌کنم که من یوسا را نمی‌شناختم و پس از این کتاب او را اینطور شناخته‌ام که او نویسنده‌ای نیست که در کتابش به موضوعی ورود و یک خط داستانیِ مشخص را تا انتها دنبال کند بلکه چند داستان را همزمان با سبکِ دوست‌داشتنیِ سیال ذهن به پیش می‌برد.

پند نامه
هر کسی با رقصیدن و عرق خوردن، سیر و سفر نمی‌کند، فقط بهترین آدم‌ها. آدم باید خودش بخواهد، باید غرور و خجالتش را بگذارد کنار، باید از آن برجی که آدم‌ها می‌روند و بالاش می‌نشینند، بیاید پایین. آن آدمی که دل به خواب نمی‌دهد، خودش را فراموش نمی‌کند، یا غرور و خودپسندی‌ش را کنار نمی‌گذارد، آن آدمی که وقتی می‌رقصد خودش رقص نمی‌شود یا وقتی می‌خواند خودش موسیقی نمی‌شود و وقتی عرق می‌خورد خودش مست نمی‌شود، این آدم از توی زندان در نمی‌آید، سیر و سفر نمی‌کند، توی جلد حیوان خودش نمی‌رود، بالا نمی‌رود تا تبدیل به روح. این‌جور آدمی زندگی نمی‌کند، خودش نابودی‌ست، یک مرده‌ای است که نفس می‌کشد.

نقل‌قول نامه
"من هر چیزی را باور می‌کنم گروهبان، زندگی کاری کرده که من از هر آدمی توی دنیا زودباورتر شده‌ام."

"انقلاب میلیون‌ها چشم و میلیون‌ها گوش دارد. هیچ‌کس نمی‌تواند از چشم خلق پنهان بماند و از مجازات فرار کند."

"آدم تا وقتی فکر نمی‌کند خوش است."

"شاید مقدر باشد یک‌کمی دیگر عذاب بکشی. بعضی عطش‌ها هست که هیچ‌وقت سیرایی ندارد، یکسر بیشتر و بیشتر می خواهد، اما آن چیزی که دلت را غرق خون کرده عاقبتش خیر و خوشی است."

"فقط آدم‌های احمق دلشان می‌خواهد قبل از رسیدنِ اجل بمیرند. این زندگی چیزهای جالبی دارد."

"اگر هر چیز بدی کار شیطان باشد، دیگر هیچ حادثه‌ای توی دنیا وجود ندارد."

"مصیبت‌های بزرک علاجشان هم بزرگ است."

"ما همیشه دنبال خطر می‌گردیم. مگر خطر مال زندگی نیست، زندگی‌ای که به زنده بودن بیارزد؟ اما امن و امان بودن آدم را کسل می‌کند، احمقانه است، عین مرگ است."

کارنامه
حقیقتا از خواندن هر سطر این کتاب لذت بردم و اعتراف می‌کنم حتی یک‌لحظه به نمره‌های یک، دو و سه‌ستاره فکر هم نکردم اما بین چهار و پنج‌ستاره کمی فکر کردم، نمره‌ی عادلانه از نظر من برای این کتاب ۴.۵ستاره هست چون با همه‌ی لعنتی و فوق‌العاده‌ بودنش نهایتا طوری نبود که بگویم آخیشششش روحم به اورگاسم رسید، اما چون نخستین کتابی بود که از یوسا خواندم و شناخت دیگری از او ندارم، طبیعتا نمی‌توانم لطف و ارفاقی به او بکنم، بنابراین ۴ستاره را برایش منظور می‌کنم و خواندنِ آن را به سایر دوستانم نیز پیشنهاد می‌کنم.
          
            ...
دیشب، تنها چند صفحه از کتاب باقیمانده بود که دیگر خواب امانم نداد. صبح که از خواب بیدار ‌شدم، به محض باز شدن چشم‌هایم شخصیت‌ها و داستان کتاب سرازیر شد در ذهنم. در تمام طول امروز به پایان قصه فکر می‌کردم. دوست داشتم که هرچه سریع‌تر چند صفحه‌ی باقیمانده را بخوانم و بالاخره بفهمم که ماجرای سه نفری که در کوهستان‌های آند مفقود شده بودند به کجا می‌رسد و این تعلیق سی‌صد صفحه‌ای را یوسا چطور به آخر می‌رساند. 
داستان کتاب بی‌رحمانه بود. چطور می‌شود این همه قصه‌های تو در تو، جذاب، آمیخته با جادو و خواب را پشت سر هم ردیف کرد. دوست ندارم با نگاه فلسفی و جامعه ‌شناختی به کتاب نگاه کنم که مثلا یوسا در این کتاب خرافات موجود در جامعه‌ی آن زمان پرو را نقد کرده یا ریشه‌های خشونت را فلان ‌‌و بهمان. لذت خواندن قصه را کمرنگ می‌کند. قصه‌ و تعلیق و جادوی کتاب می‌تواند تا مدت‌ها ذهن شما را درگیر کند. مطمئنم که روزها شاید به این کتاب و شورانگیزی قصه‌اش و تعلیق بی‌رحمانه‌اش فکر می‌کنم و سرنوشت آن سه نفر مفقود شده در کوهستان آند را فراموش نمی‌کنم. و خواب‌ها و جادو‌ها و ارواح و خدایگان کوه‌های پرو .