اصلا قشنگ نیست نخونید🏃🏼‍♀️
        

          این کتاب هم مثل کتاب بخشنده داستانی روان  و متفاوت داست.
سیر داستانی در این کتاب بود مثل جلد اول به دنیایی متفاوت اشاره داشت که توسط قهرمان نوجوان داستان روایت میشد و او سعی در تغییر شرایط موجود داره.
        

          
کتاب تو یک جامعه آخرالزمانی میگذره اما اینبار برخلاف جلد اول، یک جامعه بدوی و ساده. زنها کارشون کشاورزی و بافت پارچه است و مردها شکار. جامعه ای که در اون انسانها براساس تواناییها و سودشون برای نفع جامعه دسته بندی میشن و افراد دارای معلولیت و بیمار درش جایی ندارن. اما این وسط، یه دختر معلول، توانایی داره که برای گردانندگان این جامعه مهمه.
جلد اول کتاب رو بیشتر دوست داشتم و اینکه ادامه اون داستان نبود، سرخورده ام کرد اما به عنوان یک جامعه کاملا متفاوت از جلد قبل،یک بخش دیگه از دنیای خلق شده توسط نویسنده جالب بود.
از انتشارات دیگه ای خوندم. به اندازه جلد اول دوسش نداشتم اما بازم درایت و شجاعت قهرمان داستان رو تحسین میکنم. منتظرم ببینم تو جلدهای بعدی چجوری به هم ربط پیدا میکنن و آینده چی میشه. داستان هم جای بدی تموم شد به نظرم که فکر میکنم تو جلدهای بعدی ادامه داشته باشه.
        

          جلد دوم از چهارگانه لویس لوری 
روایت رنج بود و تلاش برای رهایی از گردباد نشدن ها و ندیدن ها. روایت انتخاب شدن و انتخاب کردن. دختر قصه را دوست داشتم تلاشش را و در نهایت انتخابش را ... 
فقط از بس تحمل و صبر است که می توانی آن انتخاب بدون هیجان و آگاهی انتهای قصه را داشته باشی!
        

          در جستجوی آبی‌ها
لوییس لری

دومین جلد از چهارگانه‌ای  است که جلد اولش کتاب بخشنده بود. در ظاهر داستانهای چهار جلد ربطی به هم ندارند اما گویا یک نقطه تلاقی پایانی دارند. 
بخشنده در فضای مدرن و آینده می‌گذشت اما فضای در جستجوی آبی‌ها قرون وسطایی بود. زندگی در دهکده‌ای که بیخبر از دنیاهای دیگر است.
اوایل داستان ذهنم مدام می‌رفت سراغ سینمایی the village شیامالان که سالهاست داستانش ته ذهنم رسوب کرده است.

شخصیت اصلی بخشنده پسر بود و اینجا شخصیت اصلی دختر است. دختری که گلدوزی و رفوگری خیلی خوب بلد است. مادرش را از دست داده و حالا در دهکده کار بزرگی به او محول شده است.
برای ۱۰ سال به بالا

        

          کتاب زمان امتحانات دی ماهم هم تموم شد😅
خیلی قشنگ بود و پایانش کلا اشکام سرازیر شد🥲
متاسفانه زمانی که داشتم نقد هارو  قبل از شروع کتاب  در به‌خوان میخوندم متنی رو دیدم که بدون اسپویلر آخر ماجرا رو اسپویل کرد و واقعا این قضیه خیلی ناراحت کننده بود برام😕
اما به دور از این قضایا باید بگم تا وسطاش خیلی من رو جذب خودش نکرد و ماجرایی نداشت (به جز چندین صفحه اولش) که برام سوال پیش بیاد چی میشه و ...🙃
و یکی از نکاتی که من اولای کتاب خوشم نیومد این بود که بعد از یه مکالمه  کوتاه ، خاطراتی تعریف می‌کرد که باعث می‌شد من رو از موضوع مکالمات دور کنه و شاید فقط برای من جزو معایبش بوده باشه🙂
ولی با این حال به نظرم کتاب قشنگی بود و موضوع جالبی داشت🥲
        

          به جذابی جلد اول (بخشنده) نبود ولی خوب بود. بیشتر مشتاق بودم بخونم تا ببینم چه ارتباطی با جلد اول داره.
        

          دوستش داشتم :")
عاشق تصویرِ مرد نابینای پیرهنْ آبی شدم و گریه‌م گرفت.
---
«رفته برات آبی بیاره!»
«آبی؟منظورت چیه؟»
«نمی‌دونم خانم.گفت اون طرفی ها آبی دارن٫ و رفته برات بیاره.»
        

          مثل جلد اولش (بخشنده) دوستش داشتم و حسرت خوردم چرا مدت‌ها در لیستم بوده و نخوندمشون
این جلد رو از کتابخانه عمومی گرفته بودم یک خط از کتاب سانسور شده بود توسط سانسورچی معلوم‌الحالی🥲🥲
‌
میخوام برم جلد سومش رو هم از کتابخانه بگیرم و بخونم😊


        

          کتاب قشنگیه 
قدرت یه دختر وقتی که هیچی نداره ولی استعداد هاش نجاتش میده رو نشون میده 
.
من اولش بخاطر اسم قشنگ کتابش برداشتم شروع کردم به خوندن، بعد غرق داستان زیبا و محسور کننده اش شدم و قدرت دختره منو مجذوب خودش کرد و عاشقش شدم...
        

          دختر بچه ای که مادرش رو ازدست میده و پدرش را هم در کودکی منتها پدرش زنده است  بعدها همدیگه رو توسط کودکی بنام مت پیدا می‌کند خیلی جالبه جذاب کتابی بسیار اموزنده