سه بار خوش شانسی
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
25
خواهم خواند
7
نسخههای دیگر
توضیحات
کلید حل معما در دست کیست؟ تابستان است و همه چیز خوب پیش می رود. اما ناگهان خبر یک قتل در شهر می پیچد. بچه دزدی، تصادف شدید و توفان هم چاشنی ماجرا می شوند. حالا دختر نوجوانی به اسم مو می خواهد همراه با صمیمی ترین دوستش گره پیچیده ترین اتفاق زندگی اش را بازکند و با استفاده از حس کارآگاهی اش پرده از راز قتل بردارد. سه بار خوش شانسی در سال 2013 در فهرست پر فرشو ترین رمان های نوجوان نیویورک تایمز قرار گرفت و عنوان بهترین کتاب مجله ی نقد کرکس و پابلیشرز ویکلی در سال 2012 را از آن خود کرد. سه بار خوش شانسی اولین رمان شیلا ترنیج برای نوجوانان است.
یادداشتها
1403/9/19
0
1401/2/29
خبر قتل در شهری کوچک می پیچد. خبر قتل مردی که کاری به کار کسی نداشت. از آن مردان مظلوم و همیشه ساکت و مهربان نبود، برعکس، مردی بود تقریبا همیشه اخمو و گرفته. این قتل دقیقا بعد از دزدیدن قایل آن مرد توسط دوست شخصیت اصلی داستان است. اما او که نمی تواند قاتل باشد... قاتل کیست که هم او را نمی شناسند و هم همینطور در شهری متشکل از دو خیابان برای خودش می گردد؟ همانطور که گفته شد ماجرای کتاب در مورد دختری به نام "مو" است که از ابتدای تولدش مادرش را به دلیل طوفانی ندیده و نمی شناسد و همیشه به همراه صمیمی ترین دوستش "دیل" به دنبال مادرش می گردد. ناگهان در شهرشان ماجرای قتلی اتفاق می افتد و "مو" و "دیل" به دنبال قاتل آقای جسی (مقتول) میگردند.... اول از همه اینکه باید بگویم مقتول کتاب مثل خیلی از کتاب های معمایی_جنایی شخصیتی کلیشه ای نداشت. و نمی دانم چطور شد که دقیقا به همین دلیل دلمبرای مقتول داستان بیشتر سوخت. چیز دیگری که در این رابطه میخواهم بگویم این است که از وارد شدن به موقع شخصیت واقعی قاتل خوشم آمد. راستش به نظرم اگر زودتر از اینها وارد داستان می شد داستان حوصله سربر و خسته کننده میشد. و اگردیرتر وارد میشد شخصیتی غیرقابل باور و غیرقابل درک پیدا می کرد.البته لازم است بگویم این که درطول داستان مقدمه سازی های ساده اما غیرقابل حدسی که برای ورود قاتل چیده شده بود کمک زیادی به باور کردن قاتل کرد. اگرچه باید بگویم که منفی بودن دستیار قاتل را پیش بینی کرده بودم. نکته ی دیگری که به ذهنم میرسد این است که شاید برخلاف خیلی ها شخصیت کلنل را دوست داشتم. احساس میکردم حرفای منطقی زیادی می زند و با وجود اینکه گذشته مبهمی دارد، شخصیت الانش به جز مورد سنش کاملا مشخص بود. در مورد سنش هم باید بگویم که تا قبل از صحبت های ته کتاب مادر غیر واقعی اما حقیقی "مو" شخصیت کلنل جوانی که مثلا سربازی رفته تصور میکردم. نکته بعدی که به صحبت های کلنل مربوط است هم مبحث دیالوگ هاست. دیالوگ به غیر از دیالوگ های کلنل که به دلیل شخصیتش بود همه محاوره بود. دیالوگ های کلنل هم آنقدر ادبی و کتابی نبود که خواننده متوجه نشود، فقط در حدی بود که فرق کلنل با دیگران مشخص باشد. توصیفات داستان هم خوب و زاویه دید اول شخص داستان هم کمکی به ای قضیه کرده بود. اینطور بگویم که برای ماجرای پدر دیل، واقعا او بدم می آمد و واقعا دلم میخواست خودم حسابش را برسم. و وقتی که او وارد خانه خانواده دیل شد عمیقا می ترسیدم که نکن همچین آدمی که اکثرا عقل درستی ندارد واقعا کاری کند. بعد از آن به طرز وحشتناکی دلم برای دیل و مادرش می سوخت... موردی که در داستان متوجهش نشدم موقعیت مکانیِ مکان های اصلی داستان مانند کلیسا، خانه اقای جسی و خانه مو و دیل بود. یعنی وقتی برای بیان استدلال ها از موقعیت های مکانی استفاده میکرد من چیز زیادی نفهمیدم و قانع نشدم. اخرین نکته ای که دلم میخواهد بگویم پایان داستان بود. پایان داستان کاملا مفهوم بود و همه گره ها حل شد. به غیر از حل شدن گره ها باید بگویم کار "مو" خیلی لذت بخش بود و به گمانم نویسنده انتخاب فوق العاده ای داشته. چرا که اگر مادر "مو" پیدا میشد داستان کمی زیادی کلیشه ای میشد. اما این اتفاق نیفتاد و خواننده میدانست آن جملات مو چه ارزشی دارد. چرا که از ابتدای داستان متوجه اهمیت مادر "مو" برای خودش بودیم. اگرچه شاید همین قضیه برای بعضی منفی بیاید چرا که امکان است بگویند این حجم از عوض شدن عقیده غیرقابل باور است. در اخر اینکه باید بگویم کتاب را دوست داشتم و از آن خوشم آمد جا دارد بگویم که بعضی از سخنان کلنل یا حتی صحبت هایی که مو خطاب به مادرش می گفت را دوست داشتم و برای خود یادداشت کردم... با کتاب همراه شوید و پس از خواندن آن بگویید: پس اینگونه بود که مو خانواده دار و دیل شجاع شد...
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
3