ته - Run
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
کی این چین و چروک های بی پیر آمده بودند که خبردار نشده بود؟ لابد همان سال ها که از صبح تا شب با دیوید و تینا و سه چهار تا علّاف تر از خودشان صبح تا شب از این بار به آن بار و از این کلاب به آن کلاب می رفتند و آخر شب مست و پاتیل تلوتلوخوران بر می گشتند خانه. تینا که مُرد جمعشان از هم پاشید. تا یک مدت هر روز چند ساعت به سینه هایش ور می رفت مبادا سرطان تویش تخم کرده باشد. بعد دیگر بی خیال شد. دست بالا بلایی که سر تینا آمده بود، سرش می آمد. یکی دو هفته روی تخت بیمارستان و بعد تمام. کجایش بد بود؟ از صبح تا شب ولگردی توی کوچه های پر از کثافت وایت چَپل که بهتر بود...