گوژپشت نتردام

گوژپشت نتردام

گوژپشت نتردام

ویکتور هوگو و 1 نفر دیگر
4.0
57 نفر |
30 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

10

خوانده‌ام

140

خواهم خواند

104

ناشر
سعیدی
شابک
0000000148371
تعداد صفحات
242
تاریخ انتشار
1365/1/1

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        کتاب حاضر، رمانی تخیلی است که در آن در قرن پانزدهم در شهر پاریس، دختر جوان کولی زیبایی به نام «اسمرالدا» با بز کوچک خود می رقصید و برنامه اجرا می کرد. «کلود فرولورئیس» قبیله «نتردام» که عاشق «اسمرالدا» شده بود با کمک مردی به نام «کازیمودو» سعی در دزدیدن دختر دارد که ناکام می ماند. چندی بعد فردی به نام «فوبوس» که توانسته بود «اسمرالدا» را مغلوب خود کند توسط «کازیمودو» به قتل می رسد و با ناعدالتی هرچه تمام تر «اسمرالدا» را به جرم قتل به اعدام محکوم می کنند.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

پست‌های مرتبط به گوژپشت نتردام

یادداشت‌ها

          قطعا یکی از شاهکارهای تاریخ ادبیات جهان و قرن نوزدهم همین اثر زیباست.
قبلا با ترجمه جواد محبی این کار رو خونده بودم که اصلا و ابدا به پای ترجمه جناب پارسایار نمیرسه. 
انگار داشتم کتاب جدیدی میخوندم. توضیحات و مقدمه کتاب به شدت خوب بود و نثر روونی هم داشت این ترجمه و همین نکته اهمیت مترجم رو میرسونه.
کتاب در دوره لویی یازدهم و قرن پانزدهم فرانسه میگذره و از معدود رمان هاییه که نقش اصلی یک مکانه نه یک فرد.
کلیسای نتردام.
داستان خیلی گیرا و جذابه و یک تراژدی به تمام معناست. زندگی همه کاراکترها یک تراژدیه.
یک فصل کامل و حدود ۵۰ صفحه اختصاص به پاریس اون دوره داره و ویکتور هوگو با قلم جذابش جوری براتون پاریس رو به تصویر میکشه که انگار در زمان سفر کردید و حیرت میکنید از این میزان اطلاعاتی که ویکتور هوگو از پاریس اون دوره داشته و همین نکته خودش باعث میشه که بیشتر درک کنیم که چقد این کتاب ارزشمنده.
برای ما دوستداران کتاب هم فصلی کاملا اختصاص داره به صنعت چاپ و اینکه چطوری کتاب باعث شد که تفکر آدم به جای اینکه در معماری نمود پیدا کنه ، در کتاب ثبت میشه .
و مخصوصا این نکته بیشتر تبیین میشه که کتاب جای خرافات و خرد جای حماقت رو میگیره.
گوژپشت نتردام علاوه بر داستان جذاب و ادبیات خوبی که ارائه میده ، مثل یک ماشین زمان عمل میکنه و شمارو به فرانسه قرون وسطی میبره تا از پاریس و کلیسای نتردام در اون عصر دیدن کنید.
جذاب نیست این سفر؟
        

33

          به نام او

 گوژپشتِ نتردام اولین اثری بود که به صورت کامل از ویکتور هوگوی بزرگ خواندم، پیش از این بینوایان را در سالهای نوجوانی نیمه‌کاره رها کرده بودم، ای کاش مجالی می‌یافتم درباره انتخاب‌های غلط در سالهای نوجوانی یادداشتی بنویسم، و متاسفانه هنوز عزمم را جزم نکرده‌ام تا بینوایان را به صورت کامل بخوانم ولی گوژپشت کافی‌ست تا بگویم ویکتور هوگو نویسنده محبوب من است و با چه نویسنده حکیم و اندیشمندی روبرو هستیم.

یکی از دلایلی که از هوگو کمتر خوانده‌ام این است که آثارش ترجمه‌های چندان خوبی ندارد. فی‌المثل تا پیش از انتشار این کتاب، نسخه خوبی از گوژپشت نتردام در بازار موجود نبود. و خب انتشار این کتاب سبب شد که ترغیب شوم آن را بخوانم، البته ضمن احترام به جناب پارسایار در بین مترجمان زبان فرانسه ایشان مترجم محبوبم نبودند و نثر ایشان را چندان دوست نداشتم ولی گوژپشت یک شگفتانه بود، واقعا توقع چنین متن فخیم و در عین حال خوشخوانی را نداشتم.

و اما رمان، نامِ اصلی رمان نتردام پاریس است و شخصیت اصلی کلیسای نتردام است. هوگو با استادی تمام -جالب است که او در بیست و هفت سالگی اولین شاهکارش را آفریده- پاریس قرن پانزدهم را ترسیم می‌کند، هوگو نود سال پیش از جیمز جویس و اولیسش رمانی می‌نویسد که شخصیت اصلی آن نه یک فرد بلکه یک مکان جغرافیایی است، پاریس در این رمان شخصیت دارد، نقاط تاریک و روشن دارد و شخصیتهای داستانی در نسبت با آن معنا می‌گیرند، و در راس همه آنها کوزیمودو یا همان گوژپشت است که گویا با نتردام یکی شده و با آن معنا پیدا می‌کندو دیگر شخصیت اصلی داستان، اسمرالدا به شکلی دیگر.

هوگو یک حکایت‌گوست او در هر فصل از کتاب حکایتی تازه از یک شخص، یک مکان و یا حتی خود پاریس و معماریش تعریف می‌کند او در بخش سوم کتابش پنجاه صفحه تمام فقط از پاریس و نتردام و سیر تاریخی آنها می‌گوید بخشی که شاید برای کسانی که به رمان مدرن عادت کرده‌اند ملال‌آور باشد ولی کسی که گوهرشناس باشد از سطر سطر آن لذت می‌برد و از این میزان دقت و تحلیل تیزبینانه  شگفت‌زده می‌شود، خلاصه اگر حال و حوصله یک اثر کلاسیک آن هم با پایانی غم‌انگیز و در عین حال تکان‌دهنده را دارید این رمان را از دست ندهید.

در آخر بخشی از تحلیل فوق‌العاده دقیق هوگو درباره پاریس را آورده‌ام که اگر نیک بنگریم درباره تمام پایتخت‌ها صدق می‌کند :

«از سال ۱۳۶۷ به بعد شهر چنان گسترش یافت که، به ویژه در کرانه راست، نیازی به حصار تازه پیدا کرد. شارل پنجم حصار تازه را ساخت. اما شهری چون پاریس به‌سان رودی است که پیوسته طغیان کند. همین شهرها هستند که پایتخت می‌شوند. این شهرها به مثابه قیفی هستند که همه جریانات جغرافیایی و سیاسی و اخلاقی و فکری یک کشور و همه تمایلات طبیعی یک ملت بدانها منتهی می‌شود. اینها به تعبیری چاه‌های تمدن‌اند، و فاضلاب‌هایی هستندکه تجارت، صنعت، جمعیت، هرآنچه تراوش می‌کند، هرآنچه حیات دارد، هرآنچه روح یک ملت است، قطره به قطره، سده به سده، در آنها پیوسته تصفیه و روی هم انباشته می‌شود.»
        

13

          تاریخ داستان مربوط به قرن ۱۵ام است، زمانی که جادوگران را اعدام یا به آتش میکشیدند، حیوانات را به جرم اینکه شیطان در جلدشان نفوذ کرده اعدام می‌کردند و کلیسا قدرتی داشت که یک کشیش می‌توانست با بدترین خطاها و کارهای شیطانی خود را از قانون برهاند..در دو سوی داستان ما یک طرف کولی بی‌گناهی را داریم که به جرم جادوگری و آدم کشی محکوم به اعدام به همراه بزش شده بود و در سوی دیگر کشیش به ظاهر خداپرست و دینداری را داریم که شیطان و خباثت در او نفوذ کرده بود و گناهکار به کشتن ادمی بود و چون کشیش بود کسی به او شکی نمی‌برد.. یک سو زشتی به تمام معنا را داریم که بی دلیل همه از او بیزارند و او را از خود می‌رانند و سوی دیگر زیبایی به تمام معنا را داریم که به جرم کولی بودن و به اتهام جادوگر بودن همه از او بیزار بودند. ما شاهد عشقی دیوانه وار هستیم که محکوم به فنا و نابودی است و انسانهای زیادی را از بین میبرد؛ حتی عاشق به معشوق رحم نمیکند..شاعری را داریم که به جرم شاعر و فیلسوف بودن محکوم است به فقر و فلاکت چون مردم نه دنبال هنر بلکه دنبال نان و آبی بودند که آن را هم به زحمت بدست می‌آوردند.. و زنی را داریم که ۱۵ سال به غم از دست دادن دخترش خود را در اتاقکی حبس کرده بود و انتظار می‌کشید که دخترش به او بازگردد با این حال که می‌دانست کولی ها دختر او را دزدیده و خورده اند..
سرنوشت کازیمودو(زشت منفور)، دختر کولی(زیبای منفور)، کشیش(گناهکار شیطانی)، شاعر فیلسوف و مادری که از کولی ها متنفر بود به هم گره خورده بود..
اما چه حیف که قانون و دین برای آنها غمگین ترین سرنوشت را رقم زده و در نهایت این عشق جانگداز و سوزان غبار شده و فرو ریخته است..
ویکتور هوگو خوب می‌داند چگونه در قلب آدمی نفوذ کند و آن را به درد بیاورد..
        

15

          من اگه بخوام در مورد این کتاب صحبت کنم باید کتاب رو به دو بخش در هم تنیده تقسیم کنم. یک بخش اطلاعات تاریخی و معماری از اوضاع و احوال پاریس در چند صد سال پیش، شرح کامل کلیسا و معماری اون و مطالبی از این قبیل. و بخش بعدی سیر داستانی ما. هر چقدر از ابتدای کتاب به انتها میریم اطلاعات تاریخی معماری جای خودش رو به سیر داستانی میده و شاید به همین خاطر یک چهارم ابتدایی کتاب آنچنان کشش نداره اما اطلاعات خوبی داره و اگه کسی مشتاق به دونستن اطلاعات تاریخی اجتماعی اون زمان پاریس باشه حتما براش جذابیت هم داره. اما در مورد داستان، بسیار تمیز قطعه قطعه کنار هم چیده شده تا در انتها شما به پایان قصه برسید. اگر داستان رو به یک میدان تشبیه کنیم که چندین ورودی داره داستان هر کدوم از شخصیت های قصه یکی از راه های ورودی میدان هست و ما تک تک این راه ها رو طی میکنیم. داستان کشیش و برادرش، داستان فوبوس افسر پادشاهی، داستان کولی زیبا، داستان زن معتکفی که فرزندش رو گم کرده و در انتها داستان کازیمودو گوژپشت نتردام که همه به هم پیوند میخوره و این کتاب رو تشکیل میده. خیلی سخته یک خلاصه از داستان کتاب بنویسم اما چون این قانون رو برای خودم گذاشتم چند خطی مینویسم و شما اگه قصد خوندن کتاب رو دارید میتونید این چند خط رو نادیده بگیرید، داستان از این قراره که کشیش مرموز کلیسای نوتردام بچه ی عجیب الخلقه ای که سر راه گذاشته شده به فرزندی قبول کرده و اون رو ناقوس زن کلیسا کرده. پس از سالها کشیش عاشق یک دختر کولی میشه که اون دختر کلی عاشق یک افسر گارد شده و داستان این عشق ها و پدر و مادر گم شده ی دختر باعث ماجراهایی میشه که شرحش توی کتاب اومده.ه
        

1

          روایتی از درد، رنج، نفرت، عشق، جهل، معصومیت و... در قرون وسطی
شاید تا الان مطالب علمی متعددی از نقد فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و... قرون وسطی خونده باشم، ولی هیچ‌کدوم به این وضوح شرایط اون زمان رو برام روشن نکرده بود.
کتابی سرشار از مطالب قابل اعتنا، از جهت تاریخی، اجتماعی، حتی جغرافیایی (که البته توصیفات زیاد جغرافیایی و معماریش کمی طاقت‌فرسا و ملال‌آوره) 
 از لحاظ تمدنی و فرهنگی، حرفای جالبی برای گفتن داشت، چیزایی که شاید در عین اینکه می‌دونستم، ولی بهش دقت نکرده بودم.
اینکه نویسنده داستان رو طوری روایت می‌کرد انگار خودش این مناظر رو دیده و الان داره برای من تعریف می‌کنه خیلی جذاب بود، واقعاً شیوه‌ی روایت رو دوست داشتم، اینکه زمان‌های یکسان رو از زاویه‌های مختلف روایت می‌کرد، دید فیلمنامه‌ای به مخاطب می‌داد و باعث می‌شد کل اون صحنه‌ها رو به طور جامع تصور کنه. و در نهایت، پایان‌بندی داستان خیلی خوب و جذاب بود.

به طور کلی، کتابیه که به نظر من ارزش این شهرت رو داره و پیشنهاد می‌کنم بخونیدش.
        

4

        اولین باریه که یک کتابی رو تموم می‌کنم و واقعا احساس می‌کنم هیچ حرفی راجع بهش ندارم. ولی خب خیلی دوستش داشتم این کتاب رو.
و حتی احساس می‌کنم داستانش از بینوایان هم جذاب‌تر بود؛ از این جهت که حاشیه نداشت اصلا. برخلاف مقدمه‌های طولانی بینوایان این کتاب در کمال تعجب اصلا اضافه‌گویی نداشت و همه چیزش به اندازه‌ بود و همین باعث شده می‌شد بیشتر از داستان لذت ببرم. و سراسر غم و رنج بیچارگی بود:)
احتمالا دارای اسپویل
اینو باید اضافه کنم که با اینکه پایان کتاب به شدت غم‌انگیز بود اما من زیاد تحت تاثیر قرار نگرفتم چرا؟ به نظرم زمانی مخاطب تحت تاثیر سرنوشت غم‌انگیز کراکترا غصه می‌خوره که علاوه بر درک و همدردی اندکی بهش علاقه‌مند هم بشه. و هر چی مخاطب بیشتر به شخصیت کتاب علاقه‌مند بشه بیشتر از سرنوشت غم‌انگیزش غصه می‌خوره و تحت تاثیر قرار می‌گیره اما در مورد دختر کولی و مادرش من اصلا نتونستم این دو تا شخصیت رو دوست داشته باشم و صرفا داستانشون رو خوندم...هیچ تاثیری تو حالم نداشتند چون دختر کولی به وضوح کودن بود؛ منظورم اینه که دوره‌ی شخصیت‌های "زیبای بی‌عرضه" گذشته دیگه. یک شخصیت باید یک چیزی تو چنته داشته باشه و دختر کولی شدیدا شخصیتی تک بعدی بود و فقط با زیبایی و مهربونیش توی داستان تعریف شد که این برای من اصلا کافی نبود. در واقع من بیشتر از سرنوشت غم‌انگیز کازیمودو غمگین شدم:) اونم اینقدر بدبخت و فلک‌زده ترسیم شده بود که چیزی که براش اتفاق افتاد متاسفانه قابل پیش‌بینی بود.
اما با همه‌ی اینا به نظرم این کتاب به عنوان یک کلاسیک برجسته ارزش خوندن داشت.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2