سقوط

سقوط

سقوط

آلبر کامو و 1 نفر دیگر
3.8
186 نفر |
48 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

44

خوانده‌ام

403

خواهم خواند

215

ناشر
پرثوآ
شابک
9786226771535
تعداد صفحات
96
تاریخ انتشار
1400/4/20

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        یک طرف زیبایی است و طرف دیگر در هم شکستگان و پیمال شدگان . هر قدر هم این کار دشوار باشد من می خواهم به هر دو طرف وفادار بمانم.
آلبر کامو
در یکی از میکده های آمستردام ، مردی از خود و زندگی خود سخن میگوید و سقوط تدریجی خود را مرحله به مرحله شرح یم دهد. ژان باتیست کلمانس ، که روزگاری در پاریس وکیلی مبرز و موفق ، و نمونه انسانی درستکار و گشاده دست و پاکباز بوده است ، اینک بر این گذشته نگاهی هولناک می افکند و در پرتو ذهنی هوشیار ، دروغ و دورویی خود و دیگران را فاش می سازد: در این جهان و در این زمان هیچ کس نمی تواند خود را بی گناه بداند. تصویری که کلمانس از خود عرضه می کند ناگهان تصویر خود ما می شود .
این کتاب کوچک آینه ی تمام نمای روزگار ما و انسان امروز است.
      

یادداشت‌ها

          به نام او

دومین کتابی‌ست که تا به حال از آلبر کامو خوانده‌ام. اولین کتاب بیگانه به ترجمه لیلی گلستان بود که چندان به دلم ننشست و دومین کتاب که بسیار بسیار از خواندنش لذت بردم، سقوط به ترجمه شورانگیزفرخ بود

هر دو کتاب رمان هستند. بیگانه از لحاظ روایت داستانی به فرم رمان نزدیکتر است ولی سقوط با اینکه چنین نیست و فرم رواییش یک تک‌گویی طولانی‌ست به دلیل فوران تفکرات فلسفی نویسنده کتاب دلچسب‌تری بود

و باید بگویم که در این زمینه من و جناب ژان پل سارتر هم‌عقیده هستیم
به قول ویکیپدیا :
"ژان پل سارتر فیلسوف اگزیستانسیالیست معاصر این رمان را «زیباترین و فهم‌ناشده‌ترین» کتاب کامو می‌خواند"

قسمت‌هایی از کتاب:

《انسان چنین است آقای عزیز، دو چهره دارد: نمی‌تواند بی‌آنکه به خود عشق بورزد، دیگری را دوست بدارد.》

《برایم دشوار است که اعتراف کنم که من حاضر بودم ده جلسه گفت‌و گو با اینیشتن را به ازای اولین وعده ملاقات با زنی خوشگل و عادی فدا کنم. البته این هم هست که در دهمین وعده ملاقات، در حسرت دیدار اینیشتن یا مطالعه کتاب‌های جدی آه می‌کشیدم.》
.
《مردم از انگیزه‌های شما و صداقت شما و اهمیت رنج‌هایتان جز با مرگ شما متقاعد نمی‌شوند. تا وقتی که زنده‌اید، وضع شما برایشان مشکوک است، فقط شایسته تردید آن‌ها هستید》

《از همه مهم‌تر آنکه حرف رفقایتان را وقتی از شما می‌خواهند که با آنها صادق و صریح باشید، باور نکنید. آن‌ها فقط امیدوارند که شما در تصور خوبی نگهشان دارید که از خویش دارند و در عین حال این اطمینان اضافی را هم که از قول صراحت شما بیرون کشیده‌اند، توشه راهشان کنید.... اگر شما خود را در چنین وضعی دیدید، تردید نکنید: قول راستگویی بدهید و به بهترین وجه ممکن دروغ بگویید.》

《من مثل آن گدای پیرم که روزی در ایوان کافه‌ای در پاریس دست مرا گرفته بود و رها نمی‌کرد و می‌گفت: "آه! آقا، ما آدم بد و نابابی نیستیم، فقط روشنایی را گم کرده‌ایم" بله ما روشنایی را، صبح‌دم را، بی‌گناهی مقدس آن‌کس را که بر خویشتن می‌بخشاید، گم کرده‌ایم.》
        

18

          «سقوط»
اثر بی بدلیلی از آلبر کامو نویسنده شهیر فرانسوی است.
در این‌ نوشته‌ برای اولین بار کاری به محتوای کتاب ندارم،حرف‌دیگری دارم.
شاید فهمیدن حرف اصلی کامو در این اثر سخت باشد و به تبع‌هرکسی برداشتی متفاوت از مضمون این کتاب داشته باشد:شاید کسی آنرا اثری تمام‌فلسفی بداند،دیگری روانکاوانه اش بنگاردش و بعدی روح جامعه شناسانه اثر را وجه غالب آن بپندارد؛ برای من یافتن‌ اثری که نهانی ترین افکار،نیات و یا لحظاتی را که زمانی‌در معرض پندارم قرار گرفته است، به مثابه دوست غریبی است که مدت ها در جستجوی یافتنش‌بوده ام و البته که‌این دوست صامت در قالب یک کتاب بر سر راه زندگی من سبز شد.
گاهی نباید به خاطر هیاهوی یک جهان بر‌ سر کشف یک معمای خاص، یک‌فلسفه ی خاص و‌ یک فکر خاص از یک اثر خاص نوعی‌پیشداوری و‌انتظار را از ذهن خود مطالبه کرد...

گاهی سکوت، کمی فکر، قدری آرامیدن    

پ: من تمرین تحمل فکر مخالف(بخوانید زاویه ای جدید-بر مبنای اصاله الوجود) را چیزی جز تفلسف نمی دانم.
        

4

          چند شب پیش و در نیمه‌های شب، خواندن کتاب "سقوط" اثر آلبر کامو را تمام کردم. تعریف‌های زیادی درباره‌اش شنیده بودم. چه از اهل کتاب، چه نظرات برنامه فیدیبو و چه گاه و بی‌گاه از منابع مختلف. تاحدودی با نظرات موافق بودم و تاحدود زیادی مخالف. اول برای شفاف شدن موضوع به قصه‌ی کتاب می‌پردازم و بعد ان‌شاءالله تا جایی که متوجه شده‌ام به نقدش.
کتاب درباره‌ی ژان باتیست کلامنس است که در رستورانی با غریبه‌ای آشنا می‌شود و داستان زندگی خودش را برای او بازگو می‌کند. او تعریف می‌کند که چندسال پیش وکیلی موفق و مردم‌دار و بسیار ریاکار بوده است و در زندگی خود خوشبخت بوده، او خودش را از دیگران هوشمندتر و موفق‌تر می‌دانسته است‌. تا این که شبی از روی پلی می‌گذشته و زنی را می‌بیند که از روی پل خم شده است. کمی که دور می‌شود صدای افتادن چیزی در آب را می‌شنود اما بدون هیچ اقدامی به راه خود ادامه می‌دهد و عمل خودش را توجیه می‌کند. از اینجا سقوط شروع می‌شود. می‌فهمد که هیچ دوستی ندارد، به دو رویی خودش پی می‌برد و از دیگران متنفر می‌شود. او به جستجوی خودش می‌پردازد و نیاز به اعتراف، برای آرامش روح در او موج می‌زند. دست به کارهای مشغول کننده می‌زند و به مرگ فکر می‌کند و برای خواننده اعتراف می‌کند و...
گروهی که موافق این کتاب هستند بیش‌تر سخن "ژان پل سارتر" را راجع به این کتاب نقل می‌کنند که گفته: «این کتاب زیباترین و فهم‌ناشده‌ترین اثر کاموست.» من نیز در مورد فهم ناشده‌ترین اثر با سارتر موافق هستم. زیرا جملات آنقدر بهم چسبیده و پشت سر هم بود که گاها خسته کننده و از حوصله‌ی مخاطب خارج می‌شد و این فهم اثر را کمتر می‌کرد. در این کتاب کامو به مردی پرداخته که قبلا یک وکیل موفق بوده است اما در تمام کارهایش که از دید مردم بسیار خیرخواهانه و همراه با ادب اجتماعی بالا نیز بوده، ریا موج می‌زند و نویسنده صریحا به تمام اهداف پشت کارهایش اشاره می‌کند. این ویژگی در تمام ما انسان‌ها کم و بیش وجود دارد که این دید صریح را ما نیز باید در زندگی خود و در مواجه با اعمال‌مان داشته باشیم. اما چیزی که در کتاب مرا آزار می‌داد و در جستجوی نقدهایی که داخل اینترنت و... انجام دادم نیافتم - در حالی که حس می‌کردم باید حتما چنین چیزی در جایی نوشته شده باشد و هرچه گشتم ندیدمش-، اشاره به کفر گویی‌های نویسنده در خلال مباحث بعضا جالبی بود که به آن اشاره کردم. 
دیدگاه نویسنده در مورد حضرت مسیح(ع) این است که مسیح(ع) خودش می‌دانسته گناهکار است و برای همین تن به این‌جور شکنجه و مرگی داده است، او فقط نمی‌دانسته برای کدام‌یک از گناهانش دارد مجازات می‌شود! سپس نویسنده به این موضوع می‌پردازد که مسیح(ع) سرچشمه ی تمام گناهانی بوده که در کشتن خودش شکل گرفته، چرا که به خاطر ولادت او کودکانی کشته شدند( البته این تصور نویسنده است.)


+ من نقاد نیستم و به لحاظ ادبی اصلا سررشته‌ای از روش نقد کتاب و آثار ادبی ندارم که بخواهم چنین اثری را به ورطه‌ی نقد بکشم. اما طبق آموزه‌های دینی و حدیثی که از حضرت مسیح(ع) به ما رسیده با این مضمون که نقد کننده‌ی کلام باشید و هرچیزی را همین‌طور بدون نقد نپذیرید، سعی کردم نقدی هرچند کوچک و ضعیف بر این کتاب داشته باشم.
خوندن این کتاب رو اگر با دید نقادانه بخوانید توصیه می‌کنم البته فقط برای متوجه شدن فضای فکری نویسنده و جامعه و یادگیری نکات نویسندگی، وگرنه به جز نکاتی که گذاشتم چیز خاص دیگری نداشت که ارزش خواندن داشته باشد.
        

0

          رمان سقوط به گفته نیویورک‌تایمز یک بررسی غیرقابل مقاومت و درخشان از وجدان مدرن است. نظر من هم در مورد کتاب هم این است اما کمی گسترده تر. یک بررسی درخشان از انسان و زندگی مدرن. روایت رمان سقوط به صورت مونولوگی است که یک قاضی تائب  آنگونه که خود را معرفی می کند در یک کافه در شهر آمستردام هلند که نام  کافه مکزیکوسیتی است آغاز می شود و در تمام داستان قاضی تائب دست شخصیت داستانی اش را می گیرد و  شروع می کند  به روایت  زندگی‌ و عقایدش به عنوان یک وکیل عدالت طلب  که مدافع حقوق زنان و کودکان است و نمودی عینی از عدالت خواهی. روایت داستان به گونه ای است که انگار دست خواننده را گرفته و به صورت مونولوگ با او حرف میزند  و هیچ دیالوگی از هیچ شخصیت دیگری در داستان وجود ندارد اما هرچه از داستان میگذرد کامو با واکاوی روان و و دلایل رفتار شخصیت اصلی داستان ش نقبی به زندگی رفتار و اخلاق مدرن می زند. در جایی از کتاب ب شخصیت اصلی می گوید اگر در زندگی امروز کسی بگوید که از راه برده داری روزگار می گذراند او هم مثل وکلای دیگر به تنظیم شکایت از او او خواهد پرداخت اما هرچه داستان جلوتر میرود نشان می دهد که همه انسان ها در وجود خود خواستار داشتن کسی هستند که بی چون و چرا مطیع آنها باشد یعنی همان برده .نام رمان هم به نظر من به این دلیل سقوط است که نشان دهنده چگونگی سقوط انسان  به اعماق شرارت و پلیدی ها را می کاود. رمان سقوط به نظرم شبیه ترین نوشته ی کامو به نوشته های نویسنده موردعلاقه‌اش داستایفسکی است. ژان پل سارتر در مورد رمان سقوط گفته احتمالا زیباترین و درک نشده ترین کتاب کامو. هر چند که نیمه اول رمان از نیمه انتهایی آن کیفیت بهتری دارد اما همچنان رمان سقوط داستانی است پر مفهوم و قابل اعتنا که غیر از این هم از آلبر کامو انتظار نمی رود. ترجمه کاوه میرعباسی هم بسیار خوب بود.
        

8

سقوط مفهوم
          سقوط مفهوم انسانیت
چه چیزی میتونم برای گفتن خلاصه ی کتاب بگم؟ داستان برام خیلی بهم ریخته بود پس صرفا اسمشو میزارم « تک گویی عجیب غریب» .
مارک منسون در کتاب هنر رندانه به **م گرفتن می نویسه: «همه ی ما به فردی نیاز داریم تا حقیقتی که ازش فرار می کنیم رو تو صورتمون بکوبه» و آلبرکامو در این کتاب همین نقش رو به عهده می‌گیره و به صورت غیرمستقیم شروع به نقد و قضاوت انسان و جامعه می کنه و یک شخصیت منفور رو میسازه تا صرفا این واقعیت رو به صورت مخاطب بکوبه که تفاوت آنچنانی با تک شخصیت کتاب نداره.
همون طور که در گزارشم موقع خوندن این کتاب گفتم ، فهمیدن و درک کتاب برام بسیار دشوار بود و بی شک سخت تربن کتابی بود که تا امروز خوندم و البته که ترجمه نه تنها کمکی به فهم بهتر نکرد بلکه به سختیش افزود.
مطمئنم که در آینده با یک ترجمه جدید باز سراغ این کتاب خواهم رفت تا شاید بتونم باهاش ارتباط بگیرم و درکش کنم.
در نهایت ، این کتاب رو به چه کسانی پیشنهاد میکنم ؟ کسانی که تجربه خوندن کتاب های فسلفی سنگین رو دارند و با مکتب فلسفی آلبرکامو آشنا هستند.





پ.ن: آیا تنفر از آدمیت تنفر به خود حساب می شود؟
        

27

          داستان یک مونولگ از زبان ژان باتیس کلامنس با شخصی غریبه است( که میتوان خواننده کتاب یا شاید وجدان خودش باشد.)
داستانی فلسفی که درواقع چکیده دیدگاه فلسفی "هیچ انگارانه" کاموست.
《کامو به عنوان یکی از پیشگامان فلسفه هیچ انگارانه یا ابزوردیسم شناخته شده‌است، پوچ انگاری ادعا می‌کند که انسان‌ها اساساً بی‌معنی و غیر منطقی هستند و رنج انسان‌ها نتیجهٔ تلاش‌های بیهودهٔ افرادیست که قصد دارند دلیل یا معنی ای برای آن در پوچی بی پایان وجود پیدا کنند. کامو ادعا می‌کند تنها سؤال فلسفی درست سؤال دربارهٔ خودکشی است، به معنی دیگر آیا ما باید رنج زندگی را تحمل کنیم یا اینکه به سادگی خود را بکشیم؟ کامو استدلال می‌کند که از نظر تاریخی بیشتر انسان‌ها یا باور داشتند که زندگی پوچ است و بنابراین خودکشی را امری نجات بخش تلقی می‌کردند یا اینکه معنایی مصنوعی مانند دین ساختند تا زندگی خود را پر کنند و به آن معنا بخشند. کامو ادعا کرد که راه سومی هم وجود دارد: ما می‌توانیم دریابیم که زندگی پوچ و بی‌معنی است اما در هر حال به زندگی ادامه دهیم، کسانی که راه سوم را انتخاب می‌کنند قهرمانان پوچی یا «absurd heroes» نامیده می‌شوند؛ که با طغیان بر پوچی به خلاقیت و آفرینندگی دست می‌یابند.》
قهرمان داستان سقوط شخصیست خودپسند که روزگاری جزو طبقه ممتاز ، مشهور و محبوب پاریس بوده که طی یک حادثه دچار سقوط شخصیتی شده و متوجه دورویی و ریاکاری اعمال گذشته خود شده و دچار نوعی پوچی میشود! 
اتفاقا "کلامنس" ابتدائا هم به خودکشی فکر میکند و اعتراف میکند که جرات چنین کاری را ندارد و هم در نقد دین سخن میگوید و راه اول و دوم رهایی از پوچی را کنار میگذارد و در آخر آنچه به نظر من او را تبدیل به قهرمان پوچی کامو یا همان " absurd heroes " تبدیل میکند انتخاب راه سوم یعنی پذیرش پوچی زندگی و ادامه دادن به آن است!
کتاب از هر لحاظ یک شاهکار است ، اما بدلیل محتوایی(دیدگاه هیچ انگارانه) که اساسا قبولش ندارم دو ستاره حذف کردم.
        

1

          شاید اگر مقاومت نمیکردم، همون ۳۰-۴۰ صفحه‌ی اول، کتاب رو ول می‌کردم و می‌گذاشتم زمین. داشتم خسته می‌شدم، انگار فردی جلوم نشسته که هی "منم منم" میکنه و از مقام خودش و ناچیزی بقیه‌ی عالم و موجودات می‌گه. انگار که تک‌تک جهانیان و اجزای هستی به وجود اومدن که در خدمتش باشن و تحت تسلطش هستن. ولی ادامه دادم به خواندنش. با پیش رفتن داستان، بیشتر برام مفهوم میشد و میتونستم این شخصیت رو درک کنم. اواسط و به خصوص آخرهای داستان (میشه گفت در کل ۳۰صفحه‌ی پایانی) موردعلاقه‌م بود. تیکه‌های واقعا قشنگ‌تری لای جملات به چشمم می‌خورد و حالا بیشتر از همیشه درکش میکردم. 
سقوط، از عرش به فرش رسیدن این قاضی مغرور و خودخواه. کاملا و به وضوح این روند احساس می‌شد. و نه به وسیله‌ی توصیف. به وسیله‌ی شرح افکار شخصیت.

"وقت آن می‌رسد که تدریجاً و به طور نامحسوس در سخنرانیم <من> را به <ما> تبدیل کنم. وقتی به اینجا می‌رسیم که <ما چنین موجوداتی هستیم> بازی به آخر رسیده است."
از تیکه‌های موردعلاقه‌م بود. به نظرم حکایت کل کتاب رو میشه تو همین دو جمله به وضوح درک کرد.
        

0