کجا داد می زنی
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
راستی بالاخره چرا مردم؟ تصویر کل زندگی ام و بعد از مرگم جلوی چشمم است. اما این وسط یک زمان کوتاه گم شده. هیچ یادم نیست چرا مردم و بعد. چه شاد. تا صبح روزی که توی غسالخانه داشتند برای آخرین بار حمامم می کردند. اول که چشمم به بدن لخت خودم افتاد که زنی روش شلنگ گرفته بود، ماتم برد که این زن کیست و چرا من خوابیده ام و یکی دارد مرا می شورد. بعد تازه فهمیدم انگار دارم از جایی بیرون از آن جسم خودم را می بینم. زیاد طول نکشید که باورم شاد مرده ام. جیغ و شیون آدم های سیاه پوش خیلی واضح تر از آن بود که خودم را گول بزنم. هر چه فکر می کنم، یادم نمی آید چرا مردم. از صبح آن روز همه چیز از ذهنم پاک شده. یادم است که بیدار شدم و بچه ها را به مدرسه فرستادم، بعد چه کار کردم؟ روز زوج بود. باید می رفتم استخر. رفته بودم؟ چرا در مراسم خاکسپاری هیچ کس حرفی نزد که چرا مر حومه از دنیا رفت؟ فقط جیغ و گریه بود. کاش یکی می دانست وقتی آدم می میرد. ممکن است خاطرات روز مردنش را به کل فراموش کند. توی هیچ فیلمی این طوری نبود. روح ها فوری از جسم می آمدند بیرون و همه چیز را هم می دانستند. چرا این کارگردان ها اصلا به فکر روح های واقعی نیستند و نمی گویند که روح بیچاره دلش می خواهد بداند چرا مرده و خوب است یکی سر خاک یا در خانه این را بلند بگوید تا طرف بشنود؟