داستان دو شهر

داستان دو شهر

داستان دو شهر

چارلز دیکنز و 2 نفر دیگر
4.1
96 نفر |
36 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

27

خوانده‌ام

212

خواهم خواند

169

شابک
9789643213541
تعداد صفحات
466
تاریخ انتشار
1399/5/1

توضیحات

        
کمتر پیش می آید که اثری از سه جهت ممتاز باشد: نویسنده، مترجم، و خود کتاب! داستان دو شهر از این زمره است: چارلز دیکنز (1812-1870) بی تردید یکی از بزرگترین رمان نویسان انگلیسی زبان است. آثار دیگر او نیز، نظیر آلیورتویست (1838)، دیوید کاپرفیلد (1850)، و آرزوهای بزرگ (1861)، هریک مثل داستان دو شهر (1859) از جهت قدرت در ترسیم خصوصیات قهرمانان و تصویر صحنه های زندگی اجتماعی در شمار شاهکارهای ادبی جهان محسوب می شود.
مهرداد نبیلی از شایسته ترین مترجمان ایرانی است که کلیه کتابهایی که ترجمه کرده است هریک به نوبه خود عناوینی ماندگار می باشند منجمله لبه تیغ اثر سامرست موام که آنهم از سوی همین ناشر منتشر می گردد.
ویژگی ترجمه حاضر در این است که چهل و اندی سال مشغله خاطره مترجم ممتازی چون مهرداد نبیلی بوده است.

      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به داستان دو شهر

نمایش همه
سمیرا

سمیرا

1403/3/17

داستان دو شهر
بریدۀ کتاب

صفحۀ 232

تلافی و انتقام همیشه مدتی وقت می‌خواهد.این یک قاعده کلی است فراهم اومدن زمین لرزه چقدر طول می‌کشه؟ قطعا خیلی می‌کشه. ولی وقتی آماده شد به موقعش اتفاق میفته و هرچی را هم که جلوش بیاد خرد و خاکشیر می‌کنه. ضمنا تا اتفاق نیافتاده همیشه دست اندرکاره و بی آنکه کسی اونو ببینه و یا صداشو بشنوه آماده می‌شه‌. این خودش مایه تسلی است. اینو فراموش نکن. من به تو قول میدهم که هرچند مدتهاست تو راهه بالاخره هرچی باشه تو راهه و یه روزی میرسه. و خاطر جمع باش که نه برمیگرده و نه هم وایمی‌ایسته. و اطمینان داشته باش که لحظه به لحظه جلو میاد. نگاهی به دور و برت بکن و زندگی اون‌هایی که می‌شناسیم رو در نظر بگیر و در قیافه اونهایی که می‌شناسیم دقت کن و همین عصیان ها و نارضایتی‌هایی رو در نظر بگیر، تو میگی این وضع میتونه ادامه داشته باشه؟ این طرز فکر مسخره است! ممکنه به عمر ما وصال نده و پیروزی را به چشم نبینیم ولی بالاخره ماهم به وقوعش کمک کرده‌ایم. هیچ یک از اینکارهایی که میکنیم بیهوده نیست. ولی من دلم قرصه که این پیروزی رو میبینم. تازه اگه هم نبینم... و اگه یقین هم داشتم که نمی‌بینم باز هم اگه هریک از این اشراف مستبدو دستم می‌دادند... سخن را ناتمام گذارد و دندان هایش را برهم فشرد.

10

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

داستان دو شهر

تعداد صفحه

40 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به داستان دو شهر

بهخوان

بهخوان

1403/2/18

صدسال تنهاییغرور و تعصب۱۹۸۴

کدام ترجمه؟ | پیشنهادهایی برای نمایشگاه

72 کتاب

در اهمیت ترجمهٔ خوب و پاکیزه همین بس که باری دو نفر از یک کتاب واحد صحبت می‌کردند و یکی از آشفتگی و چندپارگی متن می‌نالید و آن یکی قربان‌صدقهٔ پیوستگی و پیراستگی‌اش می‌رفت! و ما شنوندگان هم متحیر بودیم که قصه چیست! وقتی فهمیدیم دو تا ترجمهٔ مختلف را خوانده‌اند و آن دوتا ترجمه را کنار هم گذاشتیم و با هم قیاس کردیم، هم به این حق دادیم و هم به آن! ترجمهٔ بد می‌تواند یک اثر را از دایرهٔ خواندنی‌ها خارج کند و ترجمهٔ خوب می‌تواند بر ارزش آن بیافزاید. برای کتابخوانان بسیار پیش می‌آید که ندانند ترجمهٔ خوب یا بهتر هر کتاب مال کیست و کدام ناشر منتشرش کرده؟ در گروه‌های کتابخوانی روزی نیست که سؤال‌هایی مثل «دنیای سوفی کدوم ترجمه‌اش خوبه» یا «کدوم ترجمهٔ قمارباز رو‌ بخرم؟» پرسیده نشود. این شد که به فکر افتادیم ترجمه‌ یا ترجمه‌های بهتر کتاب‌های مشهور را فهرست کنیم. با این امید که به کار جویندگان و پرسندگان آید! قابل‌قبول و خوب بودن این ترجمه‌ها یا به عیار تجربه به دست آمده (یعنی برای خونهٔ خودمون هم از همین بردیم و راضی بودن!) یا از افواه اهل کتاب. ممکن است نظر شما متفاوت باشد که هم طبیعی است و هم گاه محصول تفاوت طبایع و سلایق. یکی زبان ادبی‌تر می‌پسندد و دیگری زبان خودمانی‌تر. یکی دوست دارد مترجم پانوشت‌های طولانی بزند و دلالت‌های فرامتنی و فرهنگی متن را شرح دهد و دیگری دلش نمی‌خواهد هیچ پانوشت و توضیحی -هرچند مفید- در خواندنش وقفه و سکته افکند. نکتهٔ بسیار مهم: مهم است که ترجمهٔ توصیه‌شده را از ناشر توصیه‌شده و معتبر بخریم. ناشران بازاری چون خاطرجمعند که دزیره و قلعهٔ حیوانات و صدسال تنهایی «حتماً» و «همیشه» می‌فروشد، با خیال راحت از روی ترجمهٔ معتبر رونویسی و جای چهارتا فعل و فاعل را عوض و کتاب را چاپ می‌کنند و بی آن که هزینه‌ای برای حق‌التألیف، حق‌الترجمه، صفحه‌آرایی و طراحی جلد پرداخته باشند، سود تضمین‌شده‌ای می‌برند که ناشر معتبر باید سال‌ها زحمت بکشد تا کسری از آن نصیبش شود. آیا بشود و آیا نشود؟ نکات قابل‌عرض: از بعضی کتاب‌ها چند ترجمه پیشنهاد شده که همگی نمرهٔ قبولی می‌گیرند و قابل‌توصیه‌اند. در انتهای فهرست، نسخه‌های مقبول چندتا از مهم‌ترین آثار کلاسیک فارسی هم آمده است. کتاب‌هایی که همه می‌شناسند اما کمتر کسی می‌داند نسخهٔ کدام ناشر را بخرد و به کتابخانه‌اش اضافه کند.

204

ربکاگتسبی بزرگبینوایان

معرفی کتاب برای شروع کتابخوانی | رمان‌های کلاسیک

34 کتاب

بچه که بودم دنیایم کتاب‌ها و مجله‌های کودک بود. هر هفته در انتظار مجله‌های جدید بودم و وقتی آن‌ها را می‌خریدم اولین کار این بود که صفحه پایانی آن که معرفی کتاب بود، می‌خواندم. بعد تصمیم می‌گرفتم که بروم کتاب را بخرم یا نه. اما کمی بزرگتر که شدم دنیایم به کلی عوض شد. درگیر درس خواندن برای کنکور شدم و دیگر سال به سال رنگ کتاب را هم نمی‌دیدم. بعد از کنکور هم چند سالی درگیر دانشگاه و کتاب‌های درسی شدم. روزی که دوباره تصمیم گرفتم که کتاب غیردرسی بخوانم را به خوبی خاطرم هست. رفتم به یکی از کتابفروشی‌های بزرگ و بین قفسه‌ها چرخیدم. اصلا نمی‌دانستم از کجا باید کتاب خوانی را شروع کنم. کمی که در فروشگاه چرخ زدم، یکی از کتابفروش‌ها پیشم آمد و گفت که می‌خواهد در انتخاب کتاب کمکم کند. برایش گفتم که خیلی وقت است کتاب نخواندم و شما فرض کنید که اصلا کتابی تا به حال نخوانده‌ام. او هم شروع کرد به سوال پرسیدن از اینکه چه موضوعی دوست دارم، دلم می‌خواهد از ادبیات چه کشوری بخوانم و از این دست سوال‌ها. بعد از پنج یا شش سوال هم کتابی را به من معرفی کرد. من هم به سرعت شروع کردم به خواندن کتاب. با اینکه الان بعد از گذشت سه سال می‌توانم بگویم از بدترین کتاب‌هایی بوده که خواندم، اما آن کتاب مزیت بزرگی برای من داشت. مزیتش این بود که برای شروع کتاب خواندن خوب بود. وقتی این اینفوگرافی را دیدم ناخودآگاه یادم افتاد که سوال‌های کتابفروش چقدر به پیدا شدن کتاب مناسب برای شروع کتاب خوانی من کمک کرد. برای همین دست به کار شدم و بازطراحی اینفوگرافیک را شروع کردم. اینفوگرافیکی که می‌بینید نسبت به حالت اولیه تفاوت‌هایی دارد، اما سعی کردیم به محتوای آن تا جایی که امکان دارد، وفادار باشیم. برای اینکه طول آن بیش از اندازه زیاد نشود، در سه بخش این اینفوگرافی را منتشر می‌کنیم. بخش اول که این پست است، راهنمای پیدا کردن کتابی از میان رمان‌های کلاسیک است.

40

پست‌های مرتبط به داستان دو شهر

یادداشت‌ها

          «داستان دو شهر» یک رمان تاریخی است که در سال 1859 منتشر شد. منظور از دو شهر، لندن و پاریس است؛ قصۀ این رمان درون این دو شهر رخ می‌دهد و زمان قصه نیز مربوط به سال‌های پیش و پس از انقلاب فرانسه است. رمان در مورد یک دکتر فرانسوی به اسم مانِت است که قبل از انقلاب فرانسه به مدت 18 سال در زندان باستیل زندانی بود و وقتی آزاد شد، به همراه دخترش، لوسی (که 18 ساله است و دکتر مانت قبلاً او را ندیده بود)، به لندن رفت.
این رمان به خوبی شرایط اجتماعی‌ای را که منجر به انقلاب فرانسه شد، نشان می‌دهد. همچنین وضعیت بعد از انقلاب فرانسه را که به «دوران ترور» معروف شد، به خوبی توصیف می‌کند. انقلاب فرانسه در سال 1789 میلادی رخ داد و بعد از آن، به فاصلۀ بین ژوئن 1793 تا ژوئیۀ 1794 (زمانی بیش از یک سال) «دوران ترور» گفته می‌شود. به این دلیل چنین نامگذاری‌ای برای آن کرده‌اند که انقلابیون فرانسوی در این دوران خون‌های زیادی ریختند. بیش از 16 هزار نفر در این یک سال با گیوتین اعدام شدند!
می‌توان «داستان دو شهر» را نوعی رمان ماجراجویی دانست. قهرمانان این رمان قبل و بعد از انقلاب فرانسه در حال فرار از زندان و مرگ هستند. این رمان تاریخی یکی از پرفروش‌ترین رمان‌های تمام دوران‌هاست. در سال 2003 در نظرسنجی‌ای که خبرگزاری بی‌بی‌سی برگزار کرد، «داستان دو شهر» 63مین رمان برتر تمام دوران‌ها از نظر مخاطب‌ها شد. از روی این رمان، هم فیلم، هم کارتون و هم اجرای رادیویی ساخته شد و تأثیر زیادی نیز بر فرهنگ عامۀ انگلیسی‌زبان‌ها گذاشته است.
رمان از سه کتاب (یا بخش) تشکیل شده که اسم کتاب اول «عمر دوباره»ست. فصل اول با این جملات شروع می‌شود که بسیار مشهور شده است: «بهترین روزگار و بدترین ایام بود. دوران عقل و زمان جهل بود. روزگار اعتقاد و عصر بی‌باوری بود. موسم نور و ایام ظلمت بود. بهار امید بود و زمستان ناامیدی. همه چیز در پیش روی گسترده بود و چیزی در پیش روی نبود». دیکنز با همین قطعۀ کوتاه به خوبی اوضاع اواخر قرن هجدهم فرانسه و بریتانیا را توصیف می‌کند؛ زمانه‌ای سرشار از تناقض!
قصه از سال 1775 و جایی شروع می‌شود که کالسکه‌ای از لندن به راه افتاده و به سمت منطقه‌ای به اسم «داوِر» می‌رود. در میانۀ راه، فردی به اسم جری کرانچر، که یکی از کارمندان بانک تلسُن است، پیغامی را برای یکی از مسافران کالسکه به اسم جاویس لوری می‌آورد. لوری یکی از مدیران بانک تلسن است. لوری در پاسخ به پیغام کرانچر می‌گوید «عمر دوباره» و منظور او دکتر الکساندر مانت است که بعد از 18 سال از زندان باستیل آزاد شده است.
بعد از اینکه کالسکه به داوِر می‌رسد، لوری به سراغ دختر دکتر مانت، لوسی، و ندیمۀ لوسی، خانم پراس، می‌رود و به آنها خبر می‌دهد که دکتر مانت زنده است (لوسی در تمام این سال‌ها نمی‌دانست که پدرش زندانی است و تصور می‌کرد پدرش مرده است). لوری لوسی را به فرانسه می‌برد تا با پدرش ملاقات کند. دکتر مانت در فرانسه و در محلۀ سن آنتوان، تحت مراقبت خدمتکار سابق خود، ارنست دفارژ و همسرش زندگی می‌کند. خانم و آقای دفارژ در فرانسه صاحب یک میخانه هستند.
واکنش دکتر مانت و دخترش بعد از ملاقات با هم چگونه است؟ آیا همدیگر را می‌پذیرند یا پس می‌زنند؟ انقلاب فرانسه چه تأثیری بر زندگی دکتر مانت خواهد گذاشت؟ اصلاً چرا دکتر مانت این همه سال در زندان بوده است؟ اگر می‌خواهید جواب این سوالات را بدانید، توصیه می‌کنم این رمان جذاب را بخوانید. ترجمۀ ابراهیم یونسی ممکن است برای بعضی از افراد آزاردهنده باشد، چون این ترجمه قدیمی است و گاهی از کلمات ثقیل در آن استفاده شده است.
کلیت قصۀ این رمان جذاب است و احتمالاً بعد از خواندنش، بعضی شخصیت‌ها و وقایع آن تا مدت‌ها به یادتان خواهد ماند. علاوه بر این به کسانی که به تاریخ اروپا و مخصوصاً تاریخ انقلاب فرانسه علاقه‌مند هستند، توصیه می‌کنم این کتاب را بخوانند. این را هم در نظر داشته باشید که اوایل رمان، ممکن است احساس سردرگمی به شما دست دهد، چرا که با تعداد زیادی شخصیت و قصه روبه‌رو می‌شوید و نمی‌دانید کدام قصه اصلی است و کدام فرعی. این کتاب به نظر من فوق‌العاده است.
        

22

          به نام او

اولین اثری که از دیکنز خواندم (هرچند دیر) مرا شیفته این نویسنده انگلیسی کرد، در مجموع با ادبیات کلاسیک انگلستان میانه چندانی ندارم، نه اینکه بدم بیاید در واقع چندان مورد پسندم نیست، ولی انگار دنیای دیکنز چیز دیگری‌ست و از آن رمانتیسیم مرسوم در آثار او خبری نیست، داستان دو شهر که چنین بود. داستانی درباره دو شهر لندن و پاریس در بحبوحه وقوع انقلاب کبیر فرانسه و استقرار دولت انقلابی پس از آن، تسلط دیکنز بر داستان، تالستوی را فرایاد من می‌آورد (گویا خود تالستوی هم دیکنز را بسیار می‌پسندیده است)، تسلط از این جهت که نویسنده به معنای تام و تمام دانای کل است و محیط بر داستان، او خیر و صلاح شخصیتها و درستی و نادرستی وقایع را بیش از دیگران می‌داند و به همین جهت به خود حق قضاوت می‌دهد. شاید خوانندگان امروزی از این وجه چندان خوششان نیاید و دنباله‌رو نویسنده‌ای باشند که با امور به صورت نسبی برخورد می‌کند و حتی اجازه کوچکترین قضاوتی به خود و مخاطب نمی‌دهد، ولی چه کنم که طبع من چنین است و این سنخ نویسندگان را بسیار دوست دارم و بسیار می‌ستایم.
دیکنز در این رمان بیشتر به علل وقوع انقلاب (ظلمهای اشراف به مردمان فرودست) و افراطها و ظلمهایی که نتیجه هر انقلابی‌ست و به سرعت مظلومان دیروز را به ظالمان امروز تبدیل می‌،کند می‌پردازد و با قلمی قوی و طنزی تند و تیز همه را یکسر از تیغ انتقاد خود می‌گذراند و آنگاه فضای روشنی برای قضاوت پیش روی خواننده قرار می‌دهد
نکته حائز اهمیت دیگری که در اینجا باید بگویم طنز بی‌نظیر دیکنز است، طنزی که من در کمتر نویسنده ای سراغ دارم، طنزی هوشمندانه و بسیار کارا که مهمترین ابزار نویسنده برای انتقاد از همه‌چیز و همه کس است که در ادامه سه بخش کوتاه از این نوع طنز را می‌آورم.
و در آخر اینکه مطالعه کامل این رمان خوب را به دوستان توصیه می‌کنم نه خلاصه‌هایی که بی جهت در رده رمان‌های نوجوان قرار گرفته است و حتی رنگ و بویی هم از شاهکار دیکنز ندارد. و از میان ترجمه ها، ترجمه بسیار خوب و نسبتا مهجور مرحوم مهرداد نبیلی را پیشنهاد می‌کنم که توسط نشر فرزان روز منتشر شده و از ترجمه آقای یونسی به مراتب بهتر، سبک دیکنز، خصوصا طنز منحصر به فرد او، را منعکس کرده است.

و اما بخشهایی از رمان:

«عالیجناب، پس از آنکه چهار خدمتکار خویش را از بار مسئولیت آزاد کرده کاکائوی مبارک را میل فرمود، فرمان داد تا دروازه‌های قدس الاقداس را بگشایند، و قدم بیرون گذاشت. و آن گاه چه خضوع، چه کرنش و چرب‌زبانی، چه اظهار بندگی، و چه مایه خاکساری که بر او ایثار نشد! ابراز بندگی جسمی و روحی چنان بود که سهمی برای خداوند باقی نمی‌گذاشت، و چه بسا این هم دلیلی بود که پرستندگان عالیجناب از این نظر ناراحتی و ترسی به خود راه نمی‌دادند.»

●
«در دهکده شایعه‌ای جان گرفته بود، یا بهتر بگوییم همانند اهالی دهکده نیمه‌جانی داشت.»

●
«گیوتین در میان همگان موضوع رایجی برای مزاح بود، می‌گفتند بهترین داروی سردرد است، بی‌برو برگرد از سفید شدن موی سر پیشگیری می‌کند، پوست را لطافت خاص می‌بخشد، تیغی ملی است که از بیخ می‌تراشد، و کسی که او را می‌بوسد از پنجره کوچکی به بیرون نظر می‌افکند و در سبدی عطسه می‌کند. گیوتین رفته‌رفته نشانه تجدید حیات بشر شده نزد بسیاری جای صلیب را گرفته بود، زیرا اینان صلیب معمول خویش را به کناری گذارده و به جای آن مدل‌هایی از گیوتین بر سینه حمل می‌کردند و به جای صلیب به این مدل اعتقاد داشتند و نسبت به آن مراسم احترام به جای می‌آوردند.»
        

12

          اگر بنا را بر این بگذاریم که با خواندن یک اثر از هر نویسنده او را ارزیابی کنیم؛ قطعاً «داستان دو شهر» از «چارلز دیکنز» نشان طلای نویسندگی را از آنِ خالقش می‌کند.
.
داستانی بی‌نهایت کِشنده و استخوان‌دار،تعلیقاتی به‌جا و توصیفاتی به‌اندازه، شخصیت‌هایی کاملاً پرداخته و ملموس، رفت و برگشت‌هایی صحیح و به‌قاعده، همه و همه بیانگر هنرمندی دیکنز در خلق این اثر است.
دیدم بیشتر دوستان از پایان‌بندی «بی‌نظیر» کتاب گفته‌اند -که در آن شکی نیست- ولی مگر این پایان‌بندی از خودِ داستان و اتفاقات و شخصیت‌ها و دیالوگ‌ها و خرده‌طنز‌های نویسنده جداست؟! می‌خواهم بگویم از «بی‌نظیری» این کتاب نمی‌توان چنین پایانی را انتظار نداشت!
.
من کتاب را با ترجمه مهرداد نبیلی خواندم و بسیار راضی‌ام. ترجمه‌ای که به گفته مترجم چهل و اندی سال طول کشیده و تلاش کرده با دنیای دیکنز یگانه و بعد ترجمه شود.
الحق و الانصاف که از عهده کار هم برآمده؛ کافی است همان شروع فصل اول کتاب یکم را از متن اصلی ببینید و بین دو ترجمه بزرگ این اثر مقایسه‌ای برقرار کنید...
        

28

          در حال فکر کردن به فرم این رمان بی‌نظیر و استثنایی هستم. نه آن فرمی که با زور و ضرب فراوان باز هم از محتوا جدا می‌ماند. نه آن فرمی که صرفا به ظرایفِ برسازنده‌ی حس - به مثابه‌ی محتوا - دلالت می‌کند. من به فرمی فکر می‌کنم که همان عالَمِ اثر در کلیت معنادار است. کلیتی که نمی‌تواند از جزئیات جدا شود یا جمع جبری آنها باشد. کلیتی که اجزا را به نور واحدی روشن می‌کند و در پسِ پشتِ اجزا خود را به عنوان پنهان‌ترین نگاه می‌دارد. کلیتی که در "داستان دو شهر" همچون افقِ ارجاعات و تناسب‌ها و امکان‌ها یافته می‌شود.
برای مثال، به شیوه‌ی داستان‌پردازی دیکنز در این کتاب فکر کنیم. فصل‌ها معمولا، بخصوص در نیمه‌ی اول کتاب، در امتداد خطیِ فصل قبل آغاز نمی‌شوند، بلکه ما را ابتدائا بر یک اتمسفر یا رویداد خاص متمرکز می‌کنند. مثلا در کتاب اول، فصل پنجم با عنوان "میخانه" ناگهان خودمان را وسط معرکه‌ای عجیب در محله‌ای از پاریس می‌بینیم که توسط مردم عامی برپا شده است. بشکه‌ی شرابی در خیابان شکسته و همگی به دور آن ریخته‌اند و آن را با مخلوطی از گل و لای و کثیفی کف خیابان می‌نوشند. دیکنز، بر سر و صورت و دست‌های سرخ‌شان نگاه می‌کند و در نهایت بر یک کلمه می‌ایستد: "خون". پس از این فضا، گویی دوربین دیکنز آدمی را پیدا می‌کند که در آغاز نام و نشانی ندارد، اما به آرامی او را می‌شناسیم و سریعا جایی در زنجیره‌ی کاراکترهای اثر پیدا می‌کند. شاید اگر به این شیوه از نگاه کردن به دنیا فکر کنیم، با فرمِ رمان اُنس بیشتری بگیریم.
این پرداخت مرتبا تکرار می‌شود: شروع از نقطه‌ای موازی (گسست از فضای قبلی) و آرام آرام رسیدن به کاراکتری که قبلتر یا بعدتر با او کار داشته یا داریم. گویی چشمان دیکنز این توان را دارند که با یک بار بسته شدن، و بعد باز شدن، فضایی را ببینند که حتما ارتباطی با کلیت داستان دارند، حتی به شیوه‌ای غیر مستقیم. انگار این چشم‌ها فقط و فقط، واقعیت را از پسِ فیلتر "محاکات" می‌بینند و بین صحنه‌ها و آدم‌های متفاوت پُل می‌زنند. تصادفی بودن ارتباط کاراکترها و نقشی که در سرنوشت یکدیگر به عهده دارند، به حدی‌ست که از صورت "اتفاق" خارج می‌شود و به قاعده تبدیل می‌گردد. دیگر تعجب نمی‌کنیم وقتی می‌فهمیم دکتر مانت "از قضا" به واسطه‌ی دسیسه‌ی خانواده‌ی اشرافیِ دامادِ آینده‌اش ظلم را متحمل شده است. موقعیت و نسبتی که حتی خود دکتر نیز تا انتها از آن بی خبر است.
فرمِ داستان دو شهر، عالَمِ نسبت‌ها و ارتباطات بی‌شماری‌ست که در تار و پود یک بافتنی اصیل، نزد این بافنده/شاعر تنیده شده‌اند. همچون آن موتیف بی‌نظیر "بافندگی" که انگار لحظه‌ی شکل‌گیریِ قصه‌ی یک انقلاب - نه تاریخ یک انقلاب - را حاضر می‌کند. این نسبت‌ها، زندگی را همچون عرصه‌ی امکانات پیچیده‌ی حضور آدمی شکل می‌دهند. امکاناتی که اتفاقا آزادی را ذیل یک تقدیر عجیب، بدون تناقض آشکار می‌کند؛ مثلا، در یکی از فصل‌های پایانی با عنوان "پنجاه و دو"، عدد ۵۲ آنقدر قطعی و مشخص‌ است که گویی بر لوحی محفوظ حک شده است. اما ما چه می‌دانیم از یک جابجایی عجیب بین دو نفر که عدد را ثابت نگه می‌دارد اما، جای مُرده و زنده را عوض می‌کند؟ پنجاه و دو، رمز ثبات و تقدیر و قهرِ زمانه‌ایست که دیکنز بسیار با آن کار دارد‌. مثل خط‌های ثابت دور یک زمین فوتبال است که به بازیکن‌ها، آزادیِ عمل و اجازه‌ی بازی می‌دهد. پنجاه و دو اعدامی، همان پنجاه و دو باقی می‌‌مانَد، اما جهانی که در یک نگاه کل‌گرایانه - که وحدت و نسبت دراماتیکِ اجزا را می‌فهمد - آشکار شده‌است، اجازه‌ی نقش‌آفرینی به کاراکترها می‌دهد. یک شباهت ظاهریِ فیزیکال بین دو کاراکتر، با نسبتی عمیق و عجیب در سرنوشتشان، جابجایی را سبب می‌شود. یکی طوری زندگی را "شغال"وار هدر داده که انگار مدت‌هاست که باید به کسی همچون لوسی دل ببازد و تا فدا کردن جانش برای او یا عزیزانش پیش برود. این بخشی از امکانات اوست. و دیگری - همزادش - طوری زندگی کرده که علیرغمِ رفتن تا پای گیوتین، اما سزاوار زنده ماندن است. این امکان‌های پیچیده که ظاهرا اتفاقی در مسیر یکدیگر قرار می‌گیرند، لحظه‌ی آزادی را رقم می‌زنند. پنجاه و دو بر جای می‌مانَد اما سیدنی به مرگ زنده می‌شود و به کالبدِ همزاد نجات یافته‌اش (شارل)  که "از قضا" همسرِ معشوق رویاییِ سیدنی است، اضافه می‌گردد. گویی این مرگ، او را همواره در وصال معشوق اثیری‌اش - که در موقعیت وجودی پیشین نمی‌خواست او را به پلیدی خود آلوده کند - زنده نگه می‌دارد؛ که "عیسی گفت: 《قیامت و حیات منم. آن که به من ایمان آوَرَد، حتی اگر بمیرد، زنده خواهد شد. و هر که زنده است و به من ایمان دارد، به‌یقین تا به ابد نخواهد مرد》"

پ.ن: هرکس که می‌خواهد بفهمد "رمان" و "قصه" چیست، باید و باید و باید دیکنز بخواند.
        

18

نعیمک

نعیمک

1403/9/24

          دیکنز از نویسندگانی است که اسمشان را زیاد می‌شنویم اما به خاطر آشنا بودن داستان‌هایش (به خاطر فیلم و سریال‌ها) کمتر سراغ کتاب‌هایش می‌رویم. دیکنز به معنای واقعی کلمه استا توصیف است. از فضای فیزکی گرفته تا تضوفیاتی که برای جامعه مورد نظرش به دست می‌دهد. جمله اول این کتاب یکی از مشهورترین و نمونه‌های بارز همین توضیفات است. «بهترین روزگار و بدترین ایام بود. دوران عقل و زان جهل بود. روزگار اعتقاد و عصر بی‌باوری بود. موسم نور و ایام ظلمت بود. بهار امید بود و زمستان ناامیدی.» دیکنز اما واقعاً داستان‌گو است. تو را با خود همراه می‌کند و شخصیت‌های ریز و درشتی خلق می‌کند که این گستره واقعاً لذت‌بخش است. درباره «داستان دو شهر» باید بگویم که اولین مواجه من با انقلاب فرانسه در این داستان رخ داد. و این خیلی هیجان‌انگیز بود. داستان اصلی در جایی گره می‌خورد به ماجرای باسیتل و این جنبه کتاب برای کسی که دوست دارد تاریخ را به شکلی داستانی بخواند بسیار جذاب است.
        

1

          شاهکار بود واقعا
پایانش شاهکارتر، با وجود اینکه من حدس زدم پایانش چه اتفاقی میفته ولی بازم دیکنز با قلم قدرتمندش باعث شد لذت ببرم و بغض کنم برای پایان (توی پرانتز بگم اگه قصد دارید کتاب رو بخونید مقدمه رو نخونید تا پایان کتاب رو حدس نزنید)
توی یه پست خوندم داستان دو شهر داستان دو زن بود در واقع، واقعا هم همین بود، دو زن کاملا متفاوت یکی عشق بافت و یکی انتقام، یکی رشته‌های زرین و یکی نفرت. در نهایت نتیجه و ثمره بافتن عشق شاهکار بود، نجات‌بخش بود، یکی فدا شد ولی در نسل بعد جاودان شد و نتیجه بافتن انتقام حمام خون بود و درنهایت تباهی
دیکنز خیلی دقیق و زیبا احساسات رو توضیح میده، رنج رو، خشم زیادی که ویرانگره و پشتش سال‌ها رنج و ظلم مداومه و از طرف دیگه اینکه ظلم ظلمه، در هر نوع و به هر دلیلی، میتونه جون آدم‌های بیگناه رو بگیره ولی عشق، نجات‌دهنده‌ست...
این شعر مولانا "گر تو با بد، بد کنی پس فرق چیست؟" خیلی مناسب داستان بود.
در جواب بدی، نفرت و کینه و انتقام نکاریم، عشق بکاریم که نجات‌دهنده باشه🌱
        

33

          به نام او
 
اولین اثری که از دیکنز خواندم (هرچند دیر) مرا شیفته این نویسنده انگلیسی کرد، در مجموع با ادبیات کلاسیک انگلستان میانه چندانی ندارم، نه اینکه بدم بیاید در واقع چندان مورد پسندم نیست، ولی انگار دنیای دیکنز چیز دیگری‌ست و از آن رمانتیسیم مرسوم در آثار او خبری نیست، داستان دو شهر که چنین بود. داستانی درباره دو شهر لندن و پاریس در بحبوحه وقوع انقلاب کبیر فرانسه و استقرار دولت انقلابی پس از آن، تسلط دیکنز بر داستان، تالستوی را فرایاد من می‌آورد (گویا خود تالستوی هم دیکنز را بسیار می‌پسندیده است)، تسلط از این جهت که نویسنده به معنای تام و تمام دانای کل است و محیط بر داستان، او خیر و صلاح شخصیتها و درستی و نادرستی وقایع را بیش از دیگران می‌داند و به همین جهت به خود حق قضاوت می‌دهد. شاید خوانندگان امروزی از این وجه چندان خوششان نیاید و دنباله‌رو نویسنده‌ای باشند که با امور به صورت نسبی برخورد می‌کند و حتی اجازه کوچکترین قضاوتی به خود و مخاطب نمی‌دهد، ولی چه کنم که طبع من چنین است و این سنخ نویسندگان را بسیار دوست دارم و بسیار می‌ستایم.
دیکنز در این رمان بیشتر به علل وقوع انقلاب (ظلمهای اشراف به مردمان فرودست) و افراطها و ظلمهایی که نتیجه هر انقلابی‌ست و به سرعت مظلومان دیروز را به ظالمان امروز تبدیل می‌،کند می‌پردازد و با قلمی قوی و طنزی تند و تیز همه را یکسر از تیغ انتقاد خود می‌گذراند و آنگاه فضای روشنی برای قضاوت پیش روی خواننده قرار می‌دهد
نکته حائز اهمیت دیگری که در اینجا باید بگویم طنز بی‌نظیر دیکنز است، طنزی که من در کمتر نویسنده ای سراغ دارم، طنزی هوشمندانه و بسیار کارا که مهمترین ابزار نویسنده برای انتقاد از همه‌چیز و همه کس است که در ادامه سه بخش کوتاه از این نوع طنز را می‌آورم.
و در آخر اینکه مطالعه کامل این رمان خوب را به دوستان توصیه می‌کنم نه خلاصه‌هایی که بی جهت در رده رمان‌های نوجوان قرار گرفته است و حتی رنگ و بویی هم از شاهکار دیکنز ندارد. و از میان ترجمه ها، ترجمه بسیار خوب و نسبتا مهجور مرحوم مهرداد نبیلی را پیشنهاد می‌کنم که توسط نشر فرزان روز منتشر شده و از ترجمه آقای یونسی به مراتب بهتر، سبک دیکنز، خصوصا طنز منحصر به فرد او، را منعکس کرده است.

و اما بخشهایی از رمان:

«عالیجناب، پس از آنکه چهار خدمتکار خویش را از بار مسئولیت آزاد کرده کاکائویی مبارک را میل فرمود، فرمان داد تا دروازه‌های قدس الاقداس را بگشایند، و قدم بیرون گذاشت. و آن گاه چه خضوع، چه کرنش و چرب‌زبانی، چه اظهار بندگی، و چه مایه خاکساری که بر او ایثار نشد! ابراز بندگی جسمی و روحی چنان بود که سهمی برای خداوند باقی نمی‌گذاشت، و چه بسا این هم دلیلی بود که پرستندگان عالیجناب از این نظر ناراحتی و ترسی به خود راه نمی‌دادند.»

●
«در دهکده شایعه‌ای جان گرفته بود، یا بهتر بگوییم همانند اهالی دهکده نیمه‌جانی داشت.»

●
«گیوتین در میان همگان موضوع رایجی برای مزاح بود، می‌گفتند بهترین داروی سردرد است، بی‌برو برگرد از سفید شدن موی سر پیشگیری می‌کند، پوست را لطافت خاص می‌بخشد، تیغی ملی است که از بیخ می‌تراشد، و کسی که او را می‌بوسد از پنجره کوچکی به بیرون نظر می‌افکند و در سبدی عطسه می‌کند. گیوتین رفته‌رفته نشانه تجدید حیات بشر شده نزد بسیاری جای صلیب را گرفته بود، زیرا اینان صلیب معمول خویش را به کناری گذارده و به جای آن مدل‌هایی از گیوتین بر سینه حمل می‌کردند و به جای صلیب به این مدل اعتقاد داشتند و نسبت به آن مراسم احترام به جای می‌آوردند.»
        

6