معرفی کتاب اینک شوکران: ایوب بلندی به روایت همسر شهید اثر زینب عزیزمحمدی

اینک شوکران: ایوب بلندی به روایت همسر شهید

اینک شوکران: ایوب بلندی به روایت همسر شهید

زینب عزیزمحمدی و 1 نفر دیگر
4.5
36 نفر |
10 یادداشت
جلد 3

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

66

خواهم خواند

5

شابک
9789647529969
تعداد صفحات
88
تاریخ انتشار
1393/10/20

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        «کار مامان شده بود گوش تیز کردن. صدای بق بق یاکریم ها را که می شنید، بلند می شد بی سر و صدا از روی پنجره پرشان می داد. وانتی ها که می رسیدند سر کوچه، قبل از اینکه توی بلند گوهایشان داد بکشند، مامان خودش را به آنها می رساند، می گفت مریض داریم و می فرستادشان چند کوچه بالاتر. برای بچه های محله هم علامت گذاشته بود. وقتی ما آن دستمالی را از پنجره آویزان می کرد، بچه ها می فهمیدند حال ایوب خوب است و می توانند بازی و سر و صدا کنند»

«می گویند درد و رنج همراه ازلی تمام آدم ها است؛ درست از لحظه ای که متولد می شوند تا دم مرگ، اما انگار بیشتر آدم ها در برابر این همراه، اختیار و اراده شان را از دست می دهند و ادامه زندگی برایشان ناممکن می شود. وقتی دردها یکی دو تا نباشد و همه بی درمان، وقتی جسم دیگر توانایی این همه درد را نداشته باشد، روح بلند و صبر ایوب می طلبد که هنوز زنده باشی و به دردهایت لبخند بزنی. »


      

پست‌های مرتبط به اینک شوکران: ایوب بلندی به روایت همسر شهید

یادداشت‌ها

          این روزها کمتر می‌توانم کتب خاطره شفاهی جنگ یا خاطره‌نگاری دفاع مقدس را بخوانم.  نه به خاطر این که علاقه‌ای نداشته باشم، برعکس، از شدت تعصب نمی توانم کتاب دست بگیرم. آخر چرا باید چنین سوژه‌هایی با چنین ادبیات روایت شوند؟ واقعاً حق این شیرمردان و شیرزنان این است که از خلال چنین متن‌هایی به ما باز نمایانده شوند؟ آخر کمی هم ظرافت و دقت بد نیست!
حالا کار خوب هم تولید نکردید، پیشکش، حداقل کاری متناسب با قواعد نوشتن منتشر بکنید. این همه ضعف، این همه اشتباه، این همه سکته در نثر و آشفتگی در تبویب کتاب، این همه شلختگی در روایت زندگی، این همه سهل‌انگاری را چه‌طور یکجا جمع می‌کنید؟ در حین خواندن کار، نمی‌دانم ایرادات پرشمار کار را بشمارم یا تیروترکش نثر و روایت مغشوش را از خودم برانم، یا غصه سوژه نابی را بخورم که لابه‌لای این صفحات و سطور شرحه‌شرحه ضایع شده و رها گشته است. 
این همه پول بیت المال خرج شده تا موسسات عریض و طویلی مثل روایت فتح از جیب مردم گردانده شود تا چنین آثاری تحویل مردم بشود؟ بدون هیچ طرحی، بدون هیچ چینشی، بدون ذره‌ای ذوق و ظرافت، هیمن‌طوری خاطرات را با بیل می‌ریزید وسط کتاب و چاپ می‌کنید؟ حالا مخاطب به درک، که ذره‌ای احترام به شعور خوانندگان نمی‌گذارید، لااقل از روی خود این شهدا خجالت بکشید و چنین متنهایی تولید نکنید که فقط شأن آن‌ها را پایین می‌رود و سوژه را می‌سوزاند.
        

2